qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

ایمان باید در تمام بخش‌های زندگی من جاری باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسم الله الرحمن الرحیم
«أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الْرَّجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ»
«الحَمْدُ لله رَبِّ العالَمین الصَّلوةُ وَالسَّلامُ علیٰ سَیِّدِنا وَنَبِیِّنا وحَبیبِ قُلوبِنا وَطَبیبِ نُفوسِنَا وَشَفِیعِ ذَنوبِنا اباالقاسِمِ المُصْطَفیٰ مُحَمَّد و آلِهِ الطّاهَرین الْمِعْصومینَ المُکَرَّمین؛
اللّهُمَّ الْعَنْ أبَاالشُّرُورِ وَ أتْباعَهُ فِی کُلِّ لَحْظَهٍ مِنَ الأزَلِ إلَی الأبَدِ، بِعَدَدِ ما أحاطَ بِهِ عِلمُک؛
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِکَ وَالْقادَةِ اِلى سَبیلِکَ وَتَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ»

یه امری که خیلی مهمه اینه که من به عنوان یه مؤمن فراموش نکنم که یه وظیفه‌ای به عهده‌ی من هست و من باید اون وظیفه رو به بهترین شکل انجام بدم، مثلا به عنوان شهروند، به عنوان یه کارمند، وظایفی به عهده‌ی من هست که باید اون وظایف رو خوب انجام بدم، ولی اونی که تعیین‌کننده و خیلی مهمه مؤمن بودن ماست!

یه اصطلاحی که تازه پیدا شده و خیلی کمک می‌کنه به این حرفی که می‌خوام بزنم اینه که می‌گن یه امری به صورت شناور داره اتفاق می‌افته.
ایمان هم به صورت شناور در همه‌ی بخش‌های زندگی من؛ مثل بخش اقتصادی، تحصیلی، شغلی، طلبگی، مداحی، منبری من دخالت داره.
من یه امری به‌ نام ایمان دارم که چیزی نباید این رو از من بگیره.
مثلا در قسمت طلبگی، من یه جایی مجبور می‌شم که لباس طلبگی‌ام رو دربیارم، خب دربیارم. این‌جا دیگه ضرورته!
ولی حق ندارم اون‌جایی که لباس طلبگیم رو در می‌‌یارم، ایمان رو از خودم صلب کنم و بگم نه، حالا یه ساعت نمی‌خوام مؤمن باشم.

امیرالمومنین-علیه‌السلام- می‌فرماید یه جایی که جانت بسته به این هست که به من علی دشنام بدی، دشنام بده، ولی یادت باشه همون‌جا که داری دشنام می‌دی قلباً محبت علی رو نمی‌تونی از خودت صلب کنی. ۱
اگه ما شخصیت ایمانی خودمون رو استوار نگه داریم، به خیلی از مراتب ایمان دست پیدا می‌کنیم.

مثلا من با یه عقیده‌ای دارم زندگی می‌کنم که هرجایی نمی‌تونم اون عقیده‌ رو بیان کنم، خب بیان نکنم! یه جایی نمی‌تونم نهی از منکر کنم، خب نکنم.اصلا یه جایی قمارخونه هست و من به دلایلی باید یه ساعت اون‌جا باشم، خب باشم. یه جایی باید برم که اون‌جا محل فسق و فجوره، خب برم. شما مجبوری در اون محل فسق و فجور باشی، ولی شما نمی‌تونی اهل فسق و فجور باشی! حقیقتاً این، اون چیزی هست که از ما می‌خوان.

حضرت به این مضمون می‌فرماید مؤمن در زندگی یه پاش می‌لغزه، ولی روی پای دیگه‌اش می‌ایسته، یه موقع آدم پاش پیچ می‌خوره می‌خواد بخوره زمین، ولی خودش رو روی یه پای دیگه‌اش نگه می‌داره. اگه هر دو تا پاش پیچ بخوره در جا می‌خوره زمین! حضرت فرمود: خدا مؤمن رو روی یه پاش نگه‌ می‌داره، کمکش می‌کنه.
کی این اتفاق می‌افته؟ وقتی که من برای مومن بودنم ارزش قائل بشم.

