برنامه دیندار شدن
برنامه دیندار شدن
نیازمندی دینداری به برنامهای منظم
شاکله وجودی انسان، تنها بر اساس یک برنامهی منظم، اهل دینداری شده و در صورت نبود آن از دین خارج میگردد. این طور نیست که صفاتی چون دینداری و مؤمن بودن و دستیابی به مقامات معنوی، رفعت مقام و قرب به خداوند به گونهای اتفاقی در وجود انسان شکل بگیرد. اگر برنامه دینداری به وجود نیاید، امر دیگری جایگزین آن خواهد شد؛ وقتی حق در وجود ما شکل نگرفت این گونه نیست که وجود ما از هر برنامهای خالی شود بلکه گمراهی جایگزین آن میگردد. خداوند میفرماید: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ»[1] یعنی یا حق و یا گمراهی؛ و همچنین میفرماید: «جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِل»[2] یعنی حق باید بیاد تا باطل برود. این که خداوند میگوید: «حق آمد»، یعنی بر عهده ما است که حق را بیاوریم؛ چون خود او فرموده است: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»[3]؛ یعنی او راه مستقیم را نشان داده است و سپاسگزاری (انتخاب راه هدایت) و بیتوجهی به آن (کفران نعمت) به انتخاب ما عملی میشود. انسان باید عبد صالح خدا بشود.[4] این اتفاقی نیست که خداوند در سوره عصر فقط مؤمنانی که عمل صالح انجام میدهند را از دایره زیان و خسران خارج کرده است.[5] در جامعه هم همین گونه است؛ چنانچه خداوند فرموده است: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیهِم…»[6]، یعنی اگر تقوا پیدا کردند برای آنان گشایش صورت میگیرد؛ ولی اگر اهل تقوا نشدند آن چیزی که دارند را نیز از دست میدهند. پس برای دیندار شدن برنامه لازم است.
دو گونه دینداری؛ مسلمان بودن و مؤمن بودن
برنامه دینداری بر دو قسم است: یکی برنامهای که انسان را وارد حوزهی اسلام میکند و دیگری برنامهای که او را وارد حوزهی ایمان میکند. بعضیها فقط در حدِّ ظاهر خوب میشوند؛ یعنی فقط در ظاهر آدمهای خوبی هستند، اما خوبی به قلبشان سرایت نمیکند. اگرچه نماز را خوب میخوانند ولی یک صفت کمال در وجودشان شکل نمیگیرد. بخیل بوده، الان هم بخیل است؛ بداخلاق بوده، هنوز هم بداخلاق است؛ جاهل بوده، هنوز هم جاهل است؛ اهل دنیا بوده، هنوز هم اهل دنیا است؛ اهل کینه بوده، هنوز هم اهل کینه است؛ نماز اول وقت خوانده ولی به حضور قلب داشتن در نماز توجه نکرده است. این شخص در حوزهی ظاهر خوب عمل کرده است اما ظاهر او، سرایت به باطنش نکرده است. حضور قلب ورود به درون است، اخلاص اصلاح درون است، این چیزی است که باید اتفاق میافتاده ولی انجام نشده است؛ یعنی آن شخص، وارد حوزه اسلام شده اما هنوز وارد حوزه ایمان نشده است.
مرحله دوم ایمان است. باید حوزهی ایمان هم به موازات حوزه اسلام تقویت شود؛ یعنی همانگونه که باید ظواهر اسلام را رعایت کرد، باید به همان مقدار هم در امر اصلاح باطن پیشرفت کرد. معنویت را باید بالا برد. به همین دلیل است که اعمال عبادی ما زیاد نیست. مثلا نماز صبح فقط دو رکعت است و یا این که همه نمازهای روزانه ما هفده رکعت است که انجام آنها نهایتاً بیست دقیقه طول میکشد؛ اما خدا برنامه را طوری قرار داده است که اگر کسی در این بیست دقیقه، بندگی خدا را انجام دهد (حضور قلب داشته باشد و سایر شرایط باطنی نماز را رعایت کند) به سمت قلههای معنویت راه میافتد.
