پخش زنده
بعثت پیامبر صلّی الله علیه وآله
بعثت پیامبر صلّی الله علیه وآله
تدبّر در آیه بعثت
«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ…؛ اوست آن كس كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد… .»[1]
شناخت بعثت پیامبر از این جنبه مهم است که با پی بردن به اسرار آن به این نکته پی میبریم که مبعث چه تأثیری در عالم وجود گذاشته است؛ و اگر بعثت نمیبود، این عالم چه شکلی داشت و چه اتفاقاتی در آن میافتاد. مبعث به ما میگوید که چرا خدای متعال پیغمبر خاتم قرار داده است. خداوند در آیه مربوط به بعثت، نکاتی را متذکر شده است که تدبّر در آنها برای فهم ارزش بعثت، لازم است. در ادامه، با محوریت این آیه شریفه، نکاتی را پیرامون اهمیت و جایگاه بعثت ارایه مینماییم.
«بَعَثَ»؛ حرکتی هدفدار
در کلام عرب، سه واژه شبیه به هم است که سه معنای جداگانه اما نزدیک به هم دارند؛ و خداوند برای انتخاب «بعث» از میان آن دو واژه دیگر منظور خاصی داشته است. یکی کلمه «انقَلَبَ» به معنای انقلاب کردن است؛ مثل انقلاب اسلامی. یکی دیگر کلمه «ثوره» است که آن هم به معنای انقلاب است. اما سوال اینجا است که هر کدام از آنها در فرهنگ گویش عرب، چه موقع استفاده میشوند؟
عرب وقتی میخواهد چیزی را به هم بریزد، از کلمه «اِنقَلَبَ» استفاده میکند. بهم ریختن یک درخواست عمومی و یک شورش و به خیابان ریختن است، حالا خوب بالا میآید یا بد، یا کسانی که میروند خوب هستند یا بد و یا آنهایی که به انقلاب اضافه میشوند خوب هستند یا نه، انقلاب در برابر اینها ساکت است، در واقع یک حرکت کور است. به همین خاطر است که ما مجبوریم به انقلاب خودمان، انقلاب «اسلامی» بگوییم. اگر بگوییم انقلاب، یعنی یک حرکت کور؛ اما اسلامی را به آن اضافه میکنیم تا آن را معنادار کنیم. یعنی میخواهیم بگوییم که بالای سر این حرکت، یک مرجع تقلید بوده است؛ نه این که فقط قصد زیر و رو کردن اجتماعی داشته باشیم.
عرب میگوید: «ثورة، ثورة، ثورة، حتّی النَّصر»، ثورة یعنی گاو نر. اما چرا به یک حرکت و یک انقلاب ثورة اطلاق شده است؟ به خاطر این که در قدیم از گاو برای شخم زدن استفاده میشده است؛ و گاو وقتی میخواهد خاک را زیر و رو کند دیگر کاری ندارد که خاک خوب بالا میآید یا خاک بد. الان انقلاب فلسطین در حقیقت یک ثورة است؛ چون یک حرکت کور است. برای همین است که حدود شصت سال طول کشیده است. شصت سال است که اینها فقط تشییع جنازه بلداند. تنها همین چند سال اخیر است که حرکتهای آنان به مدد سیدحسن نصرالله جهت پیدا کرده، حرکتشان بویی شیعی گرفته و هدفدار شده است. مانند جنگ 33 روزه، 22 روزه و حرکتها و موفقیتهای دیگری که اتفاق افتاده است.
در کتاب مقاییس اللغة اشاره شده است[2] که عرب وقتی میگوید بَعَثَ، سه تا چیز را دارد با هم میگوید؛ یعنی مردمی حرکت کردهاند، جهت را درست میروند و بیانیّه و مرامنامه هم دارند؛ به همین خاطر، خداوندی که به اسرار و نهان مسلّط است، در معرفی حرکت عظیم پیامبرش از «بَعَثَ» استفاده میکند نه از إنقلب و ثورَة. نکته دیگری هم که در اینجا هست این است که خداوند آن حرکت را به خودش نسبت میدهد.
«أمّی»؛ تبعیت از وحی به جای عقل
خداوند با این کلمه ما را متوجه این مطلب میکند که ما نیامدهایم از آدمهای به اصطلاح کارشناس، با سواد، غرب رفته، خود باخته، جیره خوار و ترسو استفاده کنیم؛ بلکه کسی را از خودمان آوردیم. پیغمبری که کمال عقل را پیدا کرده است و چون کمال عقل را دارد به پیامبری انتخاب شده است.
