رابطه اختیار انسان با تدبیر خدا
رابطه اختیار انسان با تدبیر خدا
اختیار، عاملی برای رسیدن انسان به کمال
خدای متعال، کمال ما را در ظرف اختیار قرار داده است؛ یعنی در مسیر کمال، اختیار ما را با فرستادن پیامبران کامل کرده است. به عبارت دیگر، اگر اختیار میبود ولی برنامهای برای رسیدن به کمال در دسترس نبود، این اختیار سبب از بین رفتن انسان میگردید؛ پس خدای متعال، انبیاء را قرار داد تا مسیر را برای انسان مختار نشان بدهد.
در برنامهی پروردگار، انسان به آن مقدار از نعمت اختیار برخوردار است که کار او راه افتاده، تکلیفش را فهمیده و به آن عمل کند. اما من گاهی مشاهده میکنم که اختیار از من سلب است. علتش این است که اگر هر انسانی در وجود خودش بخواهد با اختیار خودش عمل کند نظام عالَم به هم میریزد. الان همین جمع شما، اگر هر کس تصمیم بگیرد که هر کاری که خودش بخواهد انجام بدهد و آنچه بر این مجلس حاکم است را توجه نکند، جلسه به هم میریزد. یکی بخواهد بخوابد، یکی بخواهد پایش را دراز کند، یکی بخواهد بخندد، یکی بخواهد با تلفن صحبت کند و… اینها رفتارهای بدی نبودند، حال اگر کسی بخواهد کار زشت و ناپسندی بکند که وضع خیلی بدتر میشود. پس این طور نیست.
سازگاری اختیار با قضا و قدر الهی
خداوند برای این که انسانها در تدبیر عالم، بینظمیها پیش نیاورند، خودش تدبیراتی دارد، قضا و قدر دارد، فَسق عظیمت دارد، نقض همت دارد. درست است که شما تصمیم میگیرید تا کاری را انجام دهید، اما تصمیم شما تابع مسائل دیگری نیز هست. عدهای راه افتادند تا به «وَردَسکند» بروند اما با وجود این که بهار بود در منطقهای در کولاک و برف و بوران زمینگیر شدند. با خودشان فکر میکردند که حتما درختها شکوفا زده است؛ اما وقتی رفتند و آنجا را مشاهده کردند، دیدند که برف و بوران است. بعد به اردبیل رفتند، آنجا هم دیدند که برف بسیار زیادی آمده است. چقدر برای مسافرتها برنامه ریخته بودند! پس اینجوری نیست؛ چون کس دیگری هست که دارد عالَم را و ما را تدبیر میکند و ما باید تابعی از او هم باشیم. پس دو تا برنامه است.
یک راننده که برای خودش برنامهای دارد و مشغول رانندگی است میداند که قوانین راهنمایی و رانندگی هم بر او حاکم است. حالا شما در مسأله قضا و قدر با اختلافات چکار میکنید؟ از یک طرف، من اختیار دارم و میخواهم کار خاصی را انجام دهم، یا یک برنامهای دارم و یا دوست دارم مثلا از یک مسیر بهخصوصی بروم؛ و از طرف دیگر خداوند هم برنامه دارد. امام سجاد7 برای این که ما بتوانیم مسیر پروردگار را درست برویم، این مسأله را به خوبی حل کردهاند. این معضل محل آراء، اختلافها و بحثها است؛ ولی اگر داخل خانهی اهل بیت: بیایی اینگونه نیست، نزاع و اختلافی نیست؛ بلکه همه چیز حل است. امام زین العابدین7 در دعای سی و سوم صحیفه سجادیه در باب طلب خیر و استخاره فرمودهاند: «اللَّهُمَّ إِنِيِّ أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ»؛ من در حیطه علم تو که بر من حاکم است، طلب خیر میکنم.
