پخش زنده
قصص/51-48
حاکمیت حق و حاکمیت باطل
وقتی كه زمينههای حق در وجود انسان ضعیف شود، انسان ديگر به حق اقبال پيدا نمیكند، از حق فاصله گرفته و كمكم زمينههای پذيرش باطل در او شكل میگيرد. نشانهاش اين است كه فرد از فرامين تربیتی خداوند فاصله میگیرد و ميل قلبیاش را نسبت به آنها از دست میدهد؛ شخص كمكم به باطل رغبت پيدا میكند و مسيرش عوض میشود؛ اين فرايندِ هدايت و گمراهی است. هدايت و گمراهی دستِ كسی نيست « يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ(فاطر/۸)» اگر در هدايت هستم، اين كار آثارِ هدايتی دارد و اگر در گمراهی قرار گرفتهام، اين كار آثار گمراهی دارد.
پس آنچه مهم است حاكميّت حقّ و باطل است. ممكن است كسی ناسزا بگوید و يا غيبت كند و يا دروغ بگويد ولی در حاکمیت حقّ باشد و ممكن هم هست كسی خير برساند و يا احترام بگذارد ولی در حاکمیت باطل باشد. اگر حق بر شخص حاكم باشد، خونريزی، اصلاح است؛ قصاص، حيات است؛ و اگر باطل حاكم باشد، قرآن خواندن هم انسان را به جهنّم میبرد «وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً(اسراء/۸۲)».
شناسایی زمینههای هدایت و گمراهی
فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِی مِثْلَ مَا أُوتِی مُوسَى؛
وقتی حق از جانب ما آمد، نپذيرفتند و بهانه گرفتند و گفتند: چرا مثل آنچه كه بر موسی آمده بر او نيامد.
أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِی مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ(قصص/۴۸)؛
پس چون حق از جانب ما برايشان آمد، گفتند: «چرا نظير آنچه به موسى داده شد، به او داده نشده است؟» آيا به آنچه قبلًا به موسى داده شد كفر نورزيدند؟ گفتند: «دو ساحر با هم ساختهاند.» و گفتند: «ما همه را منكريم.»
آيا همين اتفاق در مورد موسی هم نيفتاد كه گفتند: اين دو نفر ساحر و پشتيبان يكديگر بودند.
قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ(قصص/۴۹)؛
بگو: «پس اگر راست میگوييد، كتابى از جانب خدا بياوريد كه از اين دو هدايت كنندهتر باشد تا پيرويش كنم.»
به آنها بگو: كتابی بياوريد كه شما را به هدايت نزديكتر كند.
ما باید بتوانیم در جمعهای مختلف، زمینههای مختلفی که برای هدایت و گمراهی فراهم میشود را شناسایی کنیم. اگر فردی هدايت شده است، رفتار و گفتار نامناسبش را هم به تاویل خیر ببریم، ولی اگر فردی گمراه است، رفتار و گفتار او را نپذيريم؛ «کلمةُ حقٍ یُراد بها الباطل» كلمهی حقّی از دهانش خارج میشود، ولی ارادهاش باطل است.
محبت صادقانه در حاکمیت حق
فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ …(قصص/۵۰)؛
اگر استجابت نكردند و نپذيرفتند بدان آنها از هواهایشان تبعيّت میكنند.
چرا خودت را اذيت میكنی؟ اين شخص يا بايد خدا را بپذيرد يا نپذيرد. وقتی خدا را نمیپذيرد، تو چه اهمیتی داری كه بگويی بايد اين طور يا آن طور شود؟ خدا را قبول نكرده است، میخواهی تو را قبول كند!
فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُم؛
هوای نفس بر این شخص حاكم است. دين برای او بازی و مضحكه است. اگر برای او اینگونه نبود، خداوند خوف واقعی را در دل او القاء میكرد.
