آگاهی مؤمن از کمال خود
آگاهی مؤمن از کمال خود
باید ببینیم که دغدغه ما چیست؟ نگرانی ما چیست؟ آن چه که در مسیر بندگی، ما را آزار میدهد و نگرانمان میکند چیست؟
خداوند برای من مؤمن یک «احسن تقویم» و یک کمالی را لحاظ کرده است. من نیز یک فاصلهای با آن کمال و با آن چیزی که باید بشوم دارم. شدن من، ساخته شدن من، مطلوب من و در حقیقت وجود من هم همینطور است. من آن کمال، آن اندازه و آن ظرف را میفهمم که چیست. مثلا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) ظرف و گنجایشش مرجعیت شیعه شدن است. درست است که الان یک طلبه است اما قرار است که مرجع مطلق شیعه شود. اگر این دغدغه، هماکنون که یک طلبه است حقیقتاً در وجود ایشان نباشد و آن نگرانیها از او برداشته شود که این مسیر را طی نمیکند. چرا این دغدغهها در مؤمن شکل میگیرد؟ این است که ما میگوییم، مؤمن میفهمد که مثلا او باید سید ابوالحسن اصفهانی یا کاشف الغطاء و یا علامه مجلسی شود.
مؤمن و دغدغه نرسیدن به کمال خود
وقتی مؤمن، کمالی که باید به آن برسد را شناخت، میبیند که مثلا نمازشبش را آنطوری که باید بخواند نخوانده است. به صورت ناخودآگاه یک احساس ناراحتی دارد. این ناراحتی به دلیل همان احسن تقویم او است. خداوند میفرماید: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه؛ هر كسی بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىكند»[1] خدا آن احسن تقویم را برای او نظر گرفته است. در واقع به این دلیل که آن را برای او در نظر گرفته است، از او میخواهد که به آن برسد. دغدغه رسیدن به آن مرحله است که مؤمن را اذیت میکند و البته دغدغه خوب و مثتبی است.
متناسب بودن دغدغههای مؤمن با کمال او
فردی قرار است که امام جماعت جایی شود به یک اندازه دغدغه دارد و یک نفر که میخواهد قاضی شود به اندازهای دیگر و کسی که میخواهد مرجع تقلید شود یک ترس و دغدغه و تلاش و احتیاطهای دیگری دارد. برای امام جماعت شدن که تلاش علمی زیادی نمیخواهد. بنابراین درس خواندن زیاد دغدغه او نیست. اما این که سخنرانی خوبی داشته باشد و احکام و روایات را بداند، دغدغهای برای امام جماعت شدن است.
این که من میبینم در وجودم دغدغه خاصی هست معلوم است که من را برای کار خاصی دارند میسازند. مثلاً یک نفر را میبینی که نماز صبحش نامنظم است اما اهمیتی به آن نمیدهد؛ ولی یک نفر نماز شبش به هم میخورد دیوانه میشود. از این جا باید بفهمد که یک چیزی برای او در نظر گرفتهاند. به عبارت دیگر، هر شخصی عمل میکند برای شاکلهای که برای او در نظر گرفتهاند.
توجه خداوند، متناسب با دغدغهها
مؤمن، مثلا همین طور که در مسیری میرود یک استاد برجسته را جلوی راهش میگذارند. این اگر میخواست یک آدم عادی شود که چنین استادی را جلوی او نمیگذاشتند. عالم وجود عالم حکمت است. شما امام خمینی(ره) را ببینید. یک کسی را میبیند به نام آقای معلم، یک کسی را میبیند به نام میرزا جواد آقای تبریزی. آقای مطهری را ببینید، آقای قوچانی را میبیند. یک آقایی را در اصفهان و یکی را در تهران میبیند. مرحوم آقای فخر، آقای زاهد را در مسجد بازار میبیند. اینها همین طور اتفاقی نیست. اینها همان قدمها و بند بند شاکلهای است که میخواهد درست شود. طلبه جوانی را من در روز اعتکاف در مشهد اردهال دیدم که در پایه چهارم حوزه مشغول بود. میگفت: من از اینجا به تهران میرفتم تا مرحوم آقای خوشوقت(ره) را ببینم. از من پرسید که الان سراغ چه کسی بروم؟ به او گفتم: سراغ آقای خرازی برو. برو پشت سر ایشان نماز بخوان. توجه کنید که این دغدغهای که برای این طلبه پایه چهارم به وجود آمده به این خاطر است که او دارد یک راهی را میرود و یا به عبارتی، دارند او را به جایی میبرند.
