حضرت زهرا سوالی کرد ازپیغمبر صلی الله علیه والهفرمود: یا رسول الله آن موقعی که حسین من کشته می شود شما هستید؟ فرمود: نه فاطمه جان !پرسید: امیر المومنین بابای او هست؟ فرمود: نه !فرمود :من هستم؟ نه ! امام حسن هست؟ نه !حضرت فرمود: یا جدا ! پس حسین من ، بعد از شهادتش عزادار ندارد!؟ این حرف فاطمه را به درد آورد. فاطمه را اذیت کرد .حضرت فرمود: فاطمه جان! خبری جبرئیل الان به من داد ،مردمی از از نسل سلمان می آیند جلسه می گیرند و مصیبت زده حسین تو هستند. پیرمردها جوان ها و بچه ها خجالت نمی کشند دوره هم نشستند برای حسین غصه دار و ناراحت هستند. گریه می کنند برای حسین تو !. مصیبتهایش را به یاد میآورند و گریه میکنند. وقتی این خبر را پیغمبر به فاطمه داد آنقدر فاطمه زهرا خوشحال شد فرمود: بابا اینها چه کسانی هستند؟ من اینها را در اعمال خودم شریکشان کردم. سر را به تو گفتم. تو گریه می کنی فاطمه را خوشحال می کنی. که حضرت فرمود: من شریکشان کردم. یعنی اگر رفتید جایی دیدید یک پرچم است یک خانه ای هست که مجلس روضه گرفتند، پنج دقیقه برو بشین و بعد بلند شو برو . بی اعتنایی به جلسه حسین نکن.یغمبر فرمود: فاطمه جان! سبقت گرفتی بر بابا، من هم شریکشان کردم. علی فرمود: من هم شریکشان کردم.