qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

وحی، مسیر زندگی

خیلی مهم است، انسان اینقدر عاجز است که به خودش اشراف ندارد! چرا؟ البته این درست است، چون موجود عظیمی است؛ «اتزعم انک جرم صغیر» تو فکر می‌کنی همین هستی؟ همین شصت یا هفتاد کیلو با همین قد و اندازه؟! «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی عالم اکبر»، در حالی‌که در وجود تو عالم بزرگتری است. دقت کنید! این عالمِ خارج از وجود انسان چقدر بزرگ است؟ این عالم در مقایسه با وجود انسان هیچ است! لذا خدا این عالم رو از بین خواهد برد ولی انسان ماندگار و جاودانه است و قرار نیست هرگز از بین برود. انسان دارای خلود است، البته مثل خدا ازلی نیست! اما از آن لحظه ای که به دنیا آمد دیگر ماندگار شد و جاودانه خواهد ماند. برای همین است که چه کنم چه کنمش به راه است و در خودش مانده است! همین ضرورت باعث شد که امری به نام وحی بیاید. ببینید ما بالاتر از پیامبر اکرم (ص) کسی را نداریم، بالاتر از پیغمبر اکرم کسی نیست و ایشان عاقل‌ترین وجود است و تحفه‌ی هستی است. در روایت دارد که خداوند متعال وقتی عقل را خلق کرد، صد جزء داشت و خداوند نود و نه جزء این عقل را به پیامبر(ص) عطاء کرد و یک جزء آن را درعالم بین باقی انسانها تقسیم نمود. توجه کنید تنها یک جزء از عقل بین عقلا تقسیم شده است و میلیاردها انسان وجود دارد که هر کدام ذره‌ای از این یک جزء بهره برده‌اند، اما نود و نه تای آن نزد پیامبر(ص) است. با وجود این، به همین پیامبر گفته می‌شود، در مورد زندگی‌ات به وحی تمسک کن، «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی». به خود پیامبر می‌فرماید نباید فکرکنی! هر چه ما گفتیم، حرف هم در حرف نیاور، اگر هم ما وحی کردیم عجله نکن در گرفتن وحی، آرام باش بگذار قشنگ وحی را بفهمی! و خوب بدانی ما چه گفتیم. پیامبر(ص) است، با آن عظمت!
آن وقت چه طور ما گمان می‌کنیم که می‌توانیم با فکر کردن راه را پیدا کنیم! اگر بمیریم و زنده شویم، نه یک بار بلکه صدبار از دنیا برویم و دوباره بازگردیم و بخواهیم از اول شروع کنیم اوضاع همین است؛ یعنی صد بار برویم و بیاییم و تجربه هم کسب کرده باشیم باز همین است و احتیاج به وحی داریم؛ چرا؟ چون نمی‌خواهیم یک زندگی معمولی داشته باشیم؛ البته برخی خواهان تنها یک زندگی معمولی هستند، مثلا می‌گویند: این روسری نباشد خوب است و همه‌ی کیف و صفای عالم هستی را در نداشتن روسری می‌بینند یا همه چیز را در یک لیوان شراب یا موسیقی تعریف می‌کنند. حیوان هم اتفاقاً همین طور هست، حیوان هم همه‌ی کیف و لذتش همان علف و آخوری است که جلو خود می‌بیند. البته این دیگر احتیاجی به عُلو ندارد، چون اصلا نمی‌فهمد مقام معنوی چیست، مقام صدقین و شهدا را که درک نمی‌کند. این نمی‌تواند درک کند کرامت یعنی چه «و لقد کرمنا بنی آدم» این نمی‌داند ایثار و گذشت یعنی چه؟ فقط به دنبال یک شلوغی است، تا دهانش را باز کند و قهقه بخندد. همین راضی‌اش می‌کند، که ما امروز لذتمان را بردیم و همین هدف‌مان بود. راه می‌افتد تا چالوس برود در آن ترافیک تا مثلا بگوید کبابی زدیم و حال عالم را کردیم! بله این دیدگاه تعجبی ندارد، چون وجود کوچکی دارد. ولی یک مؤمن اینگونه نیست! مؤمن چرا شانزده ساعت روزه می‌گیرد؟ الان ساعات روزه‌ی ماه رمضان از شانزده ساعت کمی بیشتر است، دقت کنید کسی که سنی ازش گذشته است روزه را می‌فهمد اما کسی که تازه به سن تکلیف رسیده، چه طور می‌خواهد بفهمد؟ شما به کسی که تازه به سن تکلیف رسیده، اگر توانستی بفهمانی یک لیوان آب جلوات است، تو دوساعت نخور نمی‌تواند! این وجود یک وجود حیوانی می‌شود، این وجود در حال ساخته شدن است. شانزده ساعت مبارزه با نفس، آن هم در گرما و عطش! این باعث می‌شود که در وجودش یک جلوه‌های جدیدی ساخته ‌شود.