شایان توجه است که وقتی حرف از ظاهر میزنیم (حوزه اسلام) یعنی میبایست شروط ظاهری تکالیف رعایت شود، مثلا یکی از شرایط نماز این است که وضو بگیریم، پس باید وضو گرفت؛ یکی از شرایط انجام حج استطاعت مالی است، پس باید مستطیع بود تا بتوان حج بهجا آورد؛ عقل و بلوغ هم شرط انجام عبادات هستند، پس باید عاقل و بالغ بود تا عبادت معنا پیدا کند. اما برای این که بدانیم شاکله وجودی انسان از برنامه درستی بهرهمند است یا نه لازم است بدانیم که ملاکهای وجود ایمان چیست؟
تولّی و تبرّی عامل نهایی تعیین کننده ایمان
اولین و آخرین چیزی که در ایمان تعیین کننده است به گونهای که هرگاه این عامل در وجود ما شکل بگیرد ایمانمان دوام مییابد، تولّی و تبرّی است. تولّا به معنای شناخت امام است (امامشناسی)؛ یعنی شما باید حجت خدا را بشناسید (حجتشناسی)؛ یعنی همهی امور حتّی توحید هم به امام و امامت برمیگردد. تولّا تقویت ایمان است. اطاعت از خدا همان اطاعت از امام است؛ در واقع اطاعت از خدا با اطاعت از امام شکل میگیرد. برای اطاعت کامل از دستورات خدا باید به این دستور هم عمل کنیم: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[7] پس ایمان، حول محور امامشناسی درست میشود. در واقع یک ربطی بین ایمان ما و امام و حجت خدا وجود دارد.
امامشناسی ظرف خداشناسی
خدا ظرفی را برای کسب معرفت در وجود شما قرار داده است که اگر امام را نشناسید، کمبود و خلائی در وجودتان رخ میدهد.
از سوی امام صادق7، قلب مؤمن به دنیایی تشبیه شده که زمین آن معرفت و آسمان آن ایمان است. همچنین آن حضرت در جایی دیگر، ذکر خدا را بر اساس هفت قسمت از انسان (زبان، روح، نفس، عقل، معرفت، سرّ و قلب) به هفت گونه تقسیم کردهاند. [8]
از تلفیق این دو روایت دانسته میشود که معرفت در وجود ما خوراک میخواهد، یعنی ما ظرفی در وجودمان داریم به نام ظرف معرفت که مثل زبان، قلب، عقل و… دارای ذکر است.
پس در وجود ما باید آن ایمان و آن شاکله ایمانی درست شود. تمام آن ظرفیت لازم که در وجود مؤمن لازم است بهوجود بیاید، با شناخت امام و توجه به حجت خدا حاصل شده و با انکار امام همهاش از بین میرود.
همانند علم و جهل که وقتی انسان به چیزی علم دارد، همه چیز میآید و وقتی نسبت به آن جهل دارد هیچ چیز برای او حاصل نمیشود؛ و یا مثل عاقل و دیوانه که با عقل همه چیز میآید و با جنون چیزی نمیآید. کسی که امام را پیدا کرد و او را شناخت حتی عقلش هم نورانی میشود.
به همین دلیل قرآن نیز در معرفی امام میفرماید: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا»[9]؛ بدون شناخت امام، حتی قرآن هم فهمیده نمیشود؛ یعنی اگر کسی امام را نشناسد و او را قبول نکند، قرآن را هم نمیفهمد. به عبارت دیگر، قرآن در صورت نبود یک راهنمای کامل و آگاه، انسان را به اشتباه میاندازد، زیرا در آن متشابهات فراوانی وجود دارد.
