فراز20-19
فراز 20و19
«وَ هَذَا مَقَامُ مَنِ اسْتَحْيَا لِنَفْسِهِ مِنْكَ، وَ سَخِطَ عَلَيْهَا، وَ رَضِىَ عَنْكَ، فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ، وَ رَقَبَةٍ خَاضِعَةٍ، وَ ظَهْرٍ مُثْقَلٍ مِنَ الْخَطَايَا وَاقِفا بَيْنَ الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَ الرَّهْبَةِ مِنْكَ.»( ۱۹ )
«و اینک من از تو شرمسار و بر خودم خشمگین و از تو خشنودم، پس با دلی خاشع و گردنی فروفتاده و پشتی خمیده از بار گناه، در میان ترس از تو و امید به تو در پیشگاهت ایستادهام.»
خوب دقت کنید؛ این تهذیب و اخلاقی که الان مطرح است در واقع اخلاق نیست! اینکه یک نفر از ما بخواهد و به ما بگوید آدم خوبی بشو و من هم عمل کنم! مثلاً آقای بهجت به ما بگوید که من میخواهم مربی شما بشوم لذا از شما میخواهم که شما آدم خوبی بشوی و به دستورات من عمل کنی. بعد من هر جا که لغزش پیدا کردم، پیش آقای بهجت بروم و کرنش پیدا کنم، گردنم را کج کنم و بگویم آقا ببخشید من نافرمانی کردم. نه! آقای بهجت هویتی ندارد که در من خشوعی نسبت به ایشان ایجاد شود تا به خاطر لغزشم بروم و این چنین عذرخواهی بکنم.
مثلاً الان توی جاده تصادفی اتفاق میافتد و ماشین لت و پار میشود. طرف نمی رود به خاطر این اتفاق که افتاده و با ماشین زده، خشوعی پیدا کند به دست و پای او بیفتد و بگوید آقا ببخشید ماشین شما اینجوری شد. نه، قانون بیمه است، این هم قوانین رانندگی است. به صورت قهری و طبیعی این اتفاق برای آن افتاده است. من در مقابل پروردگارم نادم هستم. در مقابل خدا نادم هستم. اگر من در مقابل خدا نادم بودم، این نادم بودن من همیشه هست. چون اصلا بین من و خدا هیچی نیست. مثل اینکه وقتی خورشید هست شما یک شمعی دستت گرفتی در مقابل خورشید ایستادی و انتظارت هم این است که این شمع کار خورشید را بکند! بعد هم ناراحت باشی که چرا شمع من کار خورشید را نکرده!
خدا هم اصلاً چنین چیزی را از ما نمیخواهد. خدا ما را میشناسد، خواست او هم مال خودش است. خدا در مقام خداییاش میگوید شما اینطوری باش؛ وگرنه من هیچ موقع آنکه خدا میگوید نخواهم شد! یعنی همیشه بین من و خواستهی خدا یک فاصلهای هست. به همین دلیل است که شما میبینید امام-علیهالسلام- هم نادم است! امام هم از خدا عذرخواهی میکند! پس این، عذرخواهی از یک فعل نیست، از شما نیست، از خدایی است که از شما این را خواسته.
مثلاً صدق. من میگویم راستگو هستم، خدا من را صادق میداند؟ نه. امام صادق -علیهالسلام- حقیقتا صادق است. همین صدق است. مثل اینکه شما خط می نویسی. من نگاه میکنم و میگویم: بَه بَه عجب خطی است! همین خط را میبری پیش خطاط، میگوید این خرچنگ قورباغه است! این چیه نوشتی! بالای هر خطی خطاط است. آن خطاط هم بنویسد ببرد پیش بالاترش میگویند این خط نیست بردار ببر! پس اینطور نیست که اگر لغزشی از من سر زده پس من به درد نخور هستم. اولا آن کسی که از من میخواهد، صد است، این را از من میخواهد که شما بدانی که یک صدی هم وجود دارد. دو، اینکه ندامت تو به خاطر این است که به آن صد نرسیدی. البته شما هم هیچ موقع به آن صد نخواهی رسید. این را هم داشته باشید.
سه، خود خدا شما را به هر مقدار از آن صد که بخواهد، میرساند. حالا دعا را ببینید.
( وَ هَذَا مَقَامُ مَنِ اسْتَحْيَا لِنَفْسِهِ مِنْكَ ):
خدایا این مقام کسی است که شرمنده است. من نمیگویم، امام سجاد-علیهالسلام- شرمنده است. درخواست کننده خدا است. خدا میخواهد امام سجاد-علیهالسلام- اینطوری باشد. من هم به اندازه خودم شرمندهام.