توضیح آن که شخص مکلّفی که هم مختار و هم عاقل است، هوسباز هم نیست، دارد از نفس خودش مواظبت هم میکند، پیوسته در نظر دارد تا خوبیها را جمع و بدیها را نیز از خودش دور کند، میخواهد راه را درست برود، امام سجاد7 به این آدم در قالب دعا یاد میدهد که چه کار باید انجام دهد. به او میگوید که به این شکل با خدا صحبت کن: بگو خدایا! من در آن علمی که تو داری، که مثلا فردا قرار است باران بیاید، برف ببارد، فرزندی به دنیا بیاید، ثروتمندی و یا فقری پیش بیاید، ازدواجی صورت بگیرد و یا این که یک اثاثکشی انجام بشود؛ از تو طلب خیر میکنم. (أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ)
«فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ» در کلام امام سجاد7 یعنی توسل به ذوات مقدّسه؛ یعنی آنان را هم واسطه قرار بده و بگو اگر من آبرویی ندارم به آبروی آن بزرگواران که «…وَاقْضِ لِي بِالْخِيَرَةِ». خدایا تو قضا و قدر داری و قضا و قَدَرت به من کاری ندارد و تو کار خود را بر طبق همان انجام میدهی، ولی برای من که هم درخواست کردم و هم ذوات مقدّسه را به عنوان واسطه آوردهام «وَاقْضِ لِي بِالْخِيَرَةِ؛ برای من خوب رقم بزن».
به عنوان مثال مراسم ازدواجی هست که واقعاً همه چیز آن به هم ریخته است، وقتی شما اینگونه با خدا صحبت کردی و توسل هم پیدا کردی، همان به هم ریختگی به گونهای سامان پیدا میکند که تعجب میکنید. سکنجبین که معمولا صفرا را پایین میآورد اگر خدا نخواهد بالا میبرد.
از طرف دیگر هم به خدا بگو «أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ الِاخْتِيَارِ» خدایا آنچه که از من میخواهی را به من الهام کن تا من هم بفهمم که چه کار میخواهی بکنی؛ تا آن مصلحتی که برای من رقم زدهای به دل من هم بیفتد؛ تا من هم همان مصحلت را با جان و دل قبول کنم. وقتی خدا خواست که شما مریض شدی، خوبیاش این است که دیگر، مردم چشمت نمیزنند، عمرت طولانی میشود، مدام مریض نمیشوی، مرگ ناگهانی به سراغت نمیآید. آن وقت دیگر، مردم حسرت زندگی تو را نمیبرند. سعی کن که خودت را همیشه پولدار نشان ندهی، گاهی وقتها هم ناله کن، بگو اوضاع ما هم دعا میخواهد. آن وقت خدا کمک میکند و مسیرت باز میشود.
رضایت نسبت به قضا و قدر الهی
«وَاجْعَلْ ذَلِكَ ذَرِيعَةً إِلَى الرِّضَا بِمَا قَضَيْتَ لَنَا»
ما لازم داریم که از خدا رضایت داشته باشیم. اما این رضایتمندی را باید از کجا بهدست آوریم؟ گاهی خدا به صورت ناگهانی برنامهای را پیش میآورد و همه چیزت را به هم میریزد؛ آن وقت، رضایت تو هم از بین میرود و ناراضی میشوی. یک موقع از کسی ناراضی میشوی، این به جایی برنمیخورد؛ گاهی از روحانیت ناراضی هستی، این هم به جایی برنمیخورد؛ حتی گاهی از رئیس جمهور ناراضی میشوی، این هم به جایی برنمیخورد؛ اما اگر از خدا بخواهی ناراضی شوی فیض او قطع میشود. امام سجاد7 در این فراز از دعا میفرمایند: این که به من الهام کردی تا بفهمم که با من چه کار داری میکنی، وسیله بشود تا بفهمم که چه کار میخواهی با من بکنی.
به عنوان مثال: خدا میخواهد به شخصی فرزند دختری عطا کند، قبل از آن که دخترش بخواهد به دنیا بیاید به او بفهماند که او دختر را بهتر تربیت میکند و یا این که او تحمل تربیت فرزند پسر را ندارد و او نیز از خدا همواره فرزند دختر طلب کند.