شناخت امام عامل وحدت امت
این خیلی خوب است که خدای متعال همه پراکندگیها را در یک امر متمرکز کرد و آن شناخت امام است. امام باقر7 درباره این قول خداوند: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنّورِ الّذِي أَنْزَلْنا»[10] به یکی از اصحاب خود چنین فرمودند: «وَاللّهِ یا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنّهَارِ…»؛ به خدا اى ابا خالد، نور امام در دل مؤمنان از نور خورشيد تابان در روز، روشنتر است.[11]
چون عصمت صفت امامان است، یعنی اصلا اشتباهی از آنان سر نمیزند پس باید خودتان را به امام متصل کنید. هر چه به امام معصوم نزدیکتر باشید، اشتباهتان کمتر میشود.[12] این هفتاد فرقهای که در اسلام است، همه از روی قرآن درست شدهاند. در حالی که امام، جلوی اختلاف و تفرقه را میگیرد. حضرت زهرای مرضیه3 در خطبه فدکیه میفرمایند: «إمامَتُنا نِظاماً لِلمِلَّة وَأماناً مِن الفُرقَة»؛ امامت ما سامانی برای ملت و پناهی از تفرقه است.[13]
همراهی با امام، عامل برطرف شدن رذایل اخلاقی و عقاید ناپسند
این اخلاق رذیلهای که در وجود ما شکل میگیرد، به علت نبود شناخت امام است. برای چیست که مردم در تاسوعا و عاشورا سخاوتمند و باصفا و بامروت میشوند؟! این همان مردم روزهای گذشتهاند؛ اما چون در معرض امام معصوم قرار میگیرند رذائلشان در آن ایام کنار میرود. حالا اگر برای کسی، همه سال همانند عاشورا و تاسوعا باشد دیگر اخلاق ناپسندی در او باقی نمیماند.
برخی از مردم در حرم امام رضا7 به دنبال نماز جماعت میدوند با وجود این که خیلی از آنان حتی در خانههای خودشان هم نسبت به نماز تنبلی میکنند. این به خاطر این است که ولایت امام و حجت خدا مسأله را عوض کرده است.
امام زمان7 هم که ظهور کند همهی نعمتها آشکار میشود، حتی نعمت عقل. شأن امام مثل خورشید است؛ خورشید که طلوع میکند، همه از خواب بیدار میشوند؛ همه جان میگیرند؛ همهی مردهها زنده میشوند. امام صادق7 در جواب شخصی به نام سلیمان که از فایده امام غائب برای مردم، پرسیده بود این گونه پاسخ دادند: «همانگونه که از خورشید، هنگامی که پشت ابر است بهرهمند میشوند.»[14] یعنی اثر امام، اثر قدرتمندی است؛ به همین دلیل امام میفرمایند: «نور امام در قلب شما این کار را میکند.» تا وقتی این نور در قلب شما هست، شما توحید را هم خوب میفهمید. عدهای از امام رضا7 درباره صحت عقیده خودشان پرسیدند. آن حضرت فرمود: «عقیده شما درست است. این عقایدی که شما دارید با همه اشکالاتی که دارد، همان چیزی است که ما میخواهیم.» وقتی شما امام رضا7 را پیدا کردید، ائمه: را قبول داشتید یعنی قدرت خدا را پیدا کردید، راهت نیز محکم و صحیح میشود. بنابراین باید مواظب بود که قربمان به امام کم نشود.
عدم تفاوت حجتهای الهی در ایجاد قرب به خداوند
اگر شما زیارت امام رضا7 بروید و زیارتنامه آن حضرت را بخوانید، زیارت همهی معصومان: حتی زیارت پیامبر9 حساب میشود. حضرت فرمود هر کدام از ما را زیارت کنید، انگار همه را زیارت کردهاید. در اینباره امام کاظم7 فرمودند: هر کس که اولین ما را زیارت کند، آخرین نفر ما را زیارت کرده است، چنان که اگر آخرین ما را زیارت کند، اولین نفر ما را زیارت کرده است و هر کس ولایت اولین نفر ما را بپذیرد ولایت آخرین نفر ما را پذیرفته است و کسی که حاجت یکی از دوستان ما را برآورد، گویا حاجت همه ما را برآورده است… .»[15]
تعبیر دیگری از ائمه: هست که خدای متعال به این دلیل قبور امامان معصوم: را در سرزمینهای مختلف قرار داد تا مردم در همه جا به آن بزرگواران دسترسی داشته باشند و به زیارت آنان بروند. بنابراین باید از پراکندگی فکری در بیاییم و تنها یک هدف را مواظب باشیم؛ یعنی یاد امام و حجت خدا را پیوسته در دل داشته باشیم.
این را نیز بدانید که در هر زمان فقط یک امام وجود دارد و نه دو امام. پس اگر شما الان امام زمان7 را یاد کنید یاد امام رضا7، امام حسن عسکری7 و امام کاظم7 نیز حساب میشود. بنابراین هر وقت به حمام رفتید، غسل زیارت امام زمان7 را نیز انجام دهید، چرا که ممکن است آن حضرت را در جایی ملاقات کنید و ایشان را نشناسید.
