qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

جریان استاد و شاگرد

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از محورهای اساسی در بحث تشخیص وظیفه، جریان استاد و شاگرد است. مؤمن باید استادی برای خود در نظر بگیرد، بحث استاد و شاگردی از محورهای اساسی سیر و سلوک است. فقها به عنوان استاد اصلی هستند و بعد از فقها کسانی که به مشی فقها مسلط و به زبان آن‌ها آشنا و واسطه‌ی ما با فقها هستند می‌توانند به عنوان استاد در نظر گرفته شوند.

بعضی‌ ممکن است بگویند که ما می‌خواهیم فقط از امام زمان_عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف_حرف‌شنوی داشته باشیم، ما منتظریم که خبرها از ایشان به ما برسد؛ این حرف با دستورات خود حضرت_عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف_مخالفت صریح دارد، امام زمان-علیه‌السلام- در آغاز غیبت مردم را بلاتکلیف نگذاشته‌اند: (فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ) (وسایل الشیعه/ج۲۷/ص۱۳۱) ما را به مراجع ارجاع داده‌اند، مراجع هم واسطه دارند، یعنی کسانی که به مشی آن‌ها آشنا هستند.

پس ما به استاد احتیاج داریم. در مورد استاد به دو نکته توجه کنید: مواظبت کنید برای شما خلاف شرع نگویند و اگر گفتند شما گوش نکنید، اگر خلاف عقل هم با شما صحبت کردند، یعنی آن‌چه را که خارج از توانایی شماست و ظیفه‌ی شما محسوب نمی‌شود از شما خواستند، نپذیرید؛ با این دو ملاک همه می‌توانند استاد ما باشند. اگر ما مسئله‌ی استاد و شاگردی را پذیرفتیم راه به روی ما هموار خواهد شد. امام سجاد_علیه‌السلام_فرمودند: (هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ وَ ذَلَّ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ يَعْضُدُهُ) (بحارالانوار/ج۷۵/ص۱۵۹) کسی که استادی نداشت که او را ارشاد کند هلاک شد.

گاهی کتاب‌های عرفانی به بازار می‌آید که به جای این که فرد را به نتیجه‌ی مطلوب برسانند، او را از هدف دور می‌کنند چرا که آن عارف در مقام و مرتبه‌ی خاصی آن اعمال را انجام می‌داده است که این فرد قادر نیست همان‌ها را انجام دهد.

پیشنهاد من این است که با هفت یا هشت نفر مشورت کنید، کسانی که مشی فقهاء و علما را قبول دارند، کلام شما را خوب درک می‌کنند و راه‌های صحیح‌تری به شما نشان می‌دهند، و با مشورت آن‌ها استاد انتخاب کنید.

پذیرش ولایت هم از اسباب قرب و بندگی است؛ هر قدر که ما بتوانیم ولایت‌پذیری خود را بالا ببریم، به همان میزان به قرب الهی دست پیدا کرده‌ایم. خداوند متعال خود را ولّی مؤمنین معرفی می‌کند. رسول‌خاتم_صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم_وقتی امیرالمؤمنین علی_علیه‌السلام_را به عنوان جانشین انتخاب می‌کنند، همان‌جا بحث ولایت را مطرح می‌کنند؛ به مردم می‌فرمایند که هر کس من ولّی او هستم، علی هم مولای اوست. پس از جریان امامت هم بحث ولایت فقها است.

مؤمن باید خود را در مسیر ولایت قرار دهد. تکلیف‌پذیری از اساسی‌ترین مسائل ولایت است؛ یعنی مؤمن خود را مکلّف بداند، اینطور نیست که مؤمن آزاد و رها باشد. اگر هم اختیاری در عالمِ وجود به مؤمن داده شده است، مؤمن باید آن را در دین مصرف کند و خود را به تکالیف دینی مکلف کند. انجام وظیفه از خصوصیات مؤمن است. بعد از انجام وظیفه، توفیق و قُرب پیش می‌آید. یعنی مؤمن به مرحله‌ای می‌رسد که امور معنویش آسان می‌شوند. وقتی مؤمن در این مسیر قرار گرفت، خداوند متعال عنایات خاصه‌اش را برای او سرازیر می‌کند. در بیدار شدن برای نماز نماز صبحش مشکلی پیدا نمی‌کند، با اقبال روحی بسیار برای روزه‌ی ماه رمضان آماده می‌شود و… این نشاطی که در مؤمنین وجود دارد، نتیجه‌ی استقامت در انجام وظیفه است.