یکی دوچرخه سوار است خوب رکاب می‌زند، این آخر تعریف از یک دوچرخه سوار است، اما یک نفر خلبان است! اصلا دو چرخه سوار با خلبان قابل مقایسه هست؟! چقدر آن پیچیده است. بلا تشبیه آن مؤمن است و این یک آدم هرزه است که می‌خواهد همین جوری زندگی کند و صبح را شب کند و اگر کسی در جامعه پیدا شود که این موارد را زیاد کند می‌گوید همین خوب است. چون بیشتر از این نمی‌فهمد نمی‌داند غیرت و همیت و شجاعت و رشادت چیست؟ نمی‌داند شهادت چیست و نمی‌داند شهامت چیست!! لذا راحت مملکت را تحویل می‌دهد. ولی یک نفر نه! ایستادگی می‌کند و می‌گوید نه! یک وجبش را هم نمی‌دهم! ایستادگی می‌کند، این همان تفاوت بین انسانهاست، که این چیزها را می‌فهمند.

ببینید اینها الان می‌گویند حقوق بشر! ما مخلص شما هم هستیم، خیلی خوب است که شما راجع به انسانها این طور صحبت می‌کنید. خیلی قشنگ حرف می‌زنید، اما می‌گویید انسان، ما بالاتر از این حرف می‌زنیم ما از انسان عبور کرده‌ایم؛ حقوق انسان که خیلی واضح است! ما می‌گوییم مؤمن! دستور پیامبر(ص) است که اگر شما وارد یک شهر شدید، به زن‌ها و بچه‌ها کاری نداشته باشید، به درخت و آب و غذای مردم کاری نداشته باشید
اما اینکه وحشیانه مثل داعش کأنه یک گله گرگ راه بیفتند و همه را تکه تکه کنند که گرگها هم همین هستند؛ ما که نیازی نداشتیم آدم گرگ شود ؛ گرگها بودند، تازه آن حیوان هم وقتی سیر می‌شود دیگر درندگی ندارد؛ می‌خورد و لاشه را هم رها می‌کند و می‌رود.
پس ما نمی‌توانیم تنها راه رو برویم و احتیاج داریم دست‌مان را بگیرند. بنابراین حواستان را جمع کنید، شماها نمی‌توانید راه را پیدا کنید. «الذی خلق فسوی» این خلقت را می‌گوید، اما بقیه هم دارد «والذی قدَّر فهدی والذی اعطی کل شیء خلقه» این خلقت است؛ «ثم هدی»، و بعد از خلقت پیامبر را هم می‌فرستم تا راهنمایی ات کند که چه کنی! خدا می‌داند که یک حجاب برای زن چقدر آرامش، لذت و کمال است، در کل، پوشش خیلی انسان را آرام می‌کند، شما علما را ببینید لباسهایشان چقدر پوشش دارد! اصلا بالاترین اهانت به امیرالمومنین(ع) این بود که عمامه رو از سرش برداشتند و به مسجد بردندش. همین بالاترین اهانت به علی(ع) بود. شما اگر طور دیگری می‌خواهید زندگی کنید بروید زندگی کنید! اما اگر فقط ده نفر این دیدگاه را داشته باشند اینگونه فکر کنند کافی است. ببینید ده تن مثل قاسم سلیمانی برای یک کشور کافی است، ده نفر مثل سید حسن نصرالله کافی است. بله مثل نتانیاهو فراوان است، این گرگ نشد یک گرگ دیگر ، مثل ترامپ دیوانه خیلی زیاد است، مهم این است که تربیت شده ببینیم کجاست؟ شما تربیت شده بیاور! یک باغبان بیاور تا باغ را بتواند آباد کند و هزار تا میوه بیشتر بدهد.