خدا هم به او میگوید که حق نداری از عقلت استفاده کنی.[3] عقل، هر چند که خوب باشد، در اینجا خادم وحی است. آنجایی هم که پیغمبر آیهای از قرآن را میخواهد تبیین کند (لِيُبَيِّن[4] و لِتُبَيِّن[5]) آن هم با بهرهگیری از وحی است هر چند اگر در مسألهای بسیار جزئی باشد؛ حالا به صورت الهام است (مِنْ وَراءِ حِجاب) یا در خواب است، و یا فرشتهای در حالتهای مختلف آن را القاء میکند.
«رَسُولاً»؛ برنامهی همهجانبهی تضمین شده
چرا خداوند در اینجا از کلمه رسول استفاده کرده است نه نبی؟ دانستن این مطالب به ما کمک میکند تا مقداری وارد فضای بحث «مبعث» شویم. وقتی عنوان بعثت برای رسول پیش آمده، یعنی ما با یک برنامهی تربیتیِ تمام عیارِ تضمینی روبهرو هستیم. «قبولی تضمینی» را شنیدهاید؟ بعثت یعنی تضمین در تربیت؛ در بقیهی تربیتها هیچ تضمینی وجود ندارد؛ به این معنا که احتمال دارد افراد تحت تربیت، دچار ضرر شوند؛ ولی خدای متعال در مورد بعثت، دارد تضمین میدهد. پس او خدایی است که پیغمبری را با مشخصاتی چون امّی و رسول بودن برانگیخته است
پیامبر رسول بود نه نبی؛ اما پیامبران گذشته نبی بودند، نوح، موسی و عیسی نبی بودند. به همین دلیل به آنان، انبیای اولواالعزم گفته میشود. اما پیغمبر ما، شأن رسالت دارد؛ یعنی در حیطه اجرای قوانین نیز مسئولیت دارد. آن حضرت نیامده است که تنها به مردم خبر دهد (کاری که برعهده نبی است)؛ بلکه رسالت، اموری اجرایی دارد که رسول، وظیفه پیاده کردن آنها را بر دوش دارد. رسول خدا 72 جنگ انجام داده است، در طی آنها دندانهای مبارک آن حضرت شکسته است، شعب ابیطالب، فرار شبانه از مکه، پنهان شدن در غار[6] و… را متحمل شده است.
این که در این آیه آمده است که او (خدا) پیامبر را به رسالت برانگیخت، نشان میدهد خود خدا هم مرامنامهای را به دست پیامبر داده است.
پیامبر نبی نیست که آمده باشد تا تنها خبر دهد؛ بلکه رسول است و آمده تا جلوی قدرتهای باطل را بگیرد. مؤمن هر جا که هست باید قدرت را بهدست بگیرد. نمیشود که قدرت دست دیگران باشد و شما بخواهید کاری برای خدا انجام دهید، اصلاً نمیشود کار کرد. باید هر طور که شده قدرت را به دست گرفت و آن را حفظ کرد.
این قدرت و عزت را نیز نباید با هر چیز سادهای از دست داد. مثلا اگر وضع اقتصادی آن گونه میخواستید نشد نباید بروید و قدرت و عزت خود را در اختیار دیگران بگذارید. خیال میکنید که چیزی به شما میدهند؟ یک مقدار اندک علف و یک استخوان هم جلوی شما نمیاندازد. نمونه بارز آن، افغانستان و پاکستان است. مگر این دو کشور در دستان آنان نیست؟ ظاهری شیک با مقداری تکنولوژی برایشان درست کردهاند و سپس عزت را از آنان گرفتهاند؛ پرخرجترین کشورها هستند، بیخانمانهای آنان و خرجهای سنگینی که برایشان تراشیدهاند را ببینید.
شما به همراه خانواده خود، عزتمندانه سوار ماشین ساده و کمارزشی مثل پیکان بشوید اما از روی ذلت، سوار ماشین لوکس و با ارزشی مثل پرادو نشوید. این مثل آن است که به شما بگویند آیا حاضرید که به همه فامیل و اقوامتان ناسزا گفته شود اما در قبال آن، یک میلیون تومان به شما داده شود؟ باید هواسمان را جمع کنیم، ما عزّت پیدا کردهایم و نباید آن را از دست بدهیم.