اگر برای مؤمن توفیقی نباشد، نماز برایش سنگین است؛ (انّها لَکبیرةٌ الا عَلَی الخاشعین) (بقره/۴۵)؛ کی آسان می‌شود؟ وقتی خشوع ایجاد شود، یعنی قلب پذیرش پیدا کند که در این صورت فرد از مواهب خدایی بهره‌مند ‌می‌شود.

اگر کسی می‌خواهد بفهمد که آیا اموری که در دین انجام می‌دهد مورد رضایت خدا هست یا نیست، ملاک‌هایی از این دست، ملاک‌های خوبی هستند؛ آیا به راحتی برای نماز صبح بیدار می‌شود؟ آیا به راحتی برای رضای خدا و رسول_صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌_خمس می‌پردازد؟ اگر اینطور است، مطمئناً مورد توجه خداوند قرار دارد.

پس توفیق، نتیجه‌ی بندگی خدا و وظیفه‌شناسی است. توفیق، میوه‌ی بسیار لذیذی دارد و آن قرب است؛ قرب الی‌الله برای مؤمن در نظر گرفته شده است. خداوند مؤمن را به خود نزدیک می‌کند و وقتی مؤمن به خدا نزدیک شد از مواهب و برکات خدای متعال بهره‌مند می‌شود و حتی در امور روزمره‌اش روحیه‌ای خدایی پیدا می‌کند و همه‌ی امور برایش هموار می‌شوند.

ولایت دو حوزه دارد:

۱_ولایت‌الله و ولایت ائمه‌ی‌معصومین_علیهم‌السلام_

۲_ولایت شیطان

وقتی فرد به وظایفش عمل کرد و مؤمن شد، تحت ولایت‌الله قرار می‌گیرد. اینطور نیست که اگر کسی به وظایفش عمل نکرد، آزاد شده است! فردی که ولایت‌الله را نپذیرد، تحت ولایت شیطان است.

اگر ما بخواهیم در ولایت خدا باقی بمانیم باید از سه دامی که شیطان برای انسان‌ها گسترده است، رها شویم. دام اولی که شیطان برای ما در نظر گرفته، شرک است؛ دام دوم کفر است و دام سوم نفاق. در صدر اسلام رسول خدا_صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌_برای ایجاد اردوگاه توحید با مشرکین درگیر است، وقتی قائله‌ی مشرکین ختم می‌شود با کفار درگیر است، بعد از جریان کفار درگیری‌ها با جریان نفاق است. جریانی که ضربه‌ی مهلکی به اسلام زد، هم در زمان رسول‌خدا_صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌_هم در زمان زهرای مرضیه_سلام‌الله‌علیها_و هم در زمان امام علی_علیه‌السلام_جریان نفاق بود.

وقتی ایمان در حوزه‌ی ولایت حاصل می‌شود که شرک وجود نداشته باشد. ممکن است بفرمائید که ما خدا را قبول داریم، پس مشرک نیستیم؛ بله، به برکت ائمه‌ی معصومین_علیهم‌السلام_این مرتبه از شرک را نداریم، ولی شرک، به نوع دیگری در وجودمان است. وقتی مؤمنی کاری را برای غیر خدا انجام دهد، دچار نوعی شرک شده است. مؤمن کسی است که برای خدا کار کند، هیچ‌کس را در نظر نگیرد، در مسجد مثل منزل نماز بخواند و…در واقع اخلاص به عنوان یک جریان دائمی و سیّال در همه‌ی اعمال نِمود دارد. هر چه اخلاص زلال‌تر باشد، ایمان مرحله‌ی بالاتری دارد.

شیطان از سه دام برای برخورد با مؤمن استفاده می‌کند:

دام اول: دام شرک؛ دام دوم: دام کفر؛ دام سوم: دام نفاق.

قطعاً ما برای خدا شریک قائل نیستیم، بت‌پرست نیستیم، ولی شرک‌های کوچک و کوچک‌تر برای ما هست. نمونه‌ی این شرک‌ها تأثیر قائل شدن برای انسان‌هاست، در صورتی که (لا مُؤَثِّرَ فی الوجود الاّ الله) در هیچ‌کاری کسی جز خدا تأثیر ندارد، هر کس هم تأثیرگذار است به اذن خدا تاثیرگذار است.

