بسم الله الرحمن الرحیم
ظاهر و باطن دنیا
برنج و خورشت درست میکنی و سر سفره میگذاری که بگویند ما برنج خوردهایم!
در دین هم همین است، ما از بیرون نگاه میکنیم و میگوییم آقای بهجت، حضرت امام، آقای بروجردی و… قطبهای معنوی را ذکر میکنیم و لذت هم میبریم؛ البته این خوب است، اما کافی نیست. این تنها برای این خوب است که عدهای بگویند بهبه!! اما اگر قرار باشد من هم این مسیر را بپذیرم و وارد میدان شوم، امور دیگری لازم است.
حضرت میفرمایند: کسانی که راه معنویت را انتخاب میکنند به جای پرداختن به ظاهر دنیا با باطن دنیا کار دارند. دقت بفرمایید! ممکن است فردی یک عمر نماز بخواند؛ اما نگاهش فقط به ظاهر دنیا باشد و هیچ نگاهی به باطن دنیا نداشته باشد. یک مثال برای ظاهر و باطن دنیا میزنم، مثلا شما یک شهر و روستا را تصور کنید! شهر همان روستای واکس زده است و جز واکس (ظاهر) چیز دیگری ندارد. ببینید در روستا، گاز و برق و آب و تلفن و اینترنت و آسفالت و خلاصه همه چیز هست، اما شهر مورد پسند است. ممکن است یک نفر به لحاظ شغلی و یا هر شرایط خاص دیگری مجبور به ماندن در شهر باشد؛ اما یک نفر دیگر مجبور نباشد. مثلا بازنشسته است، همهی وقتش در خانه است و کاری ندارد، این چرا در شهر مانده؟! شهری که هوا ندارد، شهری که جمعیت زیادی دارد، شهری که پر از صداهای ناهنجار است!!! در یک کوچهی ده متری همهی خانهها پنج طبقه، ده طبقه هستند!! اکثرا جلو دید خانه ها را برجها گرفته است. یک آب گوار در شهر پیدا نمیشود، هوا نیست، غذای طبیعی نیست. ولی روستا چه هوای خوبی دارد! مردم این همه دنبال تغذیه هستند، درحالی که نصف غذا، اکسیژن است. همین غذاهایی که میخوریم باید اکسیژن باشد تا مواد غذایی را در خون جابه جا کند. با این حال چرا ما هنوز در شهر هستیم؟! چون نگاه به ظاهر دنیا داریم. البته این را به عنوان مثال برای ظاهر و باطن دنیا گفتم.
اگر کسی به باطن دنیا چشم دوخته باشد متوجه می شود که خیلی از این دعواها بیخود است، باطن دنیا که این نیست!! عمر مفید ما تقریبا هفتاد سال است که نصف این مدت را هم خوابیم! در واقع فقط چهل سال از این مدت را بیداریم، که از همین مدت تقریبا ده سال آن را هم مریض هستیم. بیست سال آن را هم که تا نوجوانی است، عقلمان رشد کافی نکرده تا قدرت تشخیص درستی داشته باشیم. بعد از پنجاه سالگی هم توانی باقی نمیماند تا کاری انجام دهیم!!! کم آوردیم!!! اما با یک ارفاق، عمر مفید دنیا فقط بیست سال میشود! نگاه به باطن دنیا اینگونه است. اما نگاه به ظاهر چگونه است؟ اینکه بگوییم: ما حالا حالاها زندهایم! اصلا در فکر ما عمر که هفتاد سال نیست! جالب اینجاست که پیرمردها هم فکر می کنند هفتصد سال عمر میکنند!
آرزوی دراز!! آرزو!! وقتی آرزوها را باز کنی عمر هفتصد ساله است، مواردی که ما میخواهیم تا به آن برسیم برای یک دورهی هفتصد ساله است! چیز سادهای نیست. آقای ابتهاج، صاحب سیمان تهران، کارخانهی سیمانی را که افتتاح کرده بود، پرسیده بود این کاخانه چقدر به ما سیمان خواهد داد؟ گفتند؛ چهارصد سال! گفته بود چرا اینقدر کم؟! یعنی این همه تلاش ما فقط برای چهارصد سال است؟! مگر آقا شما چقدر عمر خواهید کرد؟!! اتفاقا چهل روز نشد که در جادهی هراز همراه خانواده تصادف کردند و همه مرحوم شدند.
