پخش زنده
فراز27-24
فراز 27-24«حَتَّی إِذَا احْتَجْتُ إِلَی رِزْقِک، وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِیاثِ فَضْلِک، جَعَلْتَ لِی قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَیتَهُ لِأَمَتِک الَّتِی أَسْکنْتَنِی جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِی قَرَارَ رَحِمِهَا.»( ۲۴ )
«مرا خلقتی دیگر بخشیدی آنگونه که وقتی به روزی تو نیازمند بودم و از یاری فضل تو بینیاز نبودم، از برکت خوراک و نوشیدنیِ کنیزت که مرا در دل او جای دادی و در رحم او به ودیعت سپردی، برایم روزی قرار دادی.»
( حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِكَ ):
تا آنجایی که در رزق و روزی به تو احتیاج داشتم،
( وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِيَاثِ فَضْلِكَ ):
و از تو بینیاز نبودم،
( جَعَلْتَ لِي قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ ):
به دنیا که آمدم یک منبع آب و یک منبع غذا در اختیار من گذاشتی.
( أَجْرَيْتَهُ لِأَمَتِكَ الَّتِي أَسْكَنْتَنِي جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِي قَرَارَ رَحِمِهَا ):
غذای من را در همان کسی قرار دادی که قرارگاه رشد من، رحِم آن فرد بود و من از آن بیرون آمدم و از همان تغذیه کردم.
«وَ لَوْ تَكِلُنِى يَا رَبِّ فِى تِلْكَ الْحَالاتِ إِلَى حَوْلِى، أَوْ تَضْطَرُّنِى إِلَى قُوَّتِى لَكَانَ الْحَوْلُ عَنِّى مُعْتَزِلا، وَ لَكَانَتِ الْقُوَّةُ مِنِّى بَعِيدَةً.»( ۲۵ )
«اگر در آن احوال مرا به نیروی خودم میسپردی و رهایم میساختی و یا ناگزیرم میساختی که از قوت خودم بهره گیرم، به یقین رسیدن به مقصود از من کناره میگرفت و قوّت از من دور میگشت.»
( وَ لَوْ تَكِلُنِي يَا رَبِّ فِي تِلْكَ الْحَالاتِ إِلَى حَوْلِي ):
اگر آن موقع من را به همان حال میگذاشتی یا رها میکردی، به این مرحله نمیرسیدم و کسی هم اصلا سؤال نمیکرد.
( أَوْ تَضْطَرُّنِي إِلَى قُوَّتِي لَكَانَ الْحَوْلُ عَنِّي مُعْتَزِلًا ):
من به آن نتیجه نمیرسیدم.
( وَ لَكَانَتِ الْقُوَّةُ مِنِّي بَعِيدَةً ):
یک تکه گوشت میماندم. نه روح داشتم، نه توان و نه قدرت.
«فَغَذَوْتَنِى بِفَضْلِكَ غِذَاءَ الْبَرِّ اللَّطِيفِ، تَفْعَلُ ذَلِكَ بِى تَطَوُّلا عَلَيَّ إِلَى غَايَتِى هَذِهِ، لا أَعْدَمُ بِرَّكَ، وَ لا يُبْطِئُ بِى حُسْنُ صَنِيعِكَ، وَ لا تَتَأَكَّدُ مَعَ ذَلِكَ ثِقَتِى فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظَى لِى عِنْدَكَ.»( ۲۶ )
«پس به فضل خویش چون نیکوکاری دلسوز مرا خوراک دادی و تنها از سر لطف و احسان خویش تا بدین مرحله که رسیدهام با من چنان کردهای، از احسان تو محروم نمیشوم و انعام نیکویت در حق من به تأخیر نمیافتد، با این همه اطمینانم به تو استوار نمیگردد تا به کاری پردازم که برایم نزد تو سودمندتر است.»
( فَغَذَوْتَنِي بِفَضْلِكَ غِذَاءَ الْبَرِّ اللَّطِيفِ ):
ولی در آن حالت آمدی آن غذای لطیف را دادی و من را رها نکردی و اگر آن را نمیدادی هیچ غذای دیگری نمیتوانست من را به اینجا برساند.