( وَ سَخِطَ عَلَيْهَا ):
خودم هم ناراحتم که چرا اینطوری هستم.
( وَ رَضِيَ عَنْكَ ):
ولی از تو خشنودم که من را همین طوری قبول میکنی.
( فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ ):
خدا نفس خاشعه از من میخواهد. نه اینکه آنچه هستم، عیب است. عیب نیست ولی ما در اصل اینطوری هستیم. اصل ما اینست. مثلا اگر بچهای خودش را خیس کرد عیب نیست؛ چون در اصل طبیعتش این است. بچه به صورت طبیعی خودش را خیس میکند، اگر مادر توی گوش این بچه بزند، سفاهت است. نهایتش این است که به او بگوید شما اینجور موقعها میتوانی این کارها را بکنی تا شلوارت را خیس نکنی. این را میتواند به او بگوید. اگر باز هم خیس کرد باز هم طبیعتش است.
حالا خدا از ما چی میخواهد؟ از ما میخواهد که از این وضعیتی که هستیم یک درجه خودمان را بالاتر بکشیم. نه آن مطلق خوبی که ما فکر میکنیم لازم است!
( فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ ):
نفس خاشعه میخواهد.
( وَ رَقَبَةٍ خَاضِعَةٍ ):
خطایت را بپذیر! طرف میگوید آن صد است، ما پنج هستیم. ما کجا، آنجا کجا؟! این را بفهمیم که خواست خدا صد است. ناامیدی و یأس و این چیزها به درد نمیخورد.
( وَ ظَهْرٍ مُثْقَلٍ مِنَ الْخَطَايَا ):
این کارها را میخواستم انجام بدهم تا صد بشوم اما از صد مثلا بیست شدم. پشتم مثقل است، پر از خطا است. این خطاها باعث شده تا به صد نرسم. لذا امام زمان-عجلاللهتعالیفرجهالشریف- به محمد بن عثمان میفرمایند: محمد بن عثمان! من دعا کردم تا خدا از لغزشهای پدرت هم بگذرد.
خدا از لغزشهای انبیاء گذشت. وقتی هم که میخواهیم برویم بهشت قبل از بهشت، خدا همه آن چیزهایی که در سینههایمان از کینه و دشمنی بوده، برمیدارد.
خدا در این آیه چه میفرماید:
«وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِين»
«ﻭ ﺁنچه ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻭ ﻛﻴﻨﻪ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺮﻛﻨﺪﻩﺍﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻭﺍﺭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖﻫﺎﻳﻲ ﺭﻭﺑﺮوی ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ.» (حجر/۴۷ )
یعنی طرف بهشتی شده، باید به بهشت برود. اما آیه میگوید:
( وَنَزَعْنَا ) انگار نه هنوز آماده نیستی! خدا به اینها کاری ندارد. فقط باید شما خودت را تحت تربیت قرار بدهی. به این کار ندارد که الان شما در تربیت، صد هستی یا ده هستی یا پنجاه هستی! چون خدا خودش شما را میبرد. برای اینکه بتوانی خودت را تحت تربیت خدا قرار بدهی، باید گردنی فرو افتاده و قلبی نادم در برابر خدا داشته باشی.
«وَ أَنْتَ أَوْلَى مَنْ رَجَاهُ، وَ أَحَقُّ مَنْ خَشِيَهُ وَ اتَّقَاهُ، فَأَعْطِنِى يَا رَبِّ مَا رَجَوْتُ، وَ آمِنِّى مَا حَذِرْتُ، وَ عُدْ عَلَيَّ بِعَائِدَةِ رَحْمَتِكَ، إِنَّكَ أَكْرَمُ الْمَسْئُولِينَ.» (۲۰)
«و تو سزاوارترین کسی هستی که به او امید بندد و شایستهترینی که از او بترسد و پروا نماید. پس ای پروردگار من آنچه را به آن امید بستهام عطایم نما، از آنچه حذر دارم، در امانم بدار و از رحمت خویش بهرهمندم گردان، چه تو کریمترین کسی هستی که از او چیزی خواسته شود.»
( وَ أَنْتَ أَوْلَى مَنْ رَجَاهُ ):
تو اولویت داری، أولی هستی برای اینکه دست ما را بگیری و به آن صد برسانی.