این است نگاه به باطن دنیا! عجلهها، دویدنها، حرصها، طمعها و…. به خاطرِ نداشتن این نگاه است.
الان چرا جوان ها در کنار والدینشان زندگی نمیکنند؟! سابق بر این جوان دوست داشت که والدینش یک اتاق به او بدهند و او کنار پدر و مادرش زندگی کند. خود پدر و مادر هم یک اتاق داشتند، آشپزخانه هم به این معنایی که الان هست، نبود. زندگی میکردیم، خوشحال هم بودیم، از زندگی هم لذت میبردیم، چون هر روز پدر و مادرمان را میدیدیم. الان این طور نیست؛ عروس که اصلا حاضر نیست در کنار خانوادهی شوهر زندگی کند، که نکند مادرشوهر به او نگاهی کند یا بگوید ظرفی را بشور! این موارد همه به ظاهر دنیا برمیگردد.
حضرت فرمودند: مؤمن به باطن دنیا نگاه میکند، غیر مؤمن با ظاهر دنیا کار دارد. مثلا شما سر سفرهی غذا نشستید، میدانید چه غذاهایی برایتان مفید است در حالی که آن را نمیخورید!
و چه غذاهایی غیر مفید است و شما دائم از همان غذا مصرف میکنید؟! شما اگر پنج لقمه سبزی مصرف کنید؛ همهی ویتامین های بدنتان را تأمین کردهاید. اگر سه عدد خرما هم بین همین لقمهها بخورید، همهی انرژیتان تکمیل خواهد شد. فلسفهی اینکه معدهی آدمی فقط یک مشت است همین است. من در تاریخ جنگها خواندهام که جنگجوها، دو عدد خرما یا انجیر و یا مغز بادام برای بیست و چهار ساعتشان کافی بوده است. اما الان کسی این را نمیپذیرد.
امام صادق (علیه السلام ) در روایتی می فرمایند: آنجایی که موسی دراز کشید و به خدا عرض کرد:
«َ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ »
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﻴﺮ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰﻛﻨﻲ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪم.(قصص 24)
و بعد دختران شعیب را دید و بقیهی ماجراها اتفاق افتاد، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: میدانید این دعای موسی برای چه بود؟ برای این بود که موسی از دست فرعون گریخته بود و غذایی نداشت و سرگردان بود و در این مدت آنقدر علف خورده بود که پوست روی معدهاش سبز شده بود! و قصد او از این دعا نان بود، از خدا میخواست که این بار به جای علف نانی روزیاش شود!!
امروزه را نگاه کنید، آیا نان در سبد غذایی مردم تعریف میشود؟! حضرت فرمودند: وقتی سر سفره نشستی و نان را گذاشتند دیگر منتظر چیزی نباش! بسم الله بگو و شروع به خوردن کن. اگر این دید را داشتید، به آن معنویتی که به دنبالش هستید خواهید رسید؛ چرا که آن معنویت در این دیدگاه خانه دارد.
حضرت فرمودند: بالاترین امید، نزد مومن است و آن خداست. در بحث امید و رجاء، وقتی انسان از همه جا میبرد و کم میآورد، آن آخرین نقطهی امید مگر غیر از خداست؟! آخرین نقطهی امید خداست! پس مؤمن بالاترین نقطهی امید را داراست؛ چون همهی حس و وجودش خداست! همهی وجودش رو به خداست!!
البته از آن طرف هم حضرت فرمودند: بالاترین ترس را هم مؤمن دارد و آن قیامت است!! بله در حقیقت بین این دو مورد دیگر چیزی وجود ندارد. اگر یک مؤمن بالاترین امیدش خدا شد و بالاترین ترسش هم قیامت، آیا دیگر در این دنیا به چیزی امیدوار میشود؟ وقتی که بالاترین امید نزدش هست! آیا دیگر از چیزی خواهد ترسید؟ وقتی بالاترین ترس را داراست! اگر شما ترستان صد باشد دیگر چیزی پیش شما، رنگی از ترس ندارد؛ چرا که شما ترس صد را تجربه کرده اید.