بعضی وقت‌ها یه امری پیش می‌یاد که با ایمان من منافات داره، مثلا الان تلویزیون داره یه فیلمی رو پخش می‌کنه که این فیلم با ایمان من منافات داره، خب این‌جا من نباید این فیلم رو نگاه کنم.

الان تلوزیون داره یه برنامه‌ای رو پخش می‌کنه که این برنامه داره تثبیت ایمان من رو نشون می‌ده، پس من باید همین برنامه رو نگاه کنم.
یا تلوزیون داره قرآن پخش می‌کنه، هم‌‌زمان با پخش قرآن یه کانال دیگه داره اخبار رو پخش می‌کنه، شما الان دو دقیقه برنامه‌ی قرآن رو گوش کن. به خودت ثابت کن که اهل ایمانی. اگه شما این کار رو کردی و فوری کانال رو عوض نکردی، ایمانت رو تثبیت کردی. چه‌قدر مهمه!

الان شما از کنار یه مسجد رد می‌شی، می‌بینی صدای اذان بلند شده و دارن اذان می‌گن، شما برو داخل مسجد نمازت رو بخون، با این نماز خوندنت، ایمانت رو ثابت کن.
این کار شما مثل این‌ می‌مونه که شما به یه جا، یه میخی زدی، بعد می‌گی آقا دوتا پتک دیگه روی این میخ بزن که این میخ بره پایین‌تر و جاش محکم‌تر بشه.
وقت اذان، فوری برو مسجد دو رکعت نماز بخون، اصلاً فرادیٰ بخون یا فقط نماز اولت رو بخون، ولی اگه بی‌توجه از کنار مسجد رد شدی، و مسجد نرفتی، شیطان می‌یاد و تو رو با خودش می‌بره. کجا می‌بره؟ قمارخونه. دیگه خدا با تو کاری نداره!

یه موقع می‌‌بینی یه آقای طلبه رفته و مدیر بولینگ شده، این آقا‌ی طلبه، همونیه که از کنار حرم رد ‌می‌شده و به زیارت نمی‌رفته یا که از کنار پاساژ رد می‌شده و داخل پاساژ می‌رفته. می‌خواسته ببینه تو این پاساژ چه خبره. به همین سادگی خدا رو از خودتون دور می‌کنید و شیطان رو رفیق خودتون می‌کنید.

می‌بینی یه جایی، یه امری پیش اومده که نظر شما رو می‌خوان، اون‌جا نظر شما تعیین‌کننده هست، ولی نظر نمی‌دی.
الان شما این‌جا نظر نمی‌دی، می‌خوای خودت رو حفظ کنی؟!
یا یه جا شما برای دفاع از حق، از چشم بقیه می‌افتی، عیب نداره، مهم اینه که از چشم خدا نیفتی!

ببینید در رابطه با امیرالمؤمنین-علیه‌السلام- چی می‌گن، می‌گن که حضرت علی-علیه‌السلام- یه دفعه حمله می‌کرد و یه جلسه رو به هم می‌‌ریخت، یاران پیامبر-صلی‌الله‌علیه‌و‌آله- گفتند بابا این‌طوری که نمی‌شه، باید حساب و کتاب توی کار باشه، می‌گفتند اساس کار حضرت علی-علیه‌السلام- با کار پیغمبر-صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم- هیچ منافاتی نداره، ظاهرش خلاف کار پیغمبره.
حضرت علی-علیه‌السلام- این‌قدر از این کارها کرد که اصحاب گفتند دیگه علی به درد حکومت کردن نمی‌خوره.
خب به درد نخوره! خدا از علی-علیه‌السلام- خوشش می‌یاد. افراد دیگه برای خدا مهم نیستند.