( وَ أَحَقُّ مَنْ خَشِيَهُ وَ اتَّقَاهُ ):
ترس از خدا این نیست که من چون پنج هستم پس باید از خدا بترسم. نه! خدا، کار ندارد حالا شما یک باشی، صفر باشی؛
( فَأَعْطِنِي يَا رَبِّ مَا رَجَوْتُ ):
اولاً باید بفهمی که خودت نمیتوانی بروی و زور بیخود نزنی. سرت را پایین بینداز و به خدا بگو این راه را من نمیتوانم بروم. تو باید به من بدهی؛ (فَأَعْطِنِي )
مثلا موقع بالا رفتن از کوه یک بچه غرور بازی در میآورد و میگوید: دست من را ول کنید، من خودم میآیم! اما بچه زرنگ آن حالت طبیعی خودش را نشان میدهد، کمکش میکنند، دستش را میگیرند و بالا میبرند.
( وَ آمِنِّي مَا حَذِرْتُ ):
من را از هر چی که میترسم نگه دار.
ما نمیتوانیم گناه نکنیم. ما شیطان را نمیبینیم و نمیدانیم الان میخواهد چه کار بکند تا آماده باشیم. اگر هم بدانیم نمیدانیم در مقابل او چه کار باید بکنیم! مگر یکی دو تا است. یک میکروب هم بخواهد بیاید توی این اتاق، ما نمیدانیم از کجا میآید. به خاطر همین باید حرز داشته باشیم.
( وَ عُدْ عَلَيَّ بِعَائِدَةِ رَحْمَتِكَ ):
خدایا آن رحمتت را شامل حالم کن. یک موقع گفتند تهران باران نمیآید میخواهند با هواپیما آب پاشی کنند. باران کجا، آب پاشی با هواپیما کجا؟ الان عراق، صاحب برق شده. قبلا از موتور برق استفاده میکردند. کابلهایی که آنجا بود، سرو صدایی که این موتورها داشتند، آخر سر هم دو ساعت برق بود! اصلاً نمیدانستی چه کار بکنی. الان میبینی برق بیست و چهار ساعته قطع نمیشود.
( وَ عُدْ عَلَيَّ بِعَائِدَةِ رَحْمَتِكَ، إِنَّكَ أَكْرَمُ الْمَسْئُولِينَ ):
تو کسی هستی که همه میفهمند، باید از او بخواهند. خدا از من چی میخواهد؟ من چه جوابی برای خدا دارم؟! من جواب خودم را هم نمیتوانم بدهم، حالا جواب خدا را میتوانم بدهم؟! خدا هم که با یک خط معمولی، با یک اخلاق معمولی، از من قانع نمیشود. پس تلاشهای من هم بیخود است!
( فَأَعْطِنِى يَا رَبِّ ):
خدایا خودت آن را به من بده. وقتی این را گفتی، توی دستگاه تربیتی خدا میروی. خدا خودش شما را تربیت میکند. نسیم رحمتش را قشنگ میآورد! بلا میآورد با عافیت! یعنی از توی آن بلا، تربیت در میآید.
در روایت دارد که مردم وقتی در مکه رمی جمرات میکنند تمام زحمتهای یک سال شیطان را از بین میبرند! رمی جمرات در مکه کجا و اینکه شما دانه دانه ببینند شیطان کجا برنامهریزی کرده و خنثی کنید، کجا؟! باران بیاید کجا و با آفتابه روی تهران آب بریزی، کجا؟!
به این تهذیب بچسب. اینطوری یکدفعه میبینی که شیخ مفید میشوی، سلمان میشوی! یعنی باید بدانی چون خدا تربیت میکند شیخ مفید شدن مقدور است؛ ولی اگر گفتی خودم تربیت میکنم، یک مثقال هم رشد نمیکنی. چه کار میخواهی بکنی؟! چه چیزی را در خودت می خواهی تغییر بدهی که میگویی من میتوانم!! پس آن سه تا را میخواهد:
شرمساری، خضوع، خشوع ؛
( فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ )
( هَذَا مَقَامُ مَنِ اسْتَحْيَا لِنَفْسِه )
نفس خاشعه، رقبت خاضعه. این سه تا را باید در خودت ایجاد کنی.
در علم هم همین است. اینکه شما فکر کنی با خواندن کتاب عالم میشوی. بیایی حوزه عالم میشوی. این یک نگاه است. بله باید کتاب بخوانی، کتابها را صفحه به صفحه بخوانی تا عالم بشوی. اما یک موقع هست که کتابها را میخوانی، زحمت را میکشی، سر کلاس میروی، در عین حال از خدا هم میخواهی که به تو علم بدهد، تو را از ظلمات وهم خارج بکند ؛
( اللهُمَّ أخرِجنی مِن ظُلُماتِ الوَهم وَ أَکرِمنی بِنورِ الفَهم )
تمام شد. این را بخواهید. آن وقت همان علمی که خدا به ائمه و پیغمبرها داد، به تو هم میدهد، البته در ظرف خودت به تو میدهد.