شناخت صحیح خدا تنها از طریق امام
تا این جا معلوم شد که بازگشت حوزه اسلام یعنی استواری و قوام آن به اندازه حوزه ایمان هر شخص است. اگر ایمان به عنوان پایه و اساس در زیر نباشد، اسلام و نماز و… به زمین میافتد و میشکند. ما در روایاتمان داریم که «همه مردم پس از رحلت رسول خدا9 مرتد شدند مگر چهار نفر»[16] این که در این روایت میگوید: «مردم مرتد شدند»؛ یعنی نماز و روزه و خمس و همه اعمالشان هبط شد. چون امیرالمؤمنین7 را انکار کردند. پس ایمان دارد نماز را، قرآن را، روزه را و حج را با خودش حمل میکند و به آنها ارزش میدهد.
این که امام باقر7 فرموده است: «خداوند به واسطه ما عبادت و شناخته شد و به واسطه ما يگانه و يكتا دانسته شد و محمد9 واسطه و نماياننده شناخت خداوند مىباشد.»[17]؛ کدام خدا؟ مگر خدا چیزی است که بشود او را از طریق مطالعه شناخت؟ مگر خدا چیزی است که یک نفر او را در کتابش توضیح دهد و بعد ما هم او را بشناسیم؟ صدرالمتألهین را چه به خداشناسی؟ او خودش را هم نمیشناسد، جاهل به خودش است، آن وقت بیاید و خدا را به دیگران بشناساند؟ البته مگر آن که هر چه بگوید از قول معصوم بگوید. نقل کند که مثلا امام صادق: این جور فرموده است. چیزی نه اضافه و نه کم کند. با لقب گذاشتن که یک نفر به صدر نمیرود و یا این که متأله نمیشود؛ باید از منبع اصلیش سخن بگوید. از آن جایی که ادعایشان «بنا عرف الله» است.
عاقبت شناخت خدا بدون روح ایمان
پس اگر ما خدا را از ناحیهای که باید بشناسیم شناختیم، در وجود ما یک روحی افاضه میشود به نام روح ایمان که فقط برای شناخت امام و حجت خدا است. اگر این روح نمیآمد ما نیز بتپرست بودیم. خدایی که بعضیها میخواهند درست کنند، اگر این روح ایمان، آن را درک نکند، کفر است. به هر صفت خوب و کمالی که بخواهند او را معرفی کنند، باز هم کفر است؛ چون روح ایمان باید درباره خدا سخن بگوید. اگر این روح ایمان در وجود کسی نیاید، پیغمبر هم شناخته نمیشود. «پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان، که اگر حجت خود را به من نشناساني، دين خود را از دست ميدهم، و گمراه خواهم شد»[18] والله این گمراهی در دین اتفاق خواهد افتاد. اصلا طاعت به وجود نمیآید؛ و اگر ما طاعت نکنیم مخالفت با خدا و مخالفت با پیغمبر انجام دادهایم؛ با اینکه در ظاهر موافقت میکنیم. یعنی نماز و حج و…، عبادتهایی ظاهری میشود. چطور ممکن است که آدم همان نماز پیغمبر9 را خوانده باشد و بعد بیاید امام حسین7 را بکشد. نمازی که آدم را به کمال میرساند که اینگونه نیست. ای کاش اصلا نمازی بین آنها نمیآمد تا امام حسین7 را هم نمیکشتند! چرا؟ چون آن قوهی اصلی یعنی روح ایمان نیامده بود. آنها فکر میکردند اسلام که آمده است دیگر همه چیز آمده است؛ نه اینطور نیست؛ بلکه خدا با روح ایمان همه چیز را تمام کرده است؛ او با روح ایمان حرف را تمام کرده است.