می‌بینی خانوم با این‌که مذهبیه، یه‌جوری حجاب می‌گیره که با غیر مذهبی‌ها خیلی فرق نداره! چرا؟ چون اون غیر مذهبی‌ها یه کاری می‌کنند که همه نگاهشون کنند!
این خانوم هم با این‌که چادری است، ولی این روسری رو از لبه‌ی چادر می‌ده بیرون! با این شکل و لباسی که برا خودش درست کرده! بعد هم که بهش می‌گی چرا این کار رو کردی، می‌گه خدا که این‌جا نیست! ولی خانوم، شما با این طرز حجابی که گرفتی، ده نفر رو راضی کردی که از حجاب شما خوششون بیاد و بگن این خانوم اُمُل نیست، متحجر نیست. خانوم، شما با این کارت از چشم خدا افتادی.

مثلاً خانوم داخل خونه‌اش جلسه‌ی روضه نمی‌گیره که نکنه فرش‌هاش کثیف بشه، خدا هم می‌گه باشه، بذار خونه‌ات تمیز بمونه، ولی محل رفت و آمد شیطان بشه. اصلاً تمیزی که ملاک نیست. طهارت مهمه! حالا این خانه این‌قدر تمیز به چه درد می‌خوره؟! طهارت شرطه.

می‌بینی یه نفر قیافه‌اش رو یه‌طوری درست کرده که غیر مذهبی‌ها از ایشون تعریف کنند، این تعریف که به درد نمی‌خوره! شما ببین خدا چی‌ می‌گه و چی از شما می‌خواد.

یه موقعی ما رفتیم جام جم، اون‌جا یه برنامه برون مرزی درباره‌ی امام زمان-عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌- بود.

مجری و بقیه رو آوردند نشوندند، گفتند این برنامه داره به صورت جهانی پخش می‌شه، تمام دنیا دارن این برنامه رو می‌بینند و این برنامه منحصر به‌فرده.
من هم گفتم همون حرف‌هایی رو که همیشه می‌زدم، دوباره همین‌جا می‌گم. کار دیگه‌ای نداریم که!
مدیر برنامه گفت حاج‌آقا، اجازه بدید این آقای گریمور بیاد و شما رو گریم کنه، گفتم مگه می‌خواد چه‌کار کنه؟ گفت خود آقای گریمور بهتون می‌گه. من یه لحظه دیدم که این آقای گریمور یه قیچی به دستش گرفته و می‌خواد اَبروی ما رو درست کنه. گفت حاج‌آقا این موهای ابروی شما یه کم بلنده، می‌خوام کوتاه‌شون کنم. گفتم شما چه‌کار به قیافه‌ی من داری! شما فوقش می‌تونی بگی من جلو‌ی دوربین، مرتب باشم. گفت حاج‌آقا من تازه می‌خواستم ریش شما رو پرفسوری کنم، گفتم مگه ریش من چه اشکالی داره؟! گفت حاج‌آقا ما وقتی مرم دیگه رو می‌یاریم که برن جلوی دوربین صحبت کنن، به ما التماس می‌کنن می‌گن که ریش ما رو پرفسوری کن، چون همین ریش پرفسوری اثر صحبت ما رو چندین برابر می‌کنه! الله اکبر!
گفت ما هنوز می‌خواستیم چند‌تا کار دیگه روی صورتتون انجام بدیم، گفتم من همینی‌ام که هستم. گفت حاج‌آقا این پماد رو که اجازه می‌دید ما به صورتتون بزنیم، این پماد چیز خاصی نیست، ما این پماد رو به طور معمول می‌زنیم که وقتی فیلمبرداری می‌کنیم، نور فیلمبرداری توی صورتتون نیفته، اذیت نشید. گفتم این رو هم اجازه ندارید بزنید. گفتم برید یه نفر دیگه‌ رو بیارید سخنرانی کنه. من همین هستم. اصلا من یه آدم دهاتی هستم.
بعد بهشون گفتم شما اگه دهات ما بیای، می‌ببینی که همه همین‌‌طوری هستند.
مدیر فیلمبرداری گفت نه حاج‌آقا، ما صحبت شما رو می‌‌خوایم، شما همین‌طور که هستید خوبید. خب تمام شد دیگه! ما صحبت کردیم بعد خودشون اومدند گفتند بازخوردش برای ما جالب بود، گفتند چه‌قدر طبیعی بود.