چرا ما اینگونه نیستیم؟
چون ما از قیامت نمیترسیم، بنابراین از چیزهای کوچک می ترسیم. مشاهده کردید که در انتخابات مردم را از جنگ ترساند و رای جمع کرد، چون متوجه شد مردم از چیزهای کوچک ترس دارند؛ البته غیر از آن شانزده میلیون که ثابت کردند پای کار هستند، نمیترسند و آمادهی جنگ هم هستند، حتی زنانشان هم در مصاحبهها گفتند ما از چیزی نمیترسیم و پای کار ایستادهایم. شما حواستان را جمع کنید! که اگر کج رفتید خودمان به حسابتان میرسیم. اینان نمیترسند.
اما آن عدهای که آن ترس صد را از قیامت ندارند، ترسیدند که نکند جنگ شود! بعد هم به دروغ اعلام کردند که سایهی جنگ را ما برداشتیم!!! آیا واقعا فقط از چهارسال پیش است که آمریکا قصد جنگیدن با ما را دارد؟!! مگر غیر از این هست که سه سال پیش برجام به وجود آمد! آیا قبل از این دو، سه سال، تهدید نبود؟! یعنی فقط دو سال است که آمریکا قصد جنگیدن با ما را دارد؟! ترسیدند! چرا؟ چون ترس اصلی را در وجودشان ندارند. پس اگر ما نماز میخوانیم، هوای معنویت داریم ولی باز هم معنوی نمیشویم؛ خودمان مقصریم، باید یقهی خودمان را بگیریم. حضرت یک نسخهی ساده سفارش کردند و فرمودند: می خواهی دنیا دیگر برایت دنیا نباشد و تغییرت ندهد؟
عرض کرد: بله آقا!
حضرت فرمود: در روز بیست بار به یاد مرگ باش.
گاهی تابوتی را بر سر دوش میبینی با خود تصور کن که گویی تو را در این تابوت نهادهاند، من را در تابوت گذاشته اند و صدا میزنند بلند بگو لا اله الا الله!! همین است! به یاد خود بیاور که در این لحظه غسلت میدهند. به یاد خود بیاور که الان بستگانت تو را در قبر میگذارند. یادت بیاور که کفنت را آوردهاند و به کسی میگویند قبرش را بکنید تا ما زودتر جنازه را بیاوریم!! این شوخی نیست، این حقیقیترین حرف است، یقینیترین حرف این است! در روز بیست دفعه مرگ را یاد کن. در عوض ما دائم در یادمان میآید که فلان کفش را نخریدهایم، شاید سی دفعه در روز یادش میکنیم و حسرت میخوریم. فلان موتور را نخریدهام.
دیدید ما تلفن همراهمان یا ماشینمان یا کفشمان و یا حتی خانهمان قدیمی شده اما تعویضش نکردهایم، چون اگر اینها جایگزین شوند که آن معنویت به سراغ ما نمیآید. آقای بهجت که به سادگی، آقای بهجت نشد! آقای بهجت که از زیر بوته بهجت نشد! آقای بهجت ترسید، آقای بهجت یاد مرگ افتاد.
آن عالم در منزلش یک قبر درست کرده بود و شبهای جمعه در آن میخوابید و به خودش تلقین میکرد که کارمان تمام شده است. دقیقا هم همین است مگر شما اگر الان تلقین کنید کسی قرار است اذیتتان کند، نمیترسید؟! همین تلقین را در بحث مرگ بیاور. حضرت فرمودند: آن چیزی که رجاء شماست خدا است.
پس این خدا کجاست؟! خدایی که در آسمان است، در زمین هم هست، خدایی میکند. توجه کنید، حتی یک مورچه را ببینید، تدبیر خدا برای این مورچه غیر از مورچههای دیگر است.
گستاخانه از امام علی (علیه السلام) پرسید: ای علی! تو که ادعا داری که من علم دارم، بگو ببینم تعداد این مورچهها چقدر است؟ البته مورچهها زیاد بود. حضرت یک نگاه به آن فرد کرد و گفت: من تعداد مورچههای نر و ماده اش را هم میدانم!! نه فقط تعداد مورچهها، بلکه میتوانم بگویم چه تعداد ماده و چه تعداد نر هستند!
