پخش زنده
حیات طیبه
ما براساس یک قواعد واضح و روشن که در میدان دنیا و مادیات داریم زندگی میکنیم، فهمیدیم که چه جوری باید در عالم معنا زندگی بکنیم .
در راه آخرت، یک زندگی معنوی هم همین طور است که من با آگاهی و معرفت و تشخیصی که پیدا میکنم به من میرسد. یک حیات طیبه برای خودم ایجاد میکنم و در آن حیات طیبه زندگی میکنم. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله) بین همین مردم زندگی کرد. همان مردمی که شما دیدید، شدیدترین قساوتها را از خودشان در کربلا نشان دادند. پیغمبر (صلی الله علیه واله) با همانها زندگی کرد ولی در یک حیات طیبه زندگی کرد. شما وقتی وارد یک جادهای میشوید شلوغ و به هم ریخته است، کشته میدهد، اما در آن جاده شما میتوانید با یک رانندگی سالم و عاقلانه به مقصد برسید و هیچ اتفاقی برای شما نیفتد. مثلاً شما میدانید که فردا جادهها شلوغ است، یک ساعت قبل از اذان حرکت می کنی تا بدون آن ترافیک به مقصد برسی. این یک زندگی عاقلانه است. یک جایی مسیرت را انتخاب کنی که شلوغ نیست، عاقلانه است. یک ساعتی انتخاب کنی که مردم آن ساعت بیرون نیستند، عاقلانه است. در خرید هم همین طور است، در زندگی هم همین است. مثلاً یک کسی هشت او گروی نهش هست، لذا در یک منطقه ارزانی زندگی میکند که آب و هوای آن هم خوب باشد، این زندگی عاقلانه است، میتواند این کار را بکند. میتواند انتخاب کند، پس هم میتواند یک زندگی براساس قناعت بریزد، هم میتواند یک زندگی براساس اسراف. میتواند یک عروسی برای بچهاش بگیرد بعد هم بیست سال بدهی بدهد، قسط بدهد! هم میتواند یک عروسی بگیرد که برعکس؛ خود آن عروسی سبب بشود این بچه هم یک عدهای از خیرّین و از فامیل بیایند یک پولی هم به عنوان پشتوانه و کادو هدیه بیاورند.
دو جور زندگی است؛ زندگی براساس تقوا، زندگی براساس گناه. یا گناه هم نه! لذا حیات طیبه را باید پیدا کرد.
ببین الان اینهایی که روزه نمیگیرند تعریفی از روزه ندارند، آگاهی ندارد چی از روزه در ذهنش هست؟ الان فکر میکند ما داریم با مرگ دست و پنجه نرم میکنیم، شکنجه میشویم، انگار که مثلاً الان یک اجباری روی ما هست، نه چهار پنج روز بود قرار بود بدن عادت کند عادت کرد. آنهایی هم که روزههای مستحبی میگرفتند که اصلاً بدنشان عادت داشت. بعد از چهار پنج روز خود بدن یک احساس آرامش، صحت، سلامت، پیدا میکند. وعده غذایی او عوض شد، قبلا ظهر میخورد ولی حالا سحر میخورد. یک فضای معنوی هم برای او هست، طاعت خدا هم هست، آخرتش هم دارد… خب این یک زندگی حیات طیبه است. او از چی محروم است؟
ببین وقتی روزه نگرفته پیش خدا چی میخواهد جواب بدهد، وقتی از او می پرسند چی دارد که روز قیامت به خدا جواب بدهد؟ یک پیرزن در هشتاد سالگی ناراحت است چرا امسال نتوانسته روزه بگیرد، یک پیرمرد در این سن روزه میگیرد، این چی جواب دارد، خدا همینها را به او نشان میدهد. حیات طیبه است. پس ببینید این بچهها به خصوص این نوجوانها ذهنهای خوبی دارند. این نسل، نسلی است که دارد آماده میشود برای امام زمان!.
اینها میتوانند به استقبال حضرت بروند چون یک فهم دیگری از مسائل دارند. یک موقعی آقای بهجت میگفت احادیث، آیات ارتکازات عقلیه است. اصطلاح طلبگی و عربی آن این است. الان توضیح میدهم. مثلاً شما یک قال الصادق میخوانید این عقل شما هرچقدر میفهمد این قال الصادق را وقتی شنید به عقلش اضافه میشود، عقلش روشنتر میشود. مثلاً الان شما پذیرفتی روزه بگیری «صوموا تصحوا» شما در این زندگی عاقلتر شدید. شما خیلی راحت با این زندگی کنار میآیی تا آن کسی که دو ساعت غذا گیرش نیامده و دارد سکته میکند. پانزده ساعت آب نخورده، دقت میکنید چه میگویم؟ مثلاً شما الان دو رکعت نماز است، میخواهم تشبیه بکنم، مثل یک ورزشکاری که به او میگویند آقا دو ساعت تمرین شما است، مربی میداند این دو ساعت تمرین در آن مسابقه و فینال چه ارزشی دارد، در آن نود دقیقه دویدن چه ارزشی دارد. این الان نمیداند، شاید هم کراهت دارد بیاید. خدا میداند شما وقتی صبح بلند میشوید دو رکعت نماز میخوانید چقدر در وجود شما اثر دارد.