اعطای تواناییهای لازم از سوی خدا
پس من به اندازه دغدغههایم توانستم حدس بزنم که جایگاه من کجاست. متناسب با همان جایگاه هم به من استعداد و هوش و توانایی دادهاند. همین طوری که این استعداد و هوش نمیدهند. آنها را برای برعهده گرفتن کاری و مسئولیتی در آینده، دادهاند. مثلا سی سال دیگر، آقایی از دنیا میرود و شما باید جای او باشی. الان باید جای آقای میانجی و روحانی پر شود. چه کسی میخواهد آن را پر کند؟ جای آقای بهجت و بروجردی میخواهد پر شود. این را یقین بدانید که خدا جای آنان را پر میکند. «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها؛ هر حكمى را نسخ كنيم يا آن را به [دست] فراموشى بسپاريم، بهتر از آن يا مانندش را مىآوريم»[2] خداوند میگوید که ما جبران میکنیم. یا مثلش را و یا بهترش را میآوریم. همیشه همینگونه بوده است که بهترش را آوردند. این را یقین بدانید. خدا کارش را انجام میدهد.
راه رسیدن به کمال خود را باید یافت
البته ممکن که که شما به آن چیزی که در نظر نداشتی نرسی. خدا حکیم است، نمیآید روی یک نفر ریسک کند؛ ده نفر را در نظر میگیرد تا یکی از آنان بشود. چون عالَم، عالَم اختیار است. بنابراین اگر دیدی که دلت هست، اهل دعایی، اهل مفاتیح هستی، نرو مجله ورزشی بخوان. مدام دعاها را بخوان. مگر حتما باید مدینه باشی که دعای پیغمبر اکرم را بخوانی. اعمال نجف و یا مسجد کوفه را در همین جا که هستی بهجا بیاور. دعای کمیل بخوان. شاید شما یک آدمی هستی که میتوانی هر شب دعای کمیل بخوانی، بخوان. به دیگران نگاه نکن که سالی یک بار هم نمیخوانند. شما بخوان. شاید شما کسی هستی که باید همه ماه رجب را روزه بگیری. به دیگران نگاه نکن که یک روزش را هم نمیگیرند. شاید او عذر دارد، تنبل است، اهل روزه نیست، شما به دیگران چه کار داری؟ اگر میبینی اهل قرآن هستی قرآنت را بخوان.
نکته اولی که بیان شد این بود که سعی کن تا کمال خودت را بفهمی و نکته دوم، این بود که کارهایی که تو را به آن مقصد میرساند را نیز پیدا کن.
لزوم تلاش برای رفع موانع دستیابی به کمال
نکته سوم این است که اگر من فهمیدم که مسیرم این است و دارم آن را میروم، باید بدانم که در مقابل من، موانعی نیز وجود دارد. به اندازه قدمهایی که برمیداری موانع را شناسایی کن. «وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؛ و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.»[3] قدمت را هر جا که میگذاری بدان که مانع در جلویت هست. مگر بدون مانع میشود؟ یک اتوبان که میخواهند بزدند، در ابتدای کار، چقدر از مسیر را منفجر میکنند! یک سد که میخواهند بزنند اولین کاری که میکنند انفجار است. باید خیلی موانع را بردارند. در مقابل شما هم همینطور است. موانع را باید زود شناسایی کنی.
موانع موجود بر سر راه رسیدن به کمال
- نفس:
اولین مانع خودت هستی. خودت مانع خودت نباش. خودت را کنار بزن. ببین خود من اولین کسی هستم که مانع خودم هستم. گاهی میبینی که یک خصلتی داری که این خصلت نمیگذارد شما، آقا بشوی. خدا میخواهد آقایی را به شما بدهد؛ اما این خصلت نمیگذارد.