عوالم وجود دست حجت خداست.
فردی به امام رضا(علیه السلام) گفت: آقا! ما به سوی مدینه سلام میدادیم، شما که الان در طوس هستید، از مدینه سلام ما را میشنیدید؟!
حضرت فرمودند: این کم لطفی شما نسبت به ماست! و به درهمی که در دستشان بود اشاره کردند و گفتند: عالم وجود مثل این درهم کف دست ماست.
تعدادی از شیعیان نزد امام باقر(علیه السلام) آمدند و گفتند: در مدینه به ما خیلی تهمت میزنند که رافضی هستید. رافضی! شیعیان در مدینه خیلی در فشارند کاری برایمان کنید! حضرت فرمود: به منزل پسرم صادق(علیه السلام) برو و بگو پدرت سلام رساند و پیغام داد که فردا صبح به مسجد بیا، کاری با تو دارم. (در آن زمان امام صادق(علیه السلام) چهارده سال داشتند) بعد به او بگو آن نخ را هم با خود بیاور و بگو این نخ را که خواستی بیاوری، یک سرش را خودت بگیر و سر دیگرش را دست این شخص باشد. نخ را هم خیلی تکان نده. البته شما هم با او بیا! پس این سه کلمه را به او بگو: مسجد و نخ و زیاد تکان ندادن! آن فرد دوان دوان به خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید و پیام پدر را به ایشان رساند. فردا امام صادق(علیه السلام) نخ را برداشت و از آن مرد خواست همان طور که پدرش توصیه کرده یک سر نخ نیز در دستان آن شخص باشد. امام پرسید: پیام دیگر پدرم چه بود؟ عرض کرد: ایشان گفتند نخ را خیلی تکان ندهید! امام نخ را ذره ای تکان داد، ناگهان سر و صدایی به همراه جیغ و داد بلند شد، بیرون آمد و مشاهده کرد که همهی مدینه با خاک یکسان شده است. مردم مدینه، درب خانهی امام باقر(علیه السلام) جمع شدند که به فریاد ما برس. ایشان فرمودند: چرا به دوستان ما آزار می رسانید؟! همین مردی که شکایت کرده بود هم آمد و گفت: آقا من هم دلم به حال آنها سوخت، خیلی دلسوزانه است! حضرت فرمود: تو هم چیزی از نفاق را در دل داری، “علی شی من نفاق” نفاق در وجودت هست که ناراحت شدی!
کینه را از داعش یاد بگیرید! ما در محبت، خیلی خوب هستیم ولی اصلا کینه نداریم؛ آنقدر کینه نداریم که به راحتی دشمن را میپذیریم. مسیر را اشتباه طی میکنیم، کینه داشته باش. بدان او دشمن است، نمیشود که دشمن را دوست فرض کرد و همه را رفاقتی رد کرد. جیبت را میزنند، خانه ات را به سرقت میبرند، همسرت را میبرند و…. و تو در آخر بگویی: نه اینها قصدی نداشته اند، هیچ قصدی ندارند، اتفاقا قصد خیر دارند!
پس اگر من میل دارم در مسیر و دایرهی معنویت (جز این نمازی که میخوانم) در وجودم اثری ببینم، دو مورد را گفتم: یک اینکه به ظاهر دنیا توجه نکنیم، همه ظاهر دنیا را میبینند و اینکه واکس خورده است!
دو اینکه به باطن دنیا توجه کنیم.