من اول فکر کردم دو رکعت نماز است ولی دو رکعت نماز نیست، خیلی مسائل در این دو رکعت نماز است. ما الان یادمان میرود. الان ده روز، روزه یادمان رفت، ولی این روزه را گرفتیم، رو سیاهی آن هم میماند برای کسانی که نگرفتند. ولی این ده روز روزه تمام شد ولی آنان آن را نوشتند. کجا نوشتند؟ در صفحه وجودی ما. یک همت بلند در شما ایجاد شد، شما فقط نخوردی، نیاشامیدی، فقط این نیست، روی شما اثر کرد. ببین ما به این کار داریم. پس ما حیات طیبه میخواهیم. هر چقدر شما یاد بگیری در این حیات طیبه چه طور زندگی کنی، راحتتر هستی.
ما خیلی با آقای بروجردی فاصله داریم، ما خیلی با حضرت امام و مقام معظم رهبری و با آیتالله گلپایگانی و حضرت آقای وحید فاصله داریم. خیلی فرمولهای زیادی دستشان است. ما حالا مثلاً ده تا فرمول دستمان هست. دست آنها هزار تا فرمول است.
این فرمول ها دست سلمان بیش از اینها بوده، دست حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بیش از اینها بوده. لذا شما حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را ببینید کجا زندگی کرد؟ کنار امام حسین (علیه السلام). چه کسی را راضی کرد؟ امام حسین را. امام حسین برای او گریه کرد، امام است! امام برای کسی گریه نمیکند. ببین چقدر قشنگ راه رفت. ببین حضرت خدیجه آدم معمولی بود چقدر این خانم خوب راه رفت. چقدر خوب راه رفت، خدا همه چیزش را به خدیجه داد. شوهرش پیغمبر شد، دامادش امام شد، دخترش معصوم شد، نوههایش امام شدند. چقدر قشنگ راه رفته است. نرجس خاتون چقدر قشنگ راه رفت که مادر امام زمان شد. این قشنگ راه رفتن خیلی مهم است.
حیات طیبه خیلی مهم است، انتخاب خیلی مهم است، صرفنظر کردن از حرام خیلی مهم است. یک دفعه امالبنین درست میکند، و امیرالمؤمنین به خواستگاری او می رود. امالبنین درست راه رفته، لذا خدا شناساییاش کرده، علی شناساییاش کرده، ما هم همین جوری هستیم، ما را شناسایی میکنند. آقای بهجت در فومن بوده، در دهات بوده، ولی شناساییاش کردند. اگر این آقا پسر در خانهشان درست راه برود در همین سنش با پدر و مادر خودش و رفیق و برادر و خواهرش درست رفتار کند، او را شناسایی میکنند و دوباره در یک جای بالاتر میگذارند تا زندگی حیات طیبهاش را آن جا هم نشان بدهد. دوباره او را یک جای بالاتر میگذارند.
یک رفتگری در محله علما بود من او را میدیدم. آقای کشمیری بزرگ استاد کل فی الکل آقایان اخلاق بود، من خدمت ایشان رسیده بودم. این رفتگر در این محله بود، همهی آقایان علما به این رفتگر احترام میگذاشتند، او از اولیای خدا بود. یک سطل را که از در خانهای برمیداشت تا زبالهی آن را خالی کند (آن موقع سطل بود) خیلی مواظب بود که ببرد و بگذارد همان جایی که برداشت. وقتی کوچه را تمیز میکرد همیشه ذکر می گفت. ببین یک رفتگر است.
آقای رجایی یک نفر در اتاقش کار میکرد، خیلی آدم عجیبی بوده، مثلاً گاهی هم یک مطالبی برای آقای رجایی می گفت. یک زمانی منزل آقای خزعلی دبیرستان شده بود. یک مستخدمی بود که بازنشست شده بود و حدود نود سال عمر داشت. وقتی ایشان وارد میشد همه، حتی مدیر به احترامش بلند میشدند و تا او نمینشست مدیر هم نمینشست.