از اول انقلاب زحمت کشیده شده و اکنون شانزده میلیون تربیت شده و پای کار پرورش داده شده‌اند. در یک مملکت شانزده میلیون خیلی زیاد است! امام سجاد(ع) فرمود: هفده نفر در مدینه نیستند بگویند من امام سجاد هستم. پس این با ارزش است. بگذار میلیاردها نفر آن طرفی باشند، «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله» این را بچسب، مگر اطراف ائمه چند نفر بوده‌اند؟ قابل شمارش هستند! شما ببینید اطراف امیر المومنین(ع) مقداد، مالک‌بن‌اشتر نخعی، ابوذر، حذیفه‌ی یمانی و سلمان و… بشمارید نهایتاً هفده نفر هستند. اطراف امام حسن(ع) هم هفده نفر بودند. حتی اطراف خود پیامبر(ص) تنها پنج نفر هستند: حسن، حسین، علی، فاطمه و خودپیامبر(ص). خدا یک خورشید دارد و با همان یک خورشید عالم را اداره می‌کند! عالم هم یک امام می‌خواهد! یک نفر! کار عالم فقط با یک نفر است، نه میلیارد نفر!
صد کیلو پرتقال به شما بدهند و بگویند به خانه ببر، قیمتش هم فقط ده هزار تومن است. به خانه که بردی، می‌بینی همه یخ زده و کلاه سرت رفته است، با خود می‌گویی کاش آن پول را نداده بودم، فقط حمالی کردم، اما یک دانه پرتقال به ما بدهد ولی پرتقال باشد !

پس چی شد؟ باید دنبال وحی باشیم. بیخودی اینجا و آنجا خودتان را مشغول نکنید. سرتان را ببرید در قرآن و راه را پیدا کنید. روایت بخوانید، راه پیدا کنید، صحیفه‌ی سجادیه بخوانید راه پیدا کنید. سخنرانی گوش دهید، البته سخنرانی‌های گرانبها، که ثروتی عایدتان شود. بیهوده وبگردی نکنید! پیامک خوانی را کنار بگذارید، اینها فقط یک سرگرمی است. خودتان را رشد بدهید. ببینید امام رفت در یک حجره و بیرون آمد انقلاب درست کرد! بله رفت در یک حجره و سی سال زحمت کشید و آمد بیرون و این حماسه را در عالم به پا کرد! آقای مطهری رفت در خانه بیست سال زحمت کشید و آمد بیرون ببینید چه کرد! شد نظریه پرداز! آقای بهشتی آن همه فعالیت کرد و شد بهشتی! شما هم باید همین گونه باشید وقت بگذارید. این راه ها را بروید و پیدا کنید، آقای بهجت می‌فرمود: روایات مرتکزات عقلیه است؛ یک اصطلاحی است در طلبه‌ها! یعنی یک فاکتور عقل است. هر یک روایت، یک راه در زندگی را آموزش می‌دهد. دو روایت از امام سجاد(ع) را برای‌تان بخوانم: «اللهم انا نعوذبک من نزوات الشیطان». «نعوذ» یعنی چه؟ ما چه میدانیم که «نعوذ» یعنی چه؟ چند نفر از شما امروز پناه بردید به خداوند؟ البته پناه واقعی! نه این لقلقه‌ی زبان که «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اول قرآن می‌خوانیم، نه! پناه بردن واقعی! چند نفر؟ چرا؟ چون احساس خطر نکردید!