مثلا شخصی بخیل و دست تنگ است. خدا میخواهد به او آقایی بدهد؛ اما او به مالش چسبیده است. نترس! بریز و بپاش داشته باش. مثلا آدم توی عروسی بچهاش که نمیشود کمتر از تعداد مهمانان شیرینی بخرد. بعد بگوید: دو تا ما نمیخوریم، به عروس و داماد هم میگوییم نخورند؛ بلکه اگر دویست تا مهمان داری، سیصد تا باید شیرینی بگیری. مجلس عروسی که این حرفها ندارد. بهترین میوه را باید بگیری. چشم پر کن باید باشد. درجه یک باید بگیری. زهدبازیها را بگذار برای جای دیگر. در مجلس ختم همینطور. نگو آقا خرماها را بشمار. بهترین خرما را بگیر. این کارها را انجام بده تا خودت مانع خودت نباشی.
گاهی میبینی مانع بودن من به این است که بدبین هستم. آقا اگر من به اطرافیانم بدبین و بدگمان باشم نمیتوانم با اینها راه بروم. من بازوهایم را از دست میدهم. بازویم را نباید از دست بدهم. یک کسی که به این روانی دارد کار من را انجام میدهد و من هم به او اعتماد دارم، او هم خوشحال است که دارد با من کار میکند. امام سجاد میفرماید: «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ وَذَلَّ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ يَعْضُدُهُ؛ هلاک شد کسی که ندارد حکیمی که او را راهنمایی کند و خوار شد کسی که کمتر از خودش که او را یاری کند ندارد.»[4] پس من توی مسیر دارم میروم دیگر؟
«سفیهٌ یعضده» یعنی چی؟ یعنی مثلا من کنار آقای بهجت، سفیهٌ یعضده هستم. یعنی چی؟ یعنی آقای بهجت که الان مرجع تقلید است، من که مرجع تقلید نیستم کارهای او را انجام بدهم خوبه است. هر چه خیر پیش آقای بهجت است به من هم میرسد. سفیه در این جا به معنای سفاهت نیست؛ بلکه به معنای آن است که تو مقامی داری که آن شخص ندارد. او میداند که وقتی شما در مرجعیت کاری انجام میدهی ثواب دارد و او هم نمیتواند مرجع باشد؛ اگر به شما کمک کند همان ثواب را به این هم که در کنار او است میدهند. در واقع این شخص بازوی آن مرجع شده است.
- شیطان:
یکی دیگر از مانعها، شیطان است. شیطان نمیگذار که علامه مجلسی، علامه مجلسی شود. چون میداند که علامه مجلسی به دنیا آمده و اهل علم است، شیطان همچنین، میداند که برای علامه مجلسی چه باید استفاده کند که علامه مجلسی نشود. فقط کافی است که علامه مجلسی مثلا آدم تند و بداخلاقی شود. آقای بروجردی گاهی عصبانی میشد؛ شیطان نقطه ضعف او را پیدا کرده بود. ایشان هم میداند که نباید عصبانی شود. آقای بروجردی که رضاخان را به زمین زده است و گلوی رضا خان اینطور زیر پای آقای بروجردی بود؛ ایشان که دین را چقدر قشنگ در زمان آن ملعون از خطرات عبور داد. حالا این آدم عصبانی بشود. لذا ایشان روزه میگرفت. گاهی شده بود که نذر کرده بود اگر این بار عصبانی بشوم یک سال روزه میگیرم و گرفته بود. من اینها را باید بفهمم.
من در مسیر نمازجمعه آقای سید کاظم حائری را دیدم. به ایشان گفتم: آقا چرا اینطوری راه میروید؟ ایشان گفت: به خاطر این که من در جوانی در عبادات افراط کردم، الان واجبم را هم به زور انجام میدهم. ببین شیطان چه کار کرده است، به ایشان با القای عبادت زیادی ضرر رسانده است.