( إِنَّكَ أَكْرَمُ الْمَسْئُولِينَ ).
من خیلی دلم میخواهد تا یک کتابی با موضوع اخلاق اهلبیتی بنویسم. تهذیب از نظر و منظر اهلبیت-علیهمالسلام-. اهلبیت-علیهمالسلام- چه راههایی را به ما نشان میدهند. یکی از آن راهها گریه بر امام حسین-علیهالسلام- است.
امام رضا-علیهالسّلام- فرمودند: «فَعَلى مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیَبْکِ الْباکُونَ فَاِنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ.»
«گریه کنندگان باید بر کسى همچون حسین-علیهالسّلام- گریه کنند، چرا که گریستن براى او، گناهان بزرگ را فرو مىریزد.»
( بحارالانوار،ج۴۴،ص۲۸۴)
این چه راهی است؟! این دیدگاه را کسی در وجودش حل بکند، تمام است. به آنجایی که باید برسد، میرسد. ره صد ساله را طی میکند. ولی آنجوری که شما نگاه میکنید، معلوم نیست به کجا میرسید.
من عکسهای حضرت امام را از بچگی تا زمان رهبری ایشان دیدم. عکسهایی که الان از امام هست. خود قیافه ظاهری امام چه تغییراتی کرده، تا میرسد به اینکه امام میشود. یک تحولاتی را که او میتوانسته ایجاد کند. ببین در عکس، در قیافه ظاهری این اتفاق افتاده، تا برسد به امر باطنی! خیلی مهم است! اگر آدم اینطوری نگاه بکند در هیچ جایی ناامید نمیشود. امر را به او سپرده، پشت در بایستید بگویید خدایا من میخواهم داخل بروم.
همه رحمت، همه خیر، همه کرامت و همه چیزهایی که امروز به خوبها دادی، به من هم بده. هر چه بدی هم در وجودم هست، امروز در همین جلسه از من خارج کن.
«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ» (سورهی انعام/ آیه ۹۵ ) ؛
این دانه را چه کسی در زمین مرده، خفه شده میشکافد. این کسی است که میتواند یک چنین کاری بکند.
«الذی أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»(سورهی طه/ آیه ۵۰)
پس این من نیستم که خودم را تهذیب میکنم، این دستورات به اصطلاح اخلاقی هم کسی را تهذیب نکرده و نمیکند، مربی خود خداست. من را هم برای تربیت قبول کرده. مربا و مربی میتوانند با هم باشند. آن چیزی هم که برای تربیت لازم هست دست خودش است و انجام میدهد. من این وسط چه کاره هستم؟ من فقط باید آن سه تا خصلت را در خودم ایجاد کنم؛ شرمساری، خضوع، خشوع. اگر این سه تا درست شد، من امید داشته باشم که ده سال هم مانده به آخر عمرم، آن مقام تربیتی و تهذیب را به من عطا بکند.
خوبی دیگرش این است که شما در دستگاه پروردگار، تهذیب میشوی و خودت هم نمیفهمی! اینطوری غرور شما را نمیگیرد، اما اگر در دستگاه خدا تربیت نشدی در دستگاه
شیطان وارد میشوی. شیطان دو تا مکاشفه به شما نشان میدهد، فکر میکنی مهذب هستی. در روایت دارد که شیطان حالت معنوی هم به شما میدهد. صدای تنور هم در میآوری. این دیگه از همان حالتهایی است که شما نمیفهمی، این را ما نمیفهمیم خیلی عجیب است!
تأسف این هست که آدم به این چیز آماده، آمادگی پیدا نکند. این مقدار همّ را نداشته باشد. اراده نداشته باشد تا به خدا بگوید که من شرمسارم و آن حالتش را درست کند. این دیگه بدبختی است! شکست را قبول نکند، بدی را قبول نکند، فسق و فساد را در خودش نپذیرد، خودش را پیش خدا مهذب فرض کند، این دیگه بیچاره است.
یک کتابی مال آقای بحرانی است، آقای شیروانی هم ترجمه کرده. همین مبانی در آن کتاب است منتها آن هم باید کامل بشود. عنوان کتاب “سلوک عرفانی اهلبیت” است. یک کتاب سبز رنگ است. از علمای خیلی سابق است. آقای بهجت توصیه کرده بود ایشان هم رفته بود کتاب را پیدا کرده بود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.