پیش از انقلاب، آن موقعی که ما در دبیرستان بودیم، بخشنامهای از اداره کل آموزش و پرورش آمد که همه بچهها باید ریششان را از فردا صبح، از ته بتراشند (با تیغ بزنند). من پیش مدیر مدرسه، آقای شرقی – که یک ساواکی به تمام معنا بود – رفتم و گفتم که من این کار را نمیکنم. او خودش به کلاس ما آمد و بخشنامه را برای همه خواند. من بلند شدم و گفتم: «آقای شرقی! میشود بفرمایید با چه تیغی؟» بچّهها زدند زیر خنده. ما را پایین آوردند و گفتند: «اخراج از مدرسه!» خدای متعال با یک توسل، بلا را از سر ما برداشت و یک هفته بعد، بخشنامه لغو شد. آقایان علما در مقابل آن ایستادند. البته عملاً همان را انجام میدادند؛ ولی بخشنامهای در کار نبود. ما هم تا آخر ریشمان را نزدیم، هر روز هم با افتخار به داخل مدرسه میآمدیم. ناگفته نماند که به ما یاد داده بودند که یک «وجعلنا»[7] بخوانیم.
در آن زمان، وقتی دوازده یا سیزده ساله بودیم و میخواستیم که یک کتاب اسلامی را در خانه نگه داریم، آن را لوله کرده و با یک طناب در لولههای بخاری آویزان میکردیم؛ تا اگر ساواک به منزلمان آمد آن را پیدا نکند. وقتی میخواستیم آن را بخوانیم، به زیر پتو میرفتیم و با یک چراغ، مطالعه میکردیم. بعد آن را مخفیانه رد میکردیم و به دیگران میدادیم تا زیاد در خانه نماند. اینها همهاش ذلت بود.
ما در آن موقع، اجازه رفت و آمد آسان در خیابان تخت جمشید (طالقانی الان) را نداشتیم. سگ آمریکاییها عزیزتر از ما بود. وقتی میخواستیم به دبیرستان برویم چند تا مشروبفروشی را پشتسر میگذاشتیم. دبیرستان! دخترانه و پسرانه؛ استخر! دختر و پسر؛ سینما! دختر و پسر؛ اردوهای پیشاهنگی! دختر و پسر؛ یعنی فقط فساد بود. حالا اگر یک ساعت از عمر این انقلاب میگذرد، یک ساعت دارد به تقوا اضافه میشود. بنابراین وقتی قدرتمان زیاد میشود، دیگر اجازه نمیدهیم که هر کسی هر کاری دلش میخواهد بکند.
خدا میخواهد عزّت بدهد. او بعثت را ایجاد کرده تا شما با آن به بهشت دست پیدا کنید. با بعثت، کمالات انسانی را پیدا میکنید. با بعثت، میفهمید که کمالات چیست. با بعثت، معنای عزّت را میفهمید. پیغمبر مدام در جنگ بود، مردم در زمان آن حضرت، اصلاً یک روز خوش نداشتند اما به ایشان نگفتند که شما برای ما زحمت آوردید؛ چون میدیدند که با همان جنگها عزّت پیدا کردهاند.
«يَتْلُوا»؛ معرفی امیرالمؤمنین
اما چرا خداوند در این آیه، بهجای کلمه «يَتْلُوا»، «یقرأ»، نمیگوید؟ یعنی چرا بهجای تلاوت از قرائت استفاده نکرده است؟ چون قرآن نیست که بخواهد قرائت شود، به این نشانه که بعد از آن گفته شده است: «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَة». در اینجا «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ» یعنی معرفی امیرالمؤمنین. آن حضرت فرمودند: «من آیت الله عظمای خدا هستم.» تلاوت آیات قرآن، باید به قلب و جان بنشیند.
«يُزَكِّيهِمْ»؛ تزکیه فقط با امام حسین
با هوای نفس که نمیشود زندگی کرد؛ زندگی، تزکیه میخواهد. آیا در یک کشور، این بهتر است که یک مؤمن حاکم باشد، یعنی یک مؤمن بالای سر آدم باشد که دزد نباشد، مشروبخوار نباشد، کیسه ندوخته باشد، زن و بچهاش به اموال بیت المال طمع نداشته باشند، یا این که یک آدم عیّاشِ مشروبخوارِ وابسته، که هزار و یک گونه فساد را در جامعه بیاورد؟!