متاسفانه مسئله‌ی دعانویس، جادوگر، فال‌‌بین و … شیوع پیدا کرده است. ما شیعیان قائلیم هیچ کس جز خداوند متعال در عالم وجود تأثیر ندارد، وقتی خداوند عالم را خلق کرد (الذّی خَلَقَ فسّوی و الذّی قَدَّر فَهدی)

همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد. و آنكه اندازه‏گيرى كرد و راه نمود. (اعلی/۲و۳) همان خدا اداره‌ی‌ عالم را به عهده دارد. مثل آن کسی نیست که ساعت را ساخته، کوک کرده و کنار گذاشته و ساعت خود به خود کار می‌کند، نه، نظارت و تدبیر مستمری در عالم وجود در جریان است.

راه نجات از این امور واهی این هست که به خدا توجه کنیم و از خدا مدد بخواهیم. رزق را باید خدا بدهد، نه فلان آقا یا فلان خانم. حتی زنی که در منزل است و شوهر او معاش خانواده را تامین می کند باید توجه کند که شوهر او واسطه است، رزّاق خداست.

به زندگی خود نگاه کنید؛ چه‌قدر تا کنون به غیر خدا امید بسته‌اید و نتیجه نگرفته‌اید؟ چه‌قدر از جایی که گمان نمی‌کردید، به شما عنایت شده است؟

ما حتی در توسلاتمان به زوات مقدّسه اذن خدا را دخیل می‌دانیم. اگر حضرت عیسی_علیه‌السلام_مرده را زنده می‌کرد، به اذن الله بوده است. اگر امام علی_علیه‌السلام_درب خیبر را از جا کنده است، به اذن خداوند بوده است. پس باید توکل به خدای متعال و توسل به ائمه‌ی معصومین_علیهم‌السلام_باشد تا ما کسی را در عالم وجود مؤثر ندانیم. وقتی اثر را تنها برای خدا دانستیم، بخشی از ایمان برای ما حاصل شده که این ایمان نتیجه‌ی همان ولایت پذیری است و در واقع موتور محرّکه‌ای است که مؤمن را به مقاصد بلند خود می‌رساند.

مشرک در مقابل مؤمن است. مشرک چون توجهی به خداوند ندارد، آلات و ابزار اطراف خود را مؤثر می‌داند. مشرک همیشه در حالت اضطراب و دغدغه‌ی فکری به سر می‌برد و هیچ موقع آرام نیست.

شرک هیچ‌گاه مستولی نشده است، توحید کلمه‌ای است که باید بالاترین کلمه باشد. اراده‌ی خداوند متعال بر این امر قرار گرفته که جهان را موحد قرار دهد، در نتیجه نیروی مشرکین روز به روز ضعیف شده و مشرکین دائم شکست خورده‌اند و جریان توحید مستحکم شده است. همین امر دلیل محکمی است که اگر ما خود را در دایره‌ی توحید قرار دهیم موفق و پیروز خواهیم شد، ان‌شاالله.

یکی دیگراز مواردی که شیطان به مؤمن القاء می‌کند، کفر است. ما در حقیقت کافر نیستیم، به همان معنای اصلی کفر که فرد نجس است، ولی ممکن است رگه‌هایی از کفر در ما باشد و تا این کفر از وجود ما خارج نشود، زمینه‌ی ایمان واقعی در ما به وجود نمی‌آید.

کفری که باید از وجود ما خارج شود، یک نحوه کفر عملی است، نه کفر اعتقادی. کفر عملی ما در جایی است که نعمت خدا را فراموش می‌کنیم، در واقع کفران نعمت می‌کنیم؛ خداوند متعال این مقدار کفر را هم برای ما نمی پسندد. مؤمن باید شاکر باشد و قرآن چه قدر زیبا این مسئله را بیان می‌کند (ولَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُم) اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، نعمت‏ شما را افزون خواهم كرد.(ابراهیم/۷) شکرگذاری، زیادت و گسترش را به دنبال دارد.

مؤمن نعمات زیادی دارد، ولی این نعمات را نمی‌بیند؛ سلامتی، فرزند خوب، عروس خوب، داماد خوب، شهر خوب، نظام خوب، حاکم اسلامی، این که او مسلمان است و ائمه‌ی معصومین_علیهم‌السلام_را قبول دارد و … ؛ این ها نعماتی است که جای شکر فراوان دارد.