شیوه تقویت روح ایمان
روح ایمان با زیارت امین الله و آل یاسین قوی میشود. زیارت عاشورا روح ایمان را قوی میکند، زیارت امام رضا7 روح ایمان را قوت میبخشد. گریه بر مصیبت صدیقه طاهره3، گریه بر زینب3 گریه بر امالبنین روح ایمان را تقویت میکند. گریه بر علی اصغر روح ایمان را قوی میکند. ما راه دیگری نداریم، حالا شما برو هی قرآن بخوان که متأسفانه «وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا»[19]
ما در گرو شناخت یک چیز هستیم، خدا ما را معطل نکرده است، او میدانست که ما در پراکندگیها نمیتوانیم راه را پیدا کنیم. صد تا چیز را برای ما قرار نداده است؛ یعنی خداوند همه را در یک چیز که آن هم، شناخت حجت خدا میباشد، جمع کرده است. اگر آدم، حجت خدا را بشناسد و به ویژگیهایی که برای آنان در زیارت جامعه ذکر شده معتقد باشد، در قلبش هم همانگونه باشد (محبت امام معصوم7 را در وجودش بفهمد و بنا بگذارد که از حجت خدا اطاعت کند)؛ این فرد کاملترین ایمان را بدون هیچ نقصی دارا است و بالاخره مسیر را پیدا خواهد کرد.
حضرت فرمود وقتی از ما جدا میشوید، همانند گوسفندی که گله خود را گم کرده و توسط گرگها دریده میشود خواهید شد.[20] حالا اینجا این فکر و آن فکر است؛ دیروز فکر شریعتی، امروز فکر سروش، قبلش فکر کسروی و کمی قبلتر از آن هم فکر فلان و فلان است. شیوایی سخن نیز گاهی به گونهای است که هر کسی نمیتواند از آنان ایراد بگیرد؛ ولی مسیر گم شده است. حاج آقای خوشوقت(ره) میفرمود: « بر کتابهای آقای فلانی از اوّل تا آخرش روح فلسفی حاکم است، هدایت در آن نیست.» ایشان یک چیزی میفهمیده و بیجهت نگفته است.
پس من باید به خواندن مفاتیح، قرآن، رساله، صحیفه سجادیه، نهج البلاغه، اصول کافی و کتب علامه مجلسی(ره) مداومت کنم. خداوند برای این زمان پیشبینی کرده و کتابهای علامه مجلسی(ره) را قرار داده است. اگر میخواهید هدایت درست را بفهمید و راه درست را بیابید کتابهای آن علامه بزرگوار و بیانات ایشان را بخوانید.
[1]. «پس چیست بعد از حق مگر گمراهی؟»؛ سوره یونس(10)، 32.
[2]. «حق آمد و باطل نابود شد»؛ سوره إسراء(17)، 81.
[3]. «ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر و پذیرنده باشد و خواه کفران کننده»؛ سوره انسان(76)، 3.
[4] . این عبارت الهام گرفته شده از این آیه قرآن است: «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ»؛ و به تحقیق در زبور، بعد از ذکر چنین نوشتیم که زمین را بندگان شایسته من به میراث میبرند. انبیاء(21)، 105.
[5]. «وَ الْعَصرِ، إِنَّ الانسنَ لَفِي خُسرٍ، إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ»؛ انسانها همه در خسران و زیانند مگر افرادی که ایمان آورده و اعمال صالح بهجا آوردهاند. سوره عصر(103)، 1 تا 3.
[6]. «و اگر اهل آبادیها ایمان آورده و تقوا میورزیدند به رویشان میگشودیم…»؛ سوره اعراف(7)، 96.
[7]. «آنچه را رسول خدا9 برای شما آورده گرفته و اجرا کنید و آنچه را که از آن نهی کرده خودداری نمایید» سوره حشر(59)، ۷.
[8]. امام صادق7 فرمودند: ذكر خدا به هفت عضو انسان تقسيم شده است. زبان، روح، نفس، عقل، معرفت، سر، قلب و هر يك از آنها نيازمند به استقامت هستند. استقامت زبان به اين است كه از آن جز صدق و صفا تراوش نكند و استقامت روح به اين است كه در همه جا حضور پيدا كند. استقامت نفس اين است كه هميشه به ياد خدا باشد و اگر خطائى از وى سر زد استغفار كند و استقامت قلب اين است كه اگر لغزشى از وى صادر شد معذرت بخواهد، و استقامت عقل اين است كه از جهان، اعتبار بگيرد و پند پذير باشد، و استقامت معرفت افتخار است و استقامت سر اين است كه به عالم اسرار متوجه شود. ذكر لسان حمد و ستايش و سپاس خداوند است، ذكر نفس كوشش و تحمل رنج و مشقت است، ذكر روح خوف و رجاء است، ذكر قلب راست گوئى و يك رنگى است، ذكر عقل تعظيم و حياء است، ذكر معرفت تسليم در برابر خداوند و رضا و خوشنودى از زندگى است و ذكر سر لقاء رحمت خداوند و مشاهده جلال و جمال پروردگار است.