خدا این را میخواهد که یک پیغمبری بیاید که بر قله اخلاق و کرامت قرار داشته باشد.[8] در واقع، ما را دنبال این پیغمبر راه انداختهاند، نه به دنبال یک آدم بیسروپا (مثل ابوبکر) که میخواهد بیاید و جای پیغمبر را بگیرد. اصلا این فرد و این جایگاه، هیچ ربط و سنخیتی با هم ندارند. کسی که به او وحی نمیشود و هیچ چیز را به درستی تشخیص نمیدهد میخواهد بیاید جای علی را بگیرد؟ علی که هر باب علمی که بر او باز شده، هزار باب علم دیگر را خدا بر او باز کرده است. پیرزنی از ابوبکر سوالی پرسید، نتوانست جواب بدهد، حالا بیاید جای پیغمبر را بگیرد؟
دوستان! تزکیه خیلی مهم است. اما بدانید که تزکیه فقط در دستگاه امام حسین است. بنده، در تمام عمرم به دنبال این بودم تا راه تزکیه را بیابم؛ در این راه، زانوی ادب در محضر آیت الله بهجت – آن ولیّ خدا – زدم، به ایشان خیلی نزدیک شدم، برایشان غذا بردم و ظرف شستم، خانهاش را جارو زدم، به هنگام مریضی در کنارشان نشستم، نوکریاش را کردم تا بفهمم که این آقا چگونه یک آدم خوبی شده است؛ تا یک کلمه از آن حرفهایی که در حالت عادّی نمیزند را برای من بزند. الان به شما میگویم، من با همهی این راههایی که رفتم و آمدم، پیش همهی کسانی که رفتم و آمدم، در نهایت، به این نقطه رسیدم که والله! چیزی به جز ارادت به دستگاهِ اباعبدالله و گریهی بر آن حضرت، کسی را یک قدم به سمت تزکیه شدن و به طرف خدا و کمال جابهجا نمیکند.
اگر شما شنیدهاید که نماز هم کاری انجام میدهد به این خاطر آن است که با تربت امام حسینA خوانده میشود. چه مناسبتی دارد که وارد شده است که زیارت امام حسینA در شب مبعث، شب نیمه شعبان، شب عید فطر، شب اوّل ماه رمضان، شب جمعه، شب عید غدیر و…، از بهترین اعمال است؟ بروید و بگویید که آدم نمیتواند اینها را به سادگی بفهمد. پس تزکیه، در جایی جز در خانه امام حسین نیست.
«استغفرالله» گفتن، کجا زورش میرسد که شما را تکان بدهد. امام علی با ناراحتی به فردی فرمود: «چرا مدام استغفرالله میگویی؟» بعد به او متذکر میشود که نخست باید چه کارهایی را انجام دهد و بعد از آن استغفرالله بگوید[9]؛ ولی درباره امام حسین گفته شده است: «مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكَى… وَجَبَت لَهُ الجَنَّة.»[10] «وَجَبَت لَهُ الجَنَّة؛ بهشت بر او واجب میشود.» یعنی چه؟ مگر آدم گناهکار به بهشت میرود؟! معلوم است که نه؛ پس همه گناهان او با گریه بر سیدالشهدا بخشیده میشود.
«يُعَلِّمُهُم»؛ کسب علم فقط از طریق اهل بیت
دوستان! راه طلبگی برای کسب علومی که مورد رضای خدا و اهل بیت باشد خیلی مناسب است. باید درِ خانهی علما بروید و زانو ادب بزنید. آدم با سیدی عالم نمیشود. در گذشته نوار بود، عدهای درسهای خود را با نوار میخواندند. به آنان میگفتند که شما شاگرد آیت الله انواری (جمع نوار) هستید.
