عن الصادق-علیهالسلام-: «ثَلَاثٌ يَحْجُزْنَ الْمَرْءَ عَنْ طَلَبِ الْمَعَالِی قَصْرُ الْهِمَّةِ وَ قِلَّةُ الْحِيلَةِ وَ ضَعْفُ الرَّأْی» «سه چیز انسان را از دستیابی به مراتب عالی باز میدارد: کوتاهی همت، تدبیر اندک و ناتوانی در تصمیمگیری» (تحفالعقول/صفحهی۳۱۸)حاج آقا-حفظهالله-: همت به اینه که یه موقع هست شما تصمیم میگیری، نمیتونی کاری کنی، یه موقع تصمیم میگیری، ارادهات هم قویه؛ مثلا یه آقایی فرمانداره، تصمیم میگیره توی این شهر یه کاری کنه. یه آدم رفتگره، تصمیم میگیره یه کاری کنه، ولی به اندازهی فرماندار نیست؛ همتها پایین و بالاست. همتهای بلند! الان شما فکرت اینه که به اسلام کمک کنی، میخوای جهانیاش کنی، این یه چیزه، بگی نه بابا من خونهام رو اداره کنم، بسته. خونهام رو اداره کنم، بعدش خوابه؛ چون خونه اینقدری کار نداره که! چارهجویی، اهل چارهجویی نیستی، یه بحران میشه، قاطی میکنی، حیله نداری، چاره برای کارهای بزرگ نداری. الان یه اتفاقی افتاده، فرض کن چهار تا اتفاق با هم افتاده، به شما زنگ میزنند برادرت تصادف کرده، خانمت مریضه، امتحان هم داری، فرض کن یه کار دیگه هم داری، یه دفعه قاطی میکنی، ولی یه نفر نه.توی اون روستایی که بودیم، آقای ضرغامی باباش مرد، همونجا داشتند سینه میزدند. تکیه کرد و گفتند بخواب و خوابید. نگاه کرد دید باباش مرده، پارچه رو کشید و گفت بابام استراحت کنه، شما عزاداریتون رو کنید. عزاداری کردند و شام رو خوردند و همه چیز تمام شد، دعای سفره رو که خوندند، گفت که خدایا پدر من رو هم رحمت کن. یه آدم عوام! اینها فهمیدند باباش مرده. خیلیه! اینها رو آدم از خدا بخواد. الان شما میتونی همینجوری بمونی، هیچ رشدی نکنی. از اون طرف هم میتونی یه کسی بشی که کار شیخ عباس قمی رو انجام بدی. میری بیست تا کتاب دعا میخری، این مأثورات رو دنبال میکنی، روش کار می کنی و… یه دفعه یه کتاب دعا بیرون مییاد.یکی از علما میگفت من ریشم رو با ماشین زدم، کوتاهِ کوتاه کردم که نتونم بیرون برم، تا کتابم رو تموم نکردم، بیرون نرم. کتابم رو تموم کردم، بیرون رفتم. توی خاطرات یکی از خارجیها نوشته بود که لباسهایم رو درآوردم از پنجره به بیرون انداختم، یه شخصیتی بودهها! که لباس نداشته باشم، کارم رو انجام بدم، بعد بیرون برم. ما از خدا میخوایم لباسمون رو هم در نیاریم، این کارها رو هم نکنیم و خدا بده.ص۳