گاهی فرد آن چه را که دارد نمی‌بیند، موقعیتی که دارد برایش عادی شده است، سلامتی را حق خود می داند، نفَسی را که به راحتی می‌کشد فراموش می کند!

خداوند متعال در مسیر بندگی از ما شکر می‌خواهد، هر قدر مؤمن بهتر شکرگذاری کند، مقام بهتری نزد خدا دارد. خیلی از مشکلات ما به دلیل ناشکری است.

یکی از انبیای‌عظام_علیه‌السلام_از خداوند سؤال کردند که همسایه ی من در بهشت چه کسی است؟ خداوند یک هیزم شکن را به او معرفی کرد. هیزم شکن مانند خواب و خوراک و غذا و عبادتش مثل یک فرد معمولی بود، اما قبل از خوردن تکه نانی که سر سفره اش بود، مشغول شکرگذاری فراوانی می‌شد.

هر کس می‌خواهد بداند واقعاً چه قدر به خداوند متعال نزدیک و از شیطان دور است، می‌تواند از ملاک شکرگذاری استفاده کند، ببیند چه‌قدر شکرگذار است؟

کسانی که شکرگذاری نکرده و کفران نعمت کنند موجب زوال نعمت خود می‌شوند و خداوند متعال چنین افرادی را دوست نمی‌دارد.

چه اشکالی دارد در مسیر بندگی و عبادت خدا، نعمات خداوند را فهرست کنیم؟ اگر مرتباً این نعمات را به روز کنیم و آن‌ها را برای خود مرور کنیم، دیگر شیطان نمی‌تواند ما را مایوس کند.

جریانی که ضربه‌ی مهلکی به اسلام و مسلمان‌ها زد، جریان نفاق بود. مؤمن با نفاق درگیر است، البته ما قائل نیستیم که مؤمن نفاق به معنای واقعی را داشته باشد، چون همین که ائمه‌ی معصومین_علیهم‌السلام_را قبول دارد، بحمدالله نفاق اعتقادی ندارد؛ ولی ممکن است نوعی نفاق خفیف در وجودش پیدا شود. یکی از شعبه‌های نفاق از دو زبانه بودن و دو چهره بودن شروع می‌شود. مؤمن صراحت لهجه دارد؛ وقتی از کسی خوشش بیاید قلباً و ظاهراً خوشش می‌آید. این‌طور نیست که در ظاهر چاپلوسی و غلو کند و وقتی آن فرد رفت، پشت سرش هر چه می‌خواهد بگوید؛ خدای متعال این را از ما نمی‌پسندد.

در روایات است که اگر مؤمن سه مرتبه در نماز جمعه حاضر نشود، یعنی خود را از مؤمنین جدا کند، زمینه‌ی نفاق در او پیدا می‌شود. ممکن است گاهی طرفداری از یک فرد خاصّ، حتی گوش دادن به یک صحبت، زمینه‌ی نفاق ایجاد کند.

دو چهره شدن چگونه است؟ فرد هم با مؤمن معاشرت دارد، هم با غیر مؤمن؛ هم با افراد خیلی خوب سر و کار دارد و هم با افراد خلافکار؛ هم قرآن در خانه‌اش است و هم چیزهای دیگری که مربوط به پایگاه ایران نیست. خانه‌ی مؤمن باید طوری باشد که هر کس وارد شد بفهمد خانه‌ی مؤمن است. لباسش، چهره اش، کلامش، بیانش و … مؤمنانه باشد.

منافقین صدر اسلام، هم خودشان را با پیغمبر اکرم_صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌_می‌دانستند، هم با کفار؛ ولی خداوند متعال تکلیف آنان را معلوم کرد. ببینید منافقینی که در کشور ما بودند کارشان به کجا رسید؟ مجبور شدند به دامن کفر پناه ببرند. یعنی همان چیزی را که مخفی می‌کردند، آشکار کردند.

ما باید خود را از این مهلکه دور نگاه ‌داریم. نفاق دام شیطان است و به این مقدار بسنده نمی‌کند. وقتی مؤمن دو زبانه و دو چهره شد، زمینه‌ی آن نفاق عمیق برایش پیدا می‌شود. نفاق جریان بسیار ظریفی است. نقطه‌ی شروعش خیلی کم‌رنگ است ولی آرام آرام تمام وجود فرد را در بر می‌گیرد؛ از زبان هم شروع می‌شود؛ در مرحله‌ی بعد فرد مجبور است وارد عمل شود. وقتی از یک فرد منافق طرفداری کرد، از فردی که معلوم است اگر مسئولیتی بپذیرد چیزی از ایمان باقی نمی‌گذارد، خداوند متعال تمام آن عواقب این کار را برای او در نظر می‌گیرد. لذا جریان نفاق از کفر خطرناک‌تر است.

