فراز30-29
فراز۲۹و۳۰
«سُبْحَانَكَ قَولُكَ حُكْمٌ وَ قَضَاؤُكَ حَتْمٌ وَ إِرَادَتُكَ عَزْمٌ.(۲۹)
پاک و منزهی! سخنت حکم، فرمانت قطعی و ارادهات استوار است.
(سُبْحَانَكَ):
یعنی من به دستورات خداوند گردن میگذارم و هیچچیز را بر آنها ترجیح نمیدهم. یعنی برای خدا شریک قائل نمیشوم و فقط علم خدا را علم میدانم.
(قَولُكَ حُكْمٌ):
حکمی که باید اتفاق بیفتد، قول خداست. یعنی من، فقط امر خداوند را امر میدانم و سرسپردهی آن هستم.
(وَ قَضَاؤُكَ حَتْمٌ):
قضای پروردگار حتمی است. در عالم سر و صدای زیادی وجود دارد ولی در نهایت خواستهی خداوند متعال محقق میشود. این امر به انسان آرامش میدهد؛ یعنی انسان بداندکه مثلاً اگر قرار است این سیب را بخورد، این به خواست و ادارهی خداوند متعال است و خداوند تا این حد مراقب ماست. ساعتی که قرار است انسان دیگر در این دنیا نباشد، در لوح محفوظ(نه در لوح محو و اثبات) قطعی است، نه یک لحظه جلو میرود و نه عقب. خیلی مهم است که انسان به این باور برسد که ساعت به دنیا آمدن و از دنیا رفتنش معلوم است، پس زمان بین دو هم معلوم است، پس انسان بر روی چیز دیگری میتواند حساب کند؟
(وَ قَضَاؤُكَ حَتْمٌ):
حتی مقدار علم مفیدی که قرار است به ما برسد و میزان تقوای ما مشخص شده است؛ حال یا به آن میرسیم یا به آن نمیرسیم که اگر نرسیدیم روز قیامتمان«یوم الحسره» میشود.
(وَ إِرَادَتُكَ عَزْمٌ):
سه بنیان اصلی حیات همین است: حکم، قضا، اراده. اینطور نیست که بتوانیم بگوییم ارادهی خدا، بعد عزم خدا، نه، ارادهی خدا عین عزم خداست. اگر خداوند متعال چیزی را اراده کرد، هیچکس نمیتواند تغییری در آن ایجاد کند، چون عزم است، اگر فقط اراده بود، قابل تغییر بود. ارادهی خدا عزم خداست، زیرا تغییر در خدا راه ندارد، همانطور که معاذالله، شک و جهل در خداوند راه ندارد. ترجیح دادن هم مربوط به انسان است و در خداوند راه ندارد. یعنی خلق خورشید یا کرم برای خداوند یکسان است، یکی بر دیگری ترجیح ندارد.
وصلیاللهعلیمحمدوآله.
سُبْحَانَكَ لاَ رَادَّ لِمَشِيَّتِكَ وَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِك.(۳۰)
پاك و منزهى! احدی مشیتت را رد نکند و کلمات تو را دگرگون نسازد.
این کلام، نتیجهای است که از فراز قبل حاصل میشود. وقتی قول خداوند حکم است و تبدیلی ندارد، ارادهاش عزم و قضائش حتم است، دیگر کسی نمیتواند مشیّت خداوند را تغییر دهد.
حضرت موسی_علیهالسلام_الگوی عجیبی برای ماست؛ از این جهت که در انبیاء گذشته به صورت باطنی وجود داشت، در حضرت موسی_علیهالسلام_به صورت ظاهری بود. خداوند متعال دقیقا همان کلمات حضرت موسی_علیهالسلام_را در قرآن آورده است. طوری عمل کرده است که خداوند را در ظواهر معرفی نموده است. شاید هم این امر نتیجهی همان دعایی است که خود از درگاه خداوند طلب نمود و از امت پیامبر آخرالزمان_صلیاللهعلیهوآله_شد. هر جا مسئلهای برای ایشان پیش میآمد به درگاه الهی میفرمود که مسئله اینطور شد و نباید اینطور میشد. حضرت موسی_علیهالسلام_پیامبر است؛ شاید در ظاهر درست نباشد که مانند ما به درگاه الهی چانهزنی کند، در حالی که ایشان این بُعد را هم باز کردند. خداوند متعال به ایشان فرمود: (اذْهَبْ إِلىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى) به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است. (طه/ ۲۴) ولی میبینیم که ایشان تقاضا میکند: (قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لىِ صَدْرِى، وَ يَسِّرْ لىِ أَمْرِى، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانىِ، يَفْقَهُواْ قَوْلىِ) گفت: پروردگارا، سينهام را گشاده گردان، و كارم را براى من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاى، [تا] سخنم را بفهمند.»(طه/ ۲۸_۲۵) گویا در حالی که فرمان خداوند متعال را برای رفتن اطاعت میکند، این درخواست را هم مطرح میکند. و درخواستش به همینجا خاتمه نمییابد، بلکه میفرماید: (وَ اجْعَل لىِّ وَزِيرًا مِّنْ أَهْلىِ، هَارُونَ أَخِى، اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى، وَ أَشْرِكْهُ فىِ أَمْرِى، كىَْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا، وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا) (طه/ ۳۴_۲۹) و براى من دستيارى از كسانم قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او استوار كن،
و او را شريك كارم گردان، تا تو را فراوان تسبيح گوييم، و بسيار به ياد تو باشيم.
وصلیاللهعلیمحمدوآله.