ببین بزرگتری به این چیزها نیست، این حیات طیبه است. اینکه شما بدانی چه موقع حرف بزنی، چی بگویی، خیلی مهم است، بعد میشوی لقمان! لقمان به یک جایی رسید که هفتاد تا پیغمبر میرفتند منزلش از لقمان چیز یاد می گرفتند. پیغمبر نشد ولی هفتاد پیغمبر را درس داد. ببین چه جور آدم زندگی میکند، که لقمان میشود. اینکه چه طور با اطرافیانت معاشرت کنی، یک بزرگی از خودت نشان بدهی. در یخچال را باز میکند ومی گوید میوهها که تمام شد، کی خورده؟ پس برای چی خریدی؟ این هیزم هم بار او نیست. نمیتواند بار را ببرد. دائم غر نزنید، نگو مثلاً چرا این جوری کردی، چرا آن جوری کردی، چرا این جای خانه این جوری است، چرا آن جا این جوری است.
یک زنی که غرغرو است، در همه چیز هم دخالت میکند، این نمیتواند مادر باشد. نمیتواند مادری کند، تحملش میکنند، ببین چقدر مهم است. یک نفر نگهبان یک جا است، یک نفر رئیس یک جا است.
اینها را میگویند ارتکازات عقلی یعنی یک چیزهایی از امام صادق (علیه السلام) یاد گرفته، میداند وقتی دارد غذا میخورد بسم الله الرحمن الرحیم بگوید. این کلامی که الان از دهان شما در آمد از دهان پیغمبرها در میآید. اینها را به تو یاد دادند ولی تو دست کم میگیری. آدمهای بیسر و پا که بسم الله الرحمن الرحیم نمیگویند. بلانسبت مثل حیوان میخورد. ولی آن پیغمبر میگوید بسم الله الرحمن الرحیم. میداند این نعمت خدا است، این به درد میخورد. حضرت آقای جوادی آملی یک موقعی میفرمودند که وقتی بسم الله الرحمن الرحیم گفتید و غذا تمام شد، بگویید الحمدلله رب العالمین. این چی است؟ این آخر غذا چی میشود؟ از این چی در میآید؟ میشود آقای بروجردی. وقتی آب خورد، بگوید «السلام علیک یا ابا عبدالله». ببین آب است، آب را بخور و برو! نه، یاد آن لب تشنهی حسین (علیه السلام) میکند که بین دو تا نهر آب تشنه شهید شد. اصلاً خود این آب خوردن یک کلاس میشود، ورژن آدم بالا میرود. کلاس آدم بالا میرود. اینها را یاد بگیرید.
حضرت فرمود اگر شکر نبود همه مثل حیوان میشدند، این شکر است که انسان را انسان میکند. آقا سفرهی افطار را پهن کردند یک تشکری از خانمت بکن. سحر بیدار بوده، غذا پخته شما خوابیدی خروپف کردی، بلند شدی دیدی غذا آماده است همین جوری که آماده نشده است. یک تشکر بکن آن هم نه تشکر زبانی، عملاً تشکر کن، ببین این خانم احتیاجش چی هست، بدون این که بگوید برو برای او چیزی بخر. این میشود شکر. ببین اگر ما یاد گرفتیم این جوری زندگی کردیم، این فرمولها را پیاده کردیم، اصلاً بدون این که شما بدانید این فرمولها شما را بالا میبرد.
حدود را فهمید، الان شما تابلوهای راهنمایی و رانندگی را دقت کنید، وقتی از این شهر بخواهید به شهر دیگر بروید، همین جور که از خیابانها رد میَشوید، حساب تابلوها را داشته باشید، اصلاً شماره این تابلوها را هر چی دیدی بینداز، ببین چند تا تابلو میشود. مثلا تا مقصد دویست تا تابلو باید ببینید. پس اگر از این جا تا مقصد دویست تا تابلو باید باشد تا شما درست بروی، خطر ایجاد نشود و با آرامش بروی، میفهمی که در راه دینداری و خدا، صد تا تابلو لازم دارم. تا من بفهمم این پیرمرد را باید احترام کنم، این مادر را دوستش بدارم، این پدر را اطاعت کنم، این همسایه است، هر روز رسیدم یک چاکرم، مخلصم به او بگویم، این فقیر است یک چیزی به او بدهم و بهانه نیاورم بگویم نه این پولدار است. مگر تو چقدر میدهی؟ به این جای پارک بدهم، مواظب آن باشم، اگر در خانه غذایی پختم و بوی آن پخش شد به دو تا همسایه هم بدهم. اینها بزرگتری است. اینها آدم را زنده نگه میدارد، اینها به آدم تحمل میدهد «فاستقم کما امرت» به شما میدهد.