یک موقع میبینی من پرخورم. پرخوری مانع آینده من است. چرا؟ چون معدهام را از دست میدهم. یکی پرخور است، یکی پرحرف است، یکی زن و بچهاش را آزار میدهد. او قرار است که در آینده شخصیتی بشود ولی در خانه ظلمهایی که میکند مانع میشود. نمیگذارند بشود. این قدر ظلم بد است. خدا هیچ موقع آن مقام را با ظلم جمع نمیکند. ببین شیطان چه کار میکند. گاهی یک چیز ساده مثل پرخوابی مانع است. خواب زیادی با آن مقام منافات دارد. ببینید وقتی من گرفتارش هستم دارم از آن مقام میمانم. برای من کم میگذارند اگر مبتلا به آن عیب باشم.
لزوم پاسداشت توفیقات الهی
حالا باید کارهای لازم برای جذب توفیقات الهی را انجام داد. با هفده رکعت نماز واجب خواندن که نمیشود آقای بهجت شد. باید نماز امیرالمؤمنین را هم حتماً بخوانی. اگر فهمیدی در وجودت یک شوقی هست، یک کلاسی خدا برایت گذاشته، قشنگ میبینی، لذت میبری، نماز امیرالمؤمنین را هم بخوان، حتی در وقتی که داری به طرف مدرسه میروی.
در یک دورهای ما چهل نفر، به همراه حاج احمد آقای فاضلی، دور هم جمع شدیم و به نیت پیروزی در جنگ و یا شکست آمریکا، در طول چهل روز، هر کدام یک زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام و نماز و دعای علقمه میخواندیم؛ گاهی هم فقط هشت نفر میآمدند و بقیه جور آنان را میکشیدند که کار سختی بود؛ اما انجام میدادیم. حالا این چه روحیهای بود، چه نشاطی بود، الان این روحیهها کجاست؟
شما هم چند نفر دور هم جمع شوید و ختم صلوات بگیرید؛ و یا تلفنی هماهنگ کنید که مثلا چهارده هزار صلوات بفرستید. دور هم جمع شوید و حدیث کساء یا زیارت عاشورا و یا إنا انزلناه بخوانید. دور هم جمع شوید و اطعام بدهید. رفقا تا مقتضی را فراهم نکنید شما را بالا نمیبرند.
عواقب قدر ندانستن توفیقات
یعقوب را ببینید. هر روز گوسفندی ذبح میکند و اطعام میدهد. یعنی مقتضی را دارد فراهم میکند. یک روز که این کار را نمیکند مقتضی به هم میخورد. ابراهیم را ببینید، صدا میزند که اگر گرسنهای هست بیاید.
آقای بهجت(ره) در هر دو جیبش چند پاکت پول برای صدقه بود. همین طوری پیدا کرده بود که اگر صدقه ندهد بهجت نمیشود. گاهی پول میداد و میگفت که در شب جمعه شام بخورید. من هم به اندازه خودم باید این کارها را انجام دهم. شما ده تا تخممرغ بگیر و به فقیری بده. برای رشد خودت اقتضاء و بستر درست کن. اینها با حرف زدن درست نمیشود.
اهل گریه باش برای مصیبت آل الله. برای خودت مقتضی درست کن. خدا تو را ببیند که در یک جلسهای داری گریه میکنی. تا تو را بالا ببرد. امام حسین رحمت واسعه خدا است. حالا شما استفاده نکن.
علم یک عامل برای رسیدن به کمال است. مباحثه و مذاکره علمی بگذار. قرآن خواندن یک بستر است. آشتی دادن یک بستر است. صحیفه خواندن یک بستر است. اینها را پیدا کن. چند تا از این کارها را همیشه انجام بده. یکی از آنها اگر نگیرد یکی دیگر میگیرد و بالا میبردت.
پس «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه» همین طوری نیست، باید این مراحل طی شود. آن عوامل رشد دهنده باید در وجود من شکل بگیرد. وقتی که آن اقتضاها، درست به وجود آمد، شما مطمئن باشید که دارند شما را بالا میبرند. کمکت میکنند، دستت را میگیرند.
[1]. اسراء (17)، 84.
[2]. بقره (2)، 106.
[3]. اسراء (17)، 36.
[4]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 75، ص 159.