ما یه روز داشتیم از درس می‌اومدیم، دیدیم یه آقایی، تعمیرات مبل داره. ما قبلاً با هم احوال‌پرسی می‌کردیم. گفت حاج‌آقا بیا یه چایی پیش ما بخور، من هم رفتم با هم چایی خوردیم، حرف زدیم. بعد ایشون از ما یه نصیحت خواست. من به ایشون گفتم من خودم وقتی داخل ماشین کسی می‌نشینم به راننده می‌گم اگه بعضی وقت‌ها یه طلبه رو سوار کردی، بهش بگو مواظب باش عروسک خیمه‌شب‌بازی نشی که با یه تنبک تو رو بازی بدند.
تو هم اگه طلبه‌ای رو دیدی این حرف من رو بهش بگو.

من یه دفعه رفتم پیش آقای خوشوقت-رحمةالله‌علیه- گفتم آقا دانشگاه تهران از من خواستند که من به صورت رسمی برم و درس معارف بدم‌. شما اجازه می‌دید که من برم دانشگاه؟

آقای خوشوقت-رحمة‌الله‌علیه- گفتند نه! ایشون به من گفتند که پات رو از قم و حوزه‌ی علمیه بیرون نذار! گفتم چرا؟ گفتند اگه از حوزه‌ی علمیه بری بیرون، آرام آرام عوض می‌شی، طوری عوض می‌شی که خودت هم نمی‌فهمی.

ما نباید شاکله‌ی خودمون رو از دست بدیم.
خدا یه کاری می‌کنه که مؤمن در خیلی از چیزها حفظ بشه مثل انگشتر، خیلی‌ها شاید این انگشتر دست من رو نپسندند. می‌گن آقا این دیگه چه انگشتریه! انگشتر طلا خوبه! ولی این نشانه هست برای این‌که من خودم رو حفظ کنم.، وقتی یقه‌ی من یه دگمه‌اش باز باشه، من جزء مؤمنین نیستم! به اندازه‌ی همین یه دکمه‌‌ای که نبستم، از دین خارج می‌شم! با این‌که یقه‌ی باز، اشکال شرعی هم نداره.
اگه من پیراهن آستین کوتاه بپوشم، از دین خارج می‌شم.

من یه شب تهران منبر داشتم، دیدم یکی از رفقای بازاری ما با آستین کوتاه اومده، جلوی جمع هم نشسته. بهش گفتم تو مگه بچه مذهبی نیستی؟ برو آستین بلند بپوش بیا، روز بعد دیدم آستین بلند پوشیده.
نه این‌که پیراهن آستین کوتاه اشکال داره، نه! از دین خارج شدن از همین جا شروع می‌شه!
می‌بینی آقا محاسنش رو اون‌قدر کوتاه می‌کنه که نزدیک به تیغ زدنه. آقا یه کم این محاسن رو بزرگتر نگه‌دار. نذارید ایمانتون بلرزه، اگه ایمان لرزید دیگه همه‌ چیز تمومه.

من یه وقتی می‌دیدم داخل اتوبوس از مردم صلوات می‌گیرند. من هم دیدم روش خوبیه. یه دفعه داخل هواپیما از مردم صلوات گرفتم.
مثلا فکر می‌کنند صندلی‌های هواپیما با صندلی‌های اتوبوس فرق می‌کنه که نباید صلوات بفرستیم. نه بابا! هواپیما هم یه‌ وسیله نقلیه است دیگه!
یه زمانی آدم‌ها با اتوبوس مسافرت می‌رفتند، حالا با هواپیما مسافرت می‌رن، تازه سفر هوایی که خطرناک‌تره! اگه شما در هواپیما از مردم صلوات بگیری خیلی بهتره! اثرش بیشتره.
شما این‌طوری تثبیت ایمان کردی.

برای چی این رو دارم می‌گم؟ برای این‌که ما باید با روش تثبیت ایمان جلو بریم.