[9]. «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم»؛ سوره مائده(5)، 3.
[10]. «به خدا و رسولش و نورى كه فرستادهايم ايمان آوريد»؛ سوره تغابن(64)، 8.
[11]. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، ج 1، ص 276.
[12]. وقتی میگوییم معصوم، پیغمبر اکرم9 و صدیقه طاهره را هم شامل میشود، وقتی میگوییم امامت، منظورمان چهارده معصوم: است. حضرت زهرا3 نیز شأن امامت دارند. نبوت پیامبران نیز به اعتراف آنان نسبت به ائمه: است؛ یعنی اگر به امامت امیرالمؤمنین7 (به عنوان مثال) اعتراف نکنند نمیتوانند پیامبر شوند. جبرئیل هم باید امیرالمؤمنین7 را قبول داشته باشد تا در مقام و مرتبه خود باقی بماند.
[13]. ابوالفضل احمد بن ابى طاهر مروزى، بلاغات النساء، خطبه فدکیه.
[14]. علامه مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، ج 23، ص 5.
[15]. «مَنْ زَارَ أَوَّلَنَا فَقَدْ زَارَ آخِرَنَا وَ مَنْ زَارَ آخِرَنَا فَقَدْ زَارَ أَوَّلَنَا وَ مَنْ تَوَلَّى أَوَّلَنَا فَقَدْ تَوَلَّى آخِرَنَا وَ مَنْ تَوَلَّى آخِرَنَا فَقَدْ تَوَلَّى أَوَّلَنَا وَ مَنْ قَضَى حَاجَةً لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِنَا فَكَأَنَّمَا قَضَاهَا لِجَمِيعِنَا…»؛ همان، ج 97، ص122.
[16]. «إن الناس كلّهم ارتدّوا بعد رسول الله9 غير أربعة»؛ سلیم بن قیس هلالی، اسرار آل محمد، ص 162. این روایت در نقلها و منابع دیگر به صورتهای دیگر که سه نفر و یا هفت نفر را استثنا میکند نیز آمده است.
[17]. «بنا عُبد اللّه، وبِنا عُرف اللّه وبِنا وحّد اللّه ومحمد حجاب اللّه تبارك وتعالى»؛ اصول کافی، ج 1، ص 145.
[18]. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»؛ از فرازهای نخستین دعای غیب امام زمان7، مفاتیح الجنان.
[19]. «ولى ستمگران را جز زيان نمىافزايد»؛ سوره اسراء(17)، 82.
[20]. محمد بن مسلم گويد شنيدم كه امام باقر (ع) ميفرمود: «هر كه ديندارى خداى عزوجل كند به وسيله عبادتى كه خود را در آن به زحمت افكند ولى امام و پيشوایى كه خدا معين كرده نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد، حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خود، گم شده و تمام روز سرگردان ميرود و برميگردد، چون شب فرا رسد گلهاى با شبان به چشمش آيد، به سوى آن گرايد و به آن فريفته شود و شب را در خوابگاه آن گله بهسر برد، چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده گله و چوپان را ناشناس بيند، باز متحير و سرگردان در جستوجوى شبان و گله خود باشد كه گوسفندانى را با چوپانش ببيند، بهسوى آن رود و به آن فريفته گردد، شبان او را صدا زند كه بيا و به چوپان و گله خود بپيوند كه تو سرگردانى و از چوپان و گله خود گمگشتهاى، پس ترسان و سرگردان و گمراه حركت كند و چوپانى كه او را به چراگاه رهبرى كند و يا به جايش برگرداند نباشد، در همين ميان، گرگ گم شدن او را غنيمت شمارد و او را بخورد.» اصول کافی، ترجمه مصطفوی،ج 1، ص 260.