( تَفْعَلُ ذَلِكَ بِي تَطَوُّلًا عَلَيَّ إِلَى غَايَتِي هَذِه ):
حالا من میخواهم از شما سؤال کنم، آن موقع که خدا این محبتها را به من کرد، یک هویت یا شناسنامه یا حتی اسمی از من بود که من فلانی هستم؟ این لطف را در حق من کرد یا نه؟ من که هیچ کس نبودم، آن موقع نه منسوب به کسی بودم و نه یک چیزی اتفاق افتاده بود ؛ ( تَطَوّلاً عَلَیَّ اِلی غایَتی هذِهِ )
( لَا أَعْدَمُ بِرَّكَ، وَ لَا يُبْطِئُ بِي حُسْنُ صَنِيعِكَ، وَ لَا تَتَأَكَّدُ مَعَ ذَلِكَ ثِقَتِی ):
خب وقتی آن موقع من اصلاً هیچ اسم و رسمی نداشتم این همه لطف کرد ( لا اَعْدَمُ بِرِّکَ ) ؛
حالا که من مسلمان شدم و به واسطه رحمتش محبّ اهلبیت-علیهمالسلام- شدم و به من شناخت داد که الان جایگاه خودم را کامل میفهمم، لطف و رحمتش بیشتر هم خواهد بود ولی بعضیها اصلاً هیچ شناختی ندارند. حتی نمیداند قیامت چیست، نمیداند اهلبیت-علیهمالسلام- چیست، نمیداند مقامات معنوی چیست. این همه شناخت به ما عطا کرده ولی باز هم درگیر خودمان هستیم.
مثلا فرضا شخصی پیغمبر باشد بعد زانو به بغل بگیرد، بگوید چرا کفشهای من اینطوری است. همه مقامات معنوی را به او بدهند این تازه بنشیند فکر کند زندگیام اگر اینطوری بود بهتر بود.
( وَ لَا يُبْطِئُ بِي حُسْنُ صَنِيعِكَ ):
در اینکه بخواهی برای من آن شاکله درست و قوی را قرار دهی، هیچ سستی و کندی صورت نگرفت.
( وَ لَا تَتَأَكَّدُ مَعَ ذَلِكَ ثِقَتِي فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظَى لِي عِنْدَكَ ):
این همان اتفاقی است که افتاد. با این همه، من باز هم شک دارم ؛
( و لا تَتَأَکَّدُ مَعَ ذلِکَ ثِقَتی ):
اطمینانم به تو کامل نیست. باز هم میگویم نه این خدا یک جایی من را وا میگذارد. یک جایی میخواهد انتقام بگیرد، یک وقتی همین چیزهایی که داده، میخواهد بگیرد. مثل گوسفندی که پروارش میکنند تا ذبحش کنند، میگویم این همه مراحل را انجام داد تا آخر سر، من را به جهنم بیاندازد و بگوید، برو بمیر. خب تقصیر کیست؟ مگر این خدا در خدایی خودش چیزی کم گذاشته، چه کار باید میکرده که نکرده؟ که شما راضی بشوید و درباره خدایی که این همه لطف به شما کرده، اینطوری فکر نکنید.
الان بچهها را ببینید. همین نوزادی که به دنیا میآید اصلا از این سؤالات ندارد، با این سن کم پر توفیق است، یک مادر مهربان همه کارهایش را میکند، یک بابای مهربان به او خدمت میکند، همه هستی با او هماهنگ است چون او با خدا هماهنگ است. ولی ما یک مقدار که سری در سرها پیدا میکنیم، چیز فهم میشویم، ولی در واقع چیز نفهم میشویم، خدا به اندازهای که نمیفهمیم این توفیقات را از ما برمیدارد و ما را به خودمان وامیگذارد. دلیل من این است که انبیاء تا روز آخر مثل بچه نوزاد حفظ شدند. مثل بچه خدا از آنها مراقبت کرد. قشنگ آنها را هدایت کرد که اینجا برو، آنجا نرو، این را بخور، آن را نخور، با این حرف بزن، با آن حرف نزن، عین بچه. همه لطف خدایی خودش را سرشار کرد. ولی کسی که این را نپذیرفت، قسمتی از الطاف را از دست داد. امیرالمؤمنین-علیهالسلام- به اندازهای که اختیار را از خودش سلب کرد بابای خوبی شد. بابای خوب یعنی چه؟ یعنی حسن و حسین و زینب-علیهمالسلام- را تربیت کردن. اینقدر خوب راه رفت که ( وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِين ) ( نور / ۲۶ )؛ فاطمه زهرا-سلاماللهعلیها- همسرش شد. اینقدر خوب راه رفت که پیغمبر-صلواتاللهعليهوآله- پدرزنش شد، اینقدر خوب راه رفت که همه اسلام مدیون علی شد، همه علم متعلق به علی-عليهالسلام- شد. همان توفیقاتی که در صلب داشت، هزار برابرش کرد در حالی که ما همینطور که پیش رفتیم همه آنها را یکی یکی از دست دادیم، دیگر به جایی رسیدیم که به طفیل دیگران دارد یک چیزی نصیبمان میشود.
( و لا تتأکد مع ذلک ثقعی فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظَى لِي عِنْدَكَ. ):
با خودم فکر میکنم اگر خدا همه چیز را میداد، من زندگی بهتری داشتم. بعد به این نتیجه میرسم روزی که خدا نمیدهد باید خودم یک فکری بردارم، بعد به اینجا میرسم که با راستگویی نمیشود حلال روزمره را گذراند، سراغ دروغ و حیله میروم. آقای الهی مدام میگوید تقوا تقوا، معنویت معنویت. ولی ما جا ماندیم، دیگران رفتند مدرک گرفتند حالا حقوقهایشان اینقدر است ولی وضع ما این شد، دیگر یک فکری باید بکنیم. برویم سطح سه را سطح چهار کنیم، برویم فلان مدرک و پایاننامه را بگیریم، عقبماندگیمان را جبران کنیم.
«قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِى فِى سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْيَقِينِ، فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِى، وَ طَاعَةَ نَفْسِى لَهُ، وَ أَسْتَعْصِمُكَ مِنْ مَلَكَتِهِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ فِى صَرْفِ كَيْدِهِ عَنِّى.»( ۲۷ )
( قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِي فِي سُوءِ الظَّنِّ ):
این ها را میگویم بعد میبینم شیطان میآید عنان من را میگیرد.
( وَ ضَعْفِ الْيَقِينِ ):
ببینید امام چهقدر فطری توضیح میدهد. با همان حالاتی که پیدا میکند حرف میزند. هیچ قلمبه سلمبه هم حرف نمیزند.
( فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِي ):
حالا باز اینجا خدا دوباره یک راه آشتی باز میکند، میگوید: ببین گذشته تمام شد، دوباره شروع کن، من که خدا هستم دوباره شروع میکنم، تو هم دوباره شروع کن.
( فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِي ):
یک شیطانی هم قرار داده که بشود گردن او بیندازیم. مثل دو تا خواهر و برادر که وقتی در خانه دعوا میکنند بعد که کار تمام شد هر کدام تقصیر را گردن دیگری می اندازند، بابای زرنگ و فهمیده هم اتفاقاً کمک میکند که گردن هم دیگر بیندازند. اینجا هم همین را میگوید:
( فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِي ):
انسان شکایت میکند و میگوید که این (شیطان) باعث شد.
( وَ طَاعَةَ نَفْسِي لَهُ ):
ببینید باز در اینجا دو تا شدند.(نفس و شیطان)
( وَ أَسْتَعْصِمُكَ مِنْ مَلَكَتِهِ ):
دوباره آشتی شروع شد. دوباره آغوشش را باز کرد که همان جریانات از اول شروع بشود، مثل همان زمان رحم و صلب. همان کارهایی که خدا کرد استخوان را به گوشت چسباند، نطفه را علقه کرد، علقه را مضغه. دوباره میخواهد همانها را درست کند. دوباره میخواهد یک استحکامی ایجاد کند.
( یا جابِرَ الْعَظْمِ الْکَثیر )؛ ای کسی که استخوانهای شکسته را درست میکنی، مثل کسی که همه استخوانهایش شکسته او را ببرند شکستهبند همه را جا بیاندازد. من دیدم افرادی را که در زندگی تقریباً همه چیز را از دست دادند، صفر صفر شدند ولی خدا دوباره همه چیز را به آنها داده. از این نمونهها زیاد دیدم. دوباره همه را از اول چیده و درست کرده.
( وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ فِي صَرْفِ كَيْدِهِ عَنِّي. ):
ما اصلاً اهل تضرع نیستیم، میگوییم خدا خواست بدهد، نخواست ندهد. پیغمبر-صلواتاللهعلیهوآله- اینطور بودند.
( اَتَضَرَّعُ اِلَیْکَ ):
خدایا این را با گریه جبران میکنم، مثل بچهها میشوم ؛
( اَتَضَرَّعُ ):
مثل بچهها ضرع میکنم. چهطور بچه برای خواستهاش گریه میکند؟ همان طور تضرع میکنم که همان چیزهایی که آن موقع به من میدادی، باز هم به من بدهی. خدا همان حالت تضرع بچه را میخواهد، که بفهمی تمام تدبیرها بر علیه تو شده است. آدم های خوب را دارم میگویم نه آدمهای بد. من خوبها را میگویم که تدبیرهایشان بر علیهشان شد. مثل آقای مطهری که تدبیرهایش همهاش بر علیه او شد. آقای مطهری اگر یک مقدار تدبیر نمیکرد، خدا از ایشان یک چیزی درست میکرد مثل آقای بروجردی. من که میگویم آقای بروجردی دلیل دارد حواستان را جمع کنید. من واقعاً راجع به آقای بروجردی به این قایل هستم. نه قبل و نه بعد مثل او نیامده و نخواهد آمد. در یک مقطعی شیعه را نگه داشت که هیچ کسی نمیتوانست هیچ کاری بکند. در قضیه مشروطه پنجاه عالم طراز اول در نجف بودند، نتوانستند شیعه را نگه دارند. ولی آقای بروجردی یک طوری عمل کرد که هیچ برچسبی هم به او نچسبید. که این سیاستمدار است و…. آقای بروجردی خودش بود. واقعاً خودش بود. خدا همه چیز را در حق او تمام کرده بود.
( فی صَرِف کَیْدِهِ عَنّی ):
مدام گریه کنم که یک راه نجاتی برای من درست شود. چیدمان اولیه درست است، خرابکاری من آن را به هم نریزد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.