سعی کنید که یک کلمه، حتی یک کلمه از جای دیگر یاد نگیرید. اگر مطلب خوبی را شنیدید بدانید که نهایتاً نقره است؛ آن را با قرآن و کلام نورانی اهل بیت که طلا است عوض نکنید. اگر خبر دادند که آقایی دارد حرفهای خوبی میزند، حرفهایش نقره است، بگو ما نقره نمیخواهیم. «طلبُ العلم من غیر طریقنا اهل البیت مساوقٌ لإنکارنا»
بنده یک شب در جلسه درس بدایة الحکمة شرکت کردم تا آن را فرا بگیرم. فردا صبح، در مسجد جمکران، در بین الطلوعین روز جمعه، سیّدی را دیدم، آقای رفیعی نامی بود، آن آقا به من گفت: «شما دیگر این طور درسها را نخوانید.» گفتم: «چرا آقا»، ایشان گفتند: «طلبهها وقف شدهاند، به وقفنامه شما عمل نمیکنید، شما وقف شدید، وقفنامه را امضا کردید که جز کتاب و عترت چیز دیگری را یاد نگیرید» بعد ایشان فرمود: «من دومین بار است که دارم به شما میگویم، دفعهی سوم دیگر… .» و من را تهدید کرد. بنده از همان صبح، دیگر با علوم غیر دینی خداحافظی کردم و وقتم را فقط برای قرآن و روایت و هر چیزی که مربوط به معصوم بود گذاشتم، به هر کسی هم که رفیق من بود گفتم که اینگونه باشید.
[1]. سوره جمعه (62)، 2.
[2]. بعث؛ الباء و العين و الثاء أصلٌ واحد، و هو الإثارة. و يقال بعثْتُ النّاقةَ إذا أثَرْتَها. «أحمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 1، ص 266.»
[3]. «وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛ و از سر هوس سخن نمىگويد، اين سخن به جز وحيى كه وحى مىشود نيست.» سوره نجم (53)، 3 و 4.
[4]. «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم؛ و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند.» سوره ابراهیم (14)، 4.
[5]. وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم؛ و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى.» سوره نحل (16)، 44.
[6]. رسول گرامی اسلام در جریان فرار مخفیانه از مکه به مدینه، ابوبکر را از ترس این که برای دشمن جاسوسی نکند با خودش همراه کرد.
[7]. وَجَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُون؛ و [ما] فراروى آنان سدّى و پشت سرشان سدّى نهاده و پردهاى بر [چشمان] آنان فرو گستردهايم، در نتيجه نمىتوانند ببينند.» سوره یس (36)، 9.
[8]. «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم؛ تو [ای پیامبر] دارای اخلاق بزرگی هستی» سوره قلم (68)، 4.
[9]. «وَقَالَ لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ أَ تَدْرِی مَا اَلاِسْتِغْفَارُ اَلاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ اَلْعِلِّیِّینَ وَهُوَ اِسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ أَوَّلُهَا اَلنَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى وَاَلثَّانِی اَلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ اَلْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً وَاَلثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى اَلْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اَللَّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَةٌ وَاَلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا وَاَلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اَللَّحْمِ اَلَّذِی نَبَتَ عَلَى اَلسُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ اَلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَیَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ وَاَلسَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ اَلْجِسْمَ أَلَمَ اَلطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ اَلْمَعْصِیَةِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ؛ شخصى در حضور امام علی بدون توجه لازم گفت: استغفر اللَّه؛ امام فرمود: مادرت بر تو بگرید، مىدانى معناى استغفار چیست؟ استغفار درجه والا مقامان است و داراى شش معنا است: اوّل، پشیمانى از آنچه گذشت؛ دوّم، تصمیم به عدم بازگشت؛ سوم، پرداختن حقوق مردم چنان که خدا را پاک دیدار کنى که چیزى بر عهده تو نباشد؛ چهارم، تمام واجبهاى ضایع ساخته را بهجا آورى؛ پنجم، گوشتى که از حرام بر اندامت روییده را با اندوه فراوان آب کنى، چنان که پوست به استخوان چسبیده گوشت تازه بروید؛ ششم، رنج طاعت را به تن بچشانى چنان که شیرینى گناه را به او چشانده بودى؛ پس آنگاه بگویى، استغفر اللَّه. نهج البلاغه، حکمت 417
[10]. امام صادق فرمود: «کسی نیست که درباره حسین شعری بگوید؛ سپس گریه کند و بگریاند، مگر آن که خداوند بهشت را بر او واجب میگرداند و گناهان او را میبخشد.» حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج 4، ص 594، ح 19885.