اگر الان به شما بگویند کسی با دشنه یا قمه ای دنبال شماست و می‌خواهد به شما ضربه بزند، چقدر مواظبت می‌کنید تا به خطر نیفتید؟ این «نعوذ» است. یک شیطان است! ما چرا همین طور عادی فکر می‌کنیم خبری نیست؟!با یک زن نامحرم می‌نشینید و برمی‌خیزید و به بهانه‌ی اینکه تنها دو کلمه می‌خواهم با او حرف بزنم. مگر دینتان را از سر راه آورده اید که این ریسک را کنید؟! حضرت فرمود: راجع به همه چیز ریسک کنید الا دینتان، چون دین را دیگر نمی‌شود برگرداند. اگر در تجارت سود آن‌طرف هست برو و پولت را بزن به یک کاری، نترس! ولی در دین نمی‌توانید این ریسک را کنید. اگر می‌دانید هر کس به دانشگاه رفته دینش را از دست داده است، تو نرو، برو حوزه! اگر دیدید این مسافرت‌ها به خارج مثقال مثقال دینتان را می‌گیرد، نروید. اگر فلان ارتباط باعث پس‌رفت شما در دین می‌شود، دوری کنید. «نعوذ»! خواندن فلان کتاب عقایدتان را سست می‌کند، یا رفتن به فلان سایت باعث می‌شود دیگر رغبتی به دعای کمیل نداشته باشید، رهایش کنید.
خانم می‌بیند فلان کار باعث شده که دیگر آن عفت و حیاء را نداشته باشد، بگذارد کنار! حضرت فرمود: شری که شما را به بهشت می‌برد شر نیست و خیری که شما را به جهنم می‌برد خیر نیست! اسم کارش را با یک عده هرزه گذاشته‌ است کار فرهنگی! کدام کار فرهنگی؟! کار فرهنگی کجا بود؟ مگر ما می‌توانیم از قوانینی که به ما سفارش شده ذره‌ای آن طرف‌تر برویم؟! یک خوش و بش ساده اجازه ندارید با یک نامحرم داشته باشید! اجازه ندارید یک لبخند بزنید و یک زن فریب بخورد! مگر از راه شرعی! راه شرعی‌اش هم آسان است. راه پیدا کنید. راه فرار پیدا کنید، نمی‌ توانی روزه بگیری سوار ماشین شو و برو حد ترخص افطار کن و برگرد. راه پیدا کنید، نمی‌شود خمس ندهی، شبی که خاص خمس است از دوشب قبلش همه را ببخش! ولی از اصل خمس نمی‌توانی فرار کنی. «نعوذبک»!!
وقتی خبر رسید به فرشته ها که شیطان بر آدم از سمت راست و چپ و جلو و عقب مسلط شده است، فرشته ها جزع و فزع کردند و گفتند پس این آدم چه کند؟! بنده‌ی خدا! چه طور فرار کند؟! خدا فرمود: دو تا چیز به او داده ام: ۱-دستش را بالاتر از گردن بیاورد و از من بخواهد، من نجاتش می‌دهم، از اینجا شیطان راه ندارد. ۲-اینکه از پایین به سجده رود و گریه کند و از من خدا بخواهد؛ بگوید خدایا کار گیر است! یک شب هم نه! مگر شما قرص را یک شب می‌خورید؟ برای یک سرما خوردگی ساده ده روز ! هر هشت ساعت قرص می خورید، سجده را هم پشت سر هم بیست روز انجام بده، بعد می‌بینی حاجتت را داده‌اند. اما ما مقاومت می‌کنیم تا خوب فشار بیاید و آنگاه به یک امامزاده می‌رویم و داد می‌زنیم که خدا چرا جواب من را نمی‌دهی؟ برای آن ذات که از رگ گردن به شما نزدیکتر است، داد لازم نیست. مواظبت کنید. اتصال به وحی داشته باشید. در هر کاری که خواستید از خودتان نظر بدهید، جزء دین! رکوعت را درست کن و نماز جماعت برو! هر روز یک وعده نماز جماعت بروید. به جوان‌ها توصیه می‌کنم اگر می‌خواهید سعادت را با چشمانتان ببینید به نماز جماعت بروید و در مسجد دیده شوید، خدا می‌خواهد شما را در خانه‌ی خودش ببیند و لطفی به شما کند، مسجد نرفتی! کجا بودی؟ پسوند حزب اللهی چیست که یدک می‌کشید؟ حزب الله از کدام رفتارت معلوم است؟ خانم از حجابت معلوم است؟ از ارتباطاتت معلوم است؟ یا از پیامک‌هایت معلوم است حزب اللهی باشی؟! این پسوند را بگذار درب کوزه و آبش را بنوش! پس چرا دعاهایت مستجاب نمی‌شود؟
چرا صدرش با ذیلش نمی‌خواند؟ چرا حتی یک خواب هم نمی‌بینم؟ خواب مال من نیست! خواب یک چهلم وحی است! موسی خواب دید، عیسی و یوسف هم خواب دیدند، فاطمه‌ی زهرا(س) خواب دید، امام حسین هم خواب دید. نه این خواب‌هایی که ما می‌بینیم! اینها خواب نیست؛ اینها فکر های روز است. نه! خوابی که راه نشانت بدهد، مسیر را نشانت بدهد. کی این اتفاق می‌افتد؟ وقتی خودم را آن اندازه که می‌توانم بادین منطبق کنم!

دقت کنید! آن اندازه که می‌توانم! ببینید دختر نه ساله به تکلیف می‌رسد و تمام است، اما در حال حاضر فقط نمازش را می‌تواند بخواند، پس باید نمازش را بخواند! روزه نمی‌تواند بگیرد، نگیرد، اما حجابش را داشته باشد. اگر ده امر به او واجب شده، یکی اش روزه است. می‌گوید توانایی ندارم، اما نه سالگی قضیه حل است. البته ممکن است کسی سی ساله هم باشد نتواند روزه بگیرد، به آن کاری نداریم. مثلا زخم معده دارد، نمی‌تواند. ما دنبال تکلیفیم نه اینکه یک کاری را انجام بدهیم. روزه نگرفتن گاهی خودش ثواب دارد. چون حرام است روزه بگیری! اگر روزه گرفتی خدا در قیامت بازخواستت می‌کند که چرا روزه گرفتی؟ یعنی چرا حرف من را گوش نکردی؟

یک مورد دیگر هم در مورد شیطان بگویم: وقتی یکی از مؤمنین از دنیا می‌رود به اندازه ی دو قبیله‌ بزرگ عرب شیطان بی‌کار می‌شود! یعنی هر کدام از شما به اندازه‌ی دو قبیله شیطان دنبالت هست. یکی با زبونت کار دارد، یکی با چشمت کار دارد و دیگری با خیالاتت! یکی گذشته‌ات را به یادت می‌آورد و یکی آینده را برایت بزرگ می‌کند. راهت را پیدا کن فقط هم از طریق اینها می‌شود راه را پیدا کرد. «و کیده» خدایا پناه می‌برم به تو از دغل بازیی‌های شیطان! صحنه‌ای درست می‌کند و من فکر می‌کنم خیلی چیز خوبی است، اما بعد می‌بینم در آن صحنه همه چیز من را می‌گیرند، از راه شرعی هم می‌آید و می‌گوید شرعا تکلیفت شما این است. «و مکائده» اینقدر ترفند دارد تا نگذارد در راه اسلام بمانید. جوان است می‌خواهد ازدواج کند موقع ازدواجش هم هست صدتا فکر درست در ذهنش می‌آورد که الان وقتش نیست! فکر درست‌ها! مادر و پدر هم می‌گویند وقتش نیست. بعد پسر پایش می‌لغزد و می‌رود یک حرام بزرگی را مرتکب می‌شود! مادر می‌گوید ای کاش ما آستین بالا می‌زدیم، پدرهم می‌گوید خیلی آسان بود، کاش بچه را زن داده بودیم. کاش این دختر را شوهر داده بودیم! الان می‌گوید کاش! راه خدا اینگونه است و من باید مسیرم را پیدا کنم.
الصلاة و السلام علی سیدة الجلیلة الجمیله…..