بسماللهالرحمنالرحیم شاگرد:یه تعداد از یهودیان خدمت امیرالمؤمنین-علیهالسلام- رسیدند و از حضرت یه سوال کردند «وَ قَالَ لَهُ بَعْضَ الیَهُودْ ماٰ دَفَنتُمْ نَبیَکُمْ حِتّی اِخْتَلَفْتُمْ فیه» گفتند که شما هنوز پیغمبرتون رو دفن نکرده بودید تا اینکه در او اختلاف کردید«فقال-علیهالسلام- اِنِّ مَخْتَلَفنٰا وَ َلا فیٖه وَ لٰکِنْکُمْ ما جَفَتْ اَرْجُلَکُمْ مِنْ البَحْر حَتیّٰ قُلتُمْ لِنَبییُکُمْ اِجْعَلْ لِناٰ اِلٰهِ کَماٰ لَهُمْ اٰلِهَ قٰالَ اَنَّکُمْ قَوْمٌ تَجهَلوُنْ»(نهجالبلاغه/جلد ۱/صحفهی ۵۳۱)استاد: به به، یعنی حرف داخلی است و به شما مربوط نیست. شاگرد: شما هنوز پایتان از آب دریا خشک نشده بود که به پیغمبرتون گفتید که برای ما یه خدایی از بت قرار بده، چنانکه برای آنها خدا قرار دادی، ما نسبت به آنچه که از پیغمبر رسیده بود اختلاف پیدا کردیم، نه دربارهی خود شخص پیغمبر. استاد: ببیند اینجور جواب دادن یه معنایی داره ها! حرف یهودیها راست بود. اومدن پیش حضرت، اون هم جوابش نبود. اختلاف که بوده، بوده! ولی چرا حضرت مطرح میکنه؟ شما ببینید دشمن راضی نشد که یه چیز داخلی رو بیاد، بالاخره اون دشمن است. شما یه چیزی بین خودتون هست و خانوادگی است و به نفع شما هم اومد حرف زده، اصلا به نفع شما گفته، سراحیت کرده از برادرت، شما بگو نه آقا، بین ما برادرها اختلاف نیست. به شما چه مربوطه؟ اصلا به تو چه؟ یه حرفی بین من و برادرم هست. اومد گفتش که پسر شما از شما اوضاعش بهتر شده، شاگردهای زیادی داره ،کلاسهاش گرفته، درسش گرفته، موقعیتی پیدا کرده، میخواست این رو اذیت کنه، دشمنی درست کنه بین اون و بچهاش، گفت اون پسر منه، اگه هم یه موقعیتی پیدا کرده برای منه، خیلی مهمه ها! و از این استفاده کنید. توی هیچ قضیهای راضی نشوید که یه کسی بتونه اجازه پیدا کنه، نفوذ کنه. جلوی نفوذ رو بگیرید، حالا طرف اومد یه چیزی داره به طرفداری از من میگه، من رابطهی خودم رو با اون آقا میدونم، آقا همهجور خیر به ما رسونده، حالا این داره سعایت میکنه، آقا به تو چه ارتباطی داره؟ اصلا همینجوریه که اتفاق افتاده، من خودم بهش گفتم، آفرین، این اسلام است، این مسلمان است که حرمت مییاره، بله اسلام دیگه! ببین دشمنی مثلا یهود مثل نجاست و پاکی است. شما ظرفی رو میبینی که شیک است ولی نجس است، یه ظرفی درب و داغونه ولی پاک است. یهود و اینها هم همینجوری هستند دیگه! چون خدا حکم پاکی رو روی اینها گذاشته مسلمانند از اینجا میشه فهمید بقیهاش هم همین جور است. شاگرد: نامفهوم استاد: آره این هم میگیم، بین خودمون میگیم؛ یعنی میگیم که این رو مثل کافر فرض کنید.شاگرد: یعنی باید سپر شیعه باشنداستاد: آهان، جهت داره که ما چرا داریم این رو میگیم، نه اینکه از این خوشمون مییاد، ببین امیرالمؤمنین-علیهالسلام- ۲۵ سال با عمر کنار اومد، ۲۵ سال. آقای بهاالدینی هم این رو گفته بودن که ما یه روز هم نمیتونیم کنار بیایم. کنار اومد دیگه! ولی با یهود کنار نیومد حضرت، با اون بنیقریضه، بنی قینقاو کنار نیومد. حضرت اون واقعهی خیبر که اینها وارد شدند و رفتن کلیداشون رو به گردنشون انداختن آوردن تحمل نکرد حضرت، تموم کرد قائله رو، ولی جریان مسلمانها همینجوری ادامه داشت. قاعده هست یه قاعدی عامی که میتونیم خیلی جاها ازش استفاده کنیم، ما همین ملاکها رو رعایت نمیکنیم، سبک سنگین نمیکنیم، به جون هم میافتیم، مثل بد و بدتر دیگه ، اهم و مهم. اونجایی که شما میخواید انتخاب کنید، خیر و شررشاگرد: نامفهوم استاد: بین دو تا بد قرار میگیره، اونی که بدتر هست قبول نمیکنه، بد رو قبول میکنه، همهی حرکات حضرت همین بود، حضرت به نتیجه هم رسید. اونجا هر رفتاری که حضرت کرد همین بود، نتیجهاش رو حضرت دید دیگه! آخرش کار دسته اهلبیت افتاد، ما رفیق رو نمیتونیم نگه داریم. رفیق، مومن، شیعه رو نمیتونیم نگهداریم تا برسه دشمن نگه داریم که آزار نرسونه.