باطن دنیا به چه کسی وفا کرده است که به تو وفا کند؟ دنیا کی محل امن بوده است که برای تو باشد؟! چرا اینقدر بلند پروازی دارید؟ بروید از پدرتان بپرسید که پنجاه سال پیش چگونه زندگی کرده است؟ بپرس چه چیزی میپوشیدید و میخوردید؟ چرا اکنون هوسها اینقدر بالا رفته است؟ به طوری که بعضی با پدرشان هم در افتادهاند، میگویند اینکه پدر نیست، چیزی برای ما نگذاشته است! علت اینست که به ظاهر دنیا چشم دوختهاید، دنیا را برایت واکس زدهاند و نمیتوانی سره را از ناسره تشخیص بدهی. نمی توانی جنس خوب را از بد تشخیص دهی! اگر یک لامپ بگذارند روی پرتقالها با خود میگویی پرتقالش خوب است. یک سری لوستر از چین وارد شده است که همه از پلاستیک است، اما یک رنگی به آن زدهاند که چشم پر کن است. اما لوسترهای ما فلز است و اصلا برای لوستر، فلز لازم است، میگوید نه آن یکی قشنگتر است. بله مردمی که اهل ظاهر شدند معلوم است که محصولات چین به دردشان میخورد!!
کارگران خودمان را بیکار میکنند و کارگران چینی را فعال میکنند، این به خاطر توجه به ظواهر است.
کسی که آبگوشت را نمیبیند اما پیتزا را میبیند، چون آبگوشت آن ظاهر را ندارد اما پیتزا زرق و برق دارد. پیتزا چه مزهای دارد؟! در حالی که تا آن چیز مضر را به آن اضافه نکنید که مزه پیدا نمیکند! بعد مریضیهایش را هم خواهید دید. آبگوشت اینطوری نیست. بعد از خوردن آبگوشت آدم سر پا میشود، در حالیکه اکثر کسانی که شب پیتزا خوردهاند صبح سکته کردهاند و بیدار نشدهاند چون اصلا با بدن سازگاری ندارد، غذایی که اینقدر کش میآید درون معده چه میکند؟! آبگوشت با آن مخلفات سبزی و پیاز و تلیت کردن نان و… در وجودت تبدیل به “سبحان الله” میشود.
فلسفهی اینکه نام آشپزخانه شد، آشپزخانه به خاطر این بوده است که قبلا اصل غذا فقط آش بوده است. در حالیکه الان بگویی آش، بقیه مخالفت میکنند. این در حالی است که اگر فقط هفته ای یکبار آش بخوری همهی سمومات از بدنت خارج میشود. بنابراین مومن به ظاهر دنیا نگاه حکیمانه دارد و باطن دنیا را هم میبیند.
باطن دنیا این است که امام حسین(علیه السلام) در این دنیا جایی ندارد و باید کشته شود! در حالیکه یزید و معاویه در بالاترین جاهای دنیا هستند!
یک فوتبالیست شوت میزند و یک گل ساده رخ میدهد، آنقدر در عالم مشهور میشود و چه قراردادهایی با او میبندند!! در حالی که یک دانشمند سی سال برای نوشتن کتابی، خوندل خورده است، اما یک بار کتابش را چاپ نکردهاند. این دنیاست! یک هنرپیشه دو روز آمده و چهره شده است! بعد برای ما یک سری حرفهای بیخود را سر هم میکند و این میشود حکمت و بعد برای ما حرف میزند و میشود حکیم!!! وارد خندوانه میشوند، رفقای ما هم اشتباه میکنند و به خندوانه میروند و بعد مداحها هم میروند و فاجعه روی فاجعه رخ میدهد. این میشود دنیا!! دنیا کلا روی هنرپیشهها میچرخد، حتی اگر بخواهی رای بیاوری با همین قشر کنار بیایی رای هم میآوری.
اگر یک نمازشب خوان بخواهد یک بسته ماکارانی نسیه بگیرد، دست خالی ردش میکنند؛ اما اگر یک فردی که چهارتا دلقک بازی درآورده است برود و نسیه بخواهد، یک میلیون جنس هم به او میدهند. دنیا این شده است! من باید خودم حواسم را جمع کنم.
حضرت فرمودند: مردم به یک سمت میروند، اما شما به آن سمت نروید، ما الان برنامهی مسافرتمان را طوری تنظیم کردهایم که مردم در حال برگشتن هستند و ما تازه به مسافرت میرویم!! هم هتلها ارزانتر است و هم خیابانها خلوت تر!
اگر این اتفاق افتاد، برنامهی معنوی ما هم درست میشود. آن دو رکعت نماز هم اثر میگذارد، اما در غیر این صورت آن دو رکعت نماز اثر نمیگذارد. با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود. باید مسیر را درست رفت.