باید مواظبت کرد که نفاق عملی در وجود ما پیدا نشود. از مؤمنین جدا نشویم، از دوستان حزب‌اللهی جدا نشویم. خداوند متعال این زمان را پیش‌بینی می‌کرد که نماز جمعه را برای مؤمنین قرار داد. وقتی مؤمنین کنار هم در نماز جمعه قرار بگیرند قوّت قلب پیدا می‌کنند، منافق به نماز جمعه نمی‌آید، اگر هم بیاید برای توطئه می‌آید؛ به حرم امام رضا_علیه‌السلام_ نمی‌آید، اگر بیاید می‌خواهد بمب بگذارد.

در روایت است که مؤمن در مسجد، مثل ماهی در آب است؛ یعنی ای مؤمنین! خود را به مسجد برسانید. مؤمنینی که خود را به مسجد نمی‌رسانند، ضعف روحیه پیدا می‌کنند، ایمانشان ضعیف می‌شود، احساس تنهایی و شکست می‌کنند. فردی که مؤمن است، روحیه‌ی نفاق را نمی‌پذیرد. ما باید از هر عملی که ما را به نفاق و منافقین نزدیک می‌کند بپرهیزیم، حتی صحبتی که منافقین از آن خوششان بیاید.

مؤمن، ولایت خداوند را می‌پذیرد. پذیرفتن ولایت خدا به این معناست که تحت اطاعت فرمان خدا و هر کسی که خداوند متعال اراده کرده قرار می‌گیرد. اگر زمینه‌ی اطاعت در انسان به وجود بیاید، مراحل بعدی سیر و سلوک و تربیت و رسیدن به کمال و قرب راه چندان دوری نیست.

قبل از بحث اطاعت، مسئله‌ی روحیه‌ی اطاعت‌پذیری مطرح است. اگر ما بپذیریم که مؤمن باید روحیه‌ی اطاعت‌پذیری داشته باشد و این روحیه او را به سمت کمال می‌کشاند، فرد به لحاظ روحی آماده می‌شود که مطیع پروردگار شود.

یکی از دوستان نظامی برای من نقل کردند که در دوره‌ی آموزشی، فرمانده‌ی پادگان از ایشان خواسته بودند مساحت پادگان را با یک چوب کبریت اندازه‌گیری کند. برای آن آقا خیلی سخت بود که چرا با چوب کبریت؟ چرا با متر اندازه نگیرم؟ فرمانده صحبتش این بود که شما فعلاً باید این کار را انجام دهید، چرایی‌اش را بعد به شما می‌گویم. این عزیز نقل می‌کردند که ما این کار را به هر سختی بود انجام دادیم. فرمانده بعد از آن گفته بودند که بحث اندازه‌ی پادگان نبود، چرا که ما خود اندازه‌ی را دقیق می‌دانستیم، ولی شما به عنوان یک فرد نظامی، باید روحیه‌ی اطاعت‌پذیری داشته باشید. سلام نظامی ارتش هم همین معنا را دارد. یعنی زیر دست به ما فوق اعلام می‌کند که من فرماندهی شما را قبول دارم.

در امور معنوی هم باید این مطلب را در نظر گرفت؛ لذا اگر خداوند متعال می‌فرمایند دو رکعت نماز بخوانید، نمی‌توان سه رکعت خواند. اگر در تسبیحات حضرت زهرا_سلام‌الله‌علیها_باید ۳۴ مرتبه الله اکبر، ۳۳ مرتبه الحمدالله و ۳۳ مرتبه سبحان‌الله گفت، نمی‌توان آن را کم یا زیاد کرد. به دستورات وضو توجه کنید، دست و صورت تا کجا و چگونه شسته شود، مسح چگونه باشد و … . نماز را در نظر بگیرید، حمد، سوره، قنوت، تشهد، سلام و … همه‌ی این ها اطاعت‌پذیری از خداوند متعال است.