ببیند الان با خودشون سگ دارند، حتی تو قم هم می‌بینی با خودشون سگ می‌یارند. می‌بینی داخل ماشین‌هاشون سگ دارند.
الان دارند بی‌حجابی رو می‌یارند.
الان مغازه‌هاشون رو دارند به شکل فلان‌جا درست می‌کنند.
ببینید در پارک‌ها چه خبره.
چرا؟ چون ما عقب‌نشینی کردیم، مثلا وقتی می‌خوایم بریم پارک، مثل اون‌ها می‌ریم، ما میدان رو خالی کردیم. اون‌ها که میدان رو خالی نمی‌کنند!

ولی عقلایی کار کنید. نباید رفتارتون با شئون عقل منافات داشته باشه.
اون‌ها هم باید بفهمند که ما مذهبی هستیم.
مثلاً فلان آقا یه فلش می‌ذاره با فامیل مذهبی‌شون، سخنرانی گوش می‌ده، با اون یکی فامیل بی‌مذهب‌شون آهنگ گوش می‌ده! این چه دینی و مذهبیه؟! این دین و مذهب رو از کجا آوردید؟ هیچ چیزی نباید حال شما رو تغییر بده.

مثلا این آقا سیگاریه، سیگارش رو نشون می‌ده. اون آقا لاته، تسبیح فلان مدلش رو می‌یاره هی چرخ می‌ده. اون یکی شاربش رو می‌یاد نشون می‌ده. اون یکی شلوار پاره می‌پوشه و می‌یاد نشون می‌ده.
همه می‌دونند که شلوار پاره پوشیدن عیبه و اگه کسی بپوشه باید ده تا حرف بهش بزنی، ولی می‌بینی آقا با همین شلوار پاره می‌یاد داخل قطار، داخل اتوبوس، مترو، جلوی شما می‌نشینه و به شما حالی می‌کنه که من این شلوار پاره رو پذیرفتم.

مذهب و عقیده و مرام من اینه که ایمانم رو ثابت کنم، وقتی ثابت کردم دیگه هیچ‌کس حق نداره حرف بزنه، اگه حرفی هم بزنه معلوم می‌شه که ایمانشون ثابت نیست.
حالا که من ایمانم ثابت شده، آیا حق ندارم بیام یقه‌ی بسته‌ام رو نشون بدم و بگم آقا من این‌طوری هستم؟! وقتی بستنی‌فروشی هستم و می‌خوام بستنی بخورم آیا حق ندارم «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» بگم؟!
چرا؟ چون عیبه!
چون بستنی‌فروشی جای «بسم الله» نیست!
پس جای «بسم‌الله» کجاست؟ در هییته؟
در هییت‌ها که همه «بسم‌الله» می‌گن. اگه در بستنی‌فروشی «بسم‌الله» بگید، بلند هم نگید چه اشکالی داره؟
شما باید در رستوران‌ها «بسم‌الله» و «الحمدلله‌» بگید.
ما باید دینمون رو محکم نگه‌ داریم اگه دینمون رو محکم نگه داشتیم، خدا آثار دین رو برای ما فراهم می‌کنه و لطفش رو برای ما کامل می‌کنه.

وصلی‌الله‌علی‌سیدنا‌محمد‌و‌آله

………………………..

پاورقی:

۱. «عَنْ عَلِیِّ‌بْنِ‌أَبِی‌طَالِبٍ-علیه‌السلام- قَال قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّه! الرَّجُلُ یُؤْخَذُ یُرِیدُونَ عَذَابَهُ قَالَ یَتَّقِی عَذَابَهُ بِمَا یُرْضِیهِمْ بِاللِّسَانِ وَ یَکْرَهُهُ بِالْقَلْبِ قَالَ-صلی‌الله‌‌علیه‌وآله-: هُوَ قَوْلُهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ»
«امام علی-علیه‌السلام- فرمود: از پیامبر-صلی‌الله‌‌علیه‌وآله- سؤال کردم: «فردی دستگیر شده و می‌خواهند عذابش کنند چه کند»؟
فرمود: «آن چیزی که آن‌ها به شنیدنش راضی می‌شوند را بگوید درحالی‌که در قلبش آن را نمی‌پذیرد [و به این طریق عذاب را از خود دور کند]. این معنای کلام خداست که فرموده إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اول مهر ۱۴۰۰؛ ۱۶ صفر ۱۴۴۳