اگر كسی صادقانه، بدون هيچ عملِ ديگری، خداوند و اهلبيت-علیهمالسلام- را دوست داشته باشد، اين جريان دوست داشتن و محبت، آن قدر قوی است كه تمامِ وجودِ اين فرد را، به خدا و اهلبيت-علیهمالسلام- وابسته میکند. اگر شخص راست بگويد، قربِ عجيبی احساس میكند، هرچند هنوز واردِ عمل نشده باشد؛ ولی اگر شخصی صادق نباشد و حقیقت را نگوید، نماز شب هم که بخواند، اصلاً قربی احساس نکرده، هميشه فاصلهای بين خود و خداوند احساس میكند. مثال روشنش این است که اگر كسی وجودش سالم باشد، اگر مقدار كمی هم نان بخورد، احساس نیرو میكند، ولی اگر شخص وجودش مريض باشد، مثلاً تالاسمی داشته باشد، كبابِ برگ هم كه بخورد، باز احساس ضعف میكند.
هدایت الهی
«…وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ(قصص/۵۰)»
پس اگر تو را اجابت نكردند، بدان كه فقط هوسهاى خود را پيروى میكنند و كيست گمراهتر از آنكه بىراهنمايى خدا از هوسش پيروى كند؟ بیترديد خدا مردم ستمگر را راهنمايى نمیكند.
چه كسی گمراهتر از شخصی است که هوای نفسش شده خدای او؟ اين شخص چه وقت میتواند از اين خداییِ خود، عبور كرده و حرفِ خدا را گوش كند؟ نفس كه نقدتر است، ديوار به ديوار شهوت و غضب اوست! ولی خدا كجاست؟! نمیداند كجاست!
إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛
اين آيه، یک تابلو است، یک سِرّ است و كسی نمیتواند آن را عوض كند. خداوند به يک عده فرموده: دور شوید! چه كسی میگويد شيطان پشيمان نشد؟! پشيمان شد، در روايت است كه شیطان برگشت، اما خداوند به او فرمود که برود! اينها را به سادگی نمیشود هضم كرد، هاضمههای ديگری لازم است تا انسان اين مسائل را بفهمد.
در روايت آمده که مَنِ خدا از بعضی، از خودشان خوشم میآيد، نه عملشان! از بعضی هم خوشم نمیآيد، عملشان خوب است و من هم طبق عملشان چيزی به آنها میدهم.
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ؛
چه کسی گمراهتر از کسی است که از هوايی تبعيّت میکند كه هدايتِ خداوند در آن نيست!
إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛
خداوند متعال نمیخواهد آنها را هدایت کند و وقتی خدا نخواست، نمیتوان كاری انجام داد. حال اين جبر است يا اختيار يا امرٌ بين الامرين؟! نمیدانم.
برخورد بر اساس حق
اميرالمؤمنين -علیهالسلام- «خَشِنٌفیذاتالله» بود، وقتی چيزی را میديدند كه با امر خدايی سازگار نبود، ملاحظهی هیچ چیز را نمیكردند. نقل شده كه حضرت-علیهالسلام- مثل پلنگ حمله میكردند و همه چيز را به هم میزدند. ممکن است شخص ديگری بگوید: «آقا! اين برخورد اصلاً خوب نیست! بهتر بود مؤدبانه صحبت میكرديد و زمينهای فراهم میكرديد، شايد فردا اين شخص به درد بخورد!» اين محاسباتِ انسانهای كاسب است، کسانی كه میخواهند با سوزن چاه كنده و به آب برسند، اين گونه افراد به جايی نمیرسند و هميشه درجا میزنند، مانند كسی كه روی تِرِدميل حركت میكند؛ دستگاه نشان میدهد كه فرد چند كيلومتر راه رفته، ولی هنوز در خانهاش است.
تذکر مستمر
«وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(قصص/۵۱)»
و به راستى، اين گفتار را براى آنان پى در پى و به هم پيوسته نازل ساختيم، اميد كه آنان پند پذيرند.
ما دائماً و پشت سر هم تذكّر داديم، «وَصَّلْنَا» يعنی تذکر قبلی را به تذکر بعدی وصل كرده و نگذاشتيم فاصلهای در فهم ايجاد شود.