وقتی مؤمن در نماز مطیع شد، زبانش هم به اطاعت عادت می‌کند، اگر هیچ دلیل دیگری هم نداشته باشد، چون فرمان خداوند متعال است پس غیبت نمی‌کند، دروغ نمی‌گوید، تهمت نمی‌زند و … در نتیجه اگر روحیه‌ی اطاعت‌پذیری در فرد ایجاد شود، این روحیه فرد را در مسیر کمال قرار خواهد داد و او را به قرب خواهد رسانید.

امام باقر_علیه‌السلام_فرموند: به خدا قسم بین ما و خدای متعال هیچ خویشاوندی نیست، الاّ این که ما خدا را اطاعت کردیم و او ما را به قرب خویش رسانید و نگاه داشت.

همین مسئله برای ما هم وجود دارد، در هر محدوده‌ای که هستید، هر کجا که زندگی می‌کنید، هر شغلی که دارید، امر خداوند را اطاعت کنید. اگر کسی خدا را به این معنا اطاعت کرد، مؤمن شده است و به نتایج عالی خواهد رسید، ان‌شاالله.

وقتی فردی نپذیرفت که تحت فرامین و دستورات خداوند متعال و ائمه‌ی معصومین_علیهم‌السلام_قرار بگیرد، این فرد بلاتکلیف نیست؛ تکلیف می‌پذیرد، ولی تکلیف شیطان را. چون خداوند متعال به شیطان اجازه داده که هر کس ولایت خدا را نپذیرد، تحت ولایت شیطان باشد.

مشقات دستورات و تکالیف شیطانی خیلی بیش‌تر از تکالیف خدایی است. مثلا شیطان به دروغ فرمان می‌دهد؛ دروغ، زمینه‌های سختی برای انسان به وجود می‌آورد. آدم دروغگو آبروی خود و اعتماد مردمی را از دست می‌دهد. کسی حاضر نیست با آدم دروغگو دادوستد کند یا به خانه‌ی او رفت‌وآمد کند. فرد می‌تواند یک بار یا دو بار در معامله حقه‌بازی کند، دفعات بعد چه؟ کسی دیگر به او پول قرض نمی‌دهد، کسی با او وارد معامله نمی‌شود، کسی حاضر نیست از او دختر بگیرد یا به او دختر بدهد. علاوه بر مسائل فردی و آخرتی، خیلی از مسائل اجتماعی و دنیایی او مختل می‌شود. اگر تولید کننده‌ای کالای مرغوب و باکیفیت به مشتری ارائه داد، این خودش نوعی تبلیغ است، اما اگر فرد حقه‌بازی کرد، شاید به ظاهر سود کند، اما به مرور زمان مشتری خود را از دست می‌دهد.

فکر نکنیم تکالیف خدا سخت است، چیزی که شیطان القاء می‌کند سخت است، ولایت شیطان را پذیرفتن سخت است، راه شیطان را رفتن سخت است، آخرش هم که آتش است، آن هم سخت است. پذیرفتن ولایت خدا، آسانی و بهشت را به دنبال دارد.

مساله‌ی دیگری که در ولایت شیطان وجود دارد، اضطراب است. هیچ خلافکاری آرام نیست. هیچ معصیت‌کاری آرام نیست. (الا بذکر الله تطمئن القلوب)

آگاه باش كه با ياد خدا دل‌ها آرامش مى‏يابد.(رعد/۲۸) به آرامشی که در مسجد محله‌تان است و حال خوشی که انسان در آن جا دارد دقت کنید و این مکان را با محیط‌های خلاف که سرشار از اضطراب است مقایسه کنید.

آرامش در ولایت خداوند متعال است، لذا اگر شیطان به مؤمنی که اهل خلاف نیست، غالب شد و خلافی از مومن سر زد، مؤمن مضطرب می‌شود. خداوند باز دست او را می‌گیرد، چرا که خدا توّاب است، یعنی خداوند به بنده رجوع می‌کند. چرا رجوع می‌کند؟ چون می‌خواهد به بنده‌اش آرامش بدهد. پس آرامش داشتن یک ملاک است، وقتی در کاری آرامش داشتید، نشانه‌ای از درست بودن آن راه است، ولی وقتی خوف و اضطراب داشتید، باید از شر شیطان لعین به خدا پناه ببرید تا به آرامش واقعی و همیشگی برسید.

و‌صلی‌الله‌علی‌محمد‌و‌آله.