پدری را میشناسم که با اصرار از خداوند، فرزند پسر میخواسته است؛ اما حالا مدام پسرش را به سختی کتک میزند ولی با دخترش مشکلی ندارد. الان آرزویش این است که ای کاش این پسر به دنیا نمیآمد. شخص دیگری هست که نمیتواند دختر را خوب نگه دارد. آدمی است که در غیرت داشتن، افراط میکند. امام جواد7 فرمود: این حدِّ از غیرت، زن را فاسد میکند. این گونه رفتار کردن با دختر که او را فاسد کند به نوعی زنده به گور کردن او است. اشخاصی هم وجود دارند که از ظرفیت تربیت کردن هر دو جنس دختر و پسر برخوردار اند. پس اینگونه به خدا بگوییم که خدایا! این را وسیله قرار بده تا در من، رضایتمندی از تو ایجاد شود.
تسلیم در برابر قضا و قدر الهی
«وَالتَّسْلِيمِ لِمَا حَكَمْتَ»
بهترین کار در برابر قضا و قدر الهی این است که تسلیم بشویم و بگوییم همین خوب است. مثلا قد من این قدر است، این اندازهای که هست، خدا همین را میخواسته، نمونه دیگری هم ندارد، همین خوب است، مگر میخواهم بسکتبالیست بشوم؟! یک نفر صدا ندارد، پول ندارد، ولی دلرحم است، دستش را بالا میآورد و دعا میکند، بلا از سر مردم یک شهر میرود. شخصی توفیق گریه برای امام حسین7 دارد، دیگر این آدم هیچی نمیخواهد. شخصی دیگر همه اینها را دارد، پول هم دارد، این هم دلیلی دارد، شاید کاری کرده است که در علم پرودگار معیّن شده تا به او همه چیز را بدهند.
عاقبت عدم پذیرش قضا و قدر الهی
«فَأَزِحْ عَنَّا رَيْبَ الِارْتِيَابِ»
خدایا از ما جدا کن این را که در هر قضیهای بگوییم چرا اینجوری شد؟ ای کاش من این زن را نمیگرفتم! ای کاش این مرد به خواستگاری من نمیآمد! ای کاش این بچه به دنیا نمیآمد! ای کاش ما در این خانه نمیرفتیم! همه اینها کفر است، رِیب است؛ چون در مقابل قضا و قَدَر خدا دارید حرف میزنید. قضا و قدر خدا را نمیشود بر هم زد. «بما کسبت»[1] هم شامل اعمالت و هم شامل خودت میشود. ندانم کاریهایت است؛ برای خرید منزلی که الان از آن ناراضی هستی حتی یک دعا هم نخواندی! مشورت نکردی! در انتخاب این همسر مغرور بودی! با پدرت مخالفت کردی! الان چهل تا چک را امضاء میکنی باید منتظر عواقب آن هم باشی!
خدایا! به گونهای باشد که ما اصلا شک نکنیم که هر تصمیمی که تو برای ما میگیری همان خوب است، تصمیم ما به درد نمی خورد. اگر خدا این مقدار از تدبیرش که از روی لطف، نسبت به ما دارد را از بالای سر ما برمیداشت و ما را با این تدبیر، این عقل، این فهم، این چیزی که ما فکر میکنیم دارد ما را راهنمایی میکند تنها میگذاشت، خراب کاریهای ما خیلی بیش از این حرفها بود.
اعتراف به بهترین بودن تدبیرات خداوند
«وَأَيِّدْنَا بِيَقِينِ الْمُخْلِصِينَ»
خدایا! ما را کمک کن، دست ما را بگیر، تأییدمان کن تا خالصانه یقین پیدا کنیم که هر امری که تو آن را امضا کنی، امر خوبی است. مگر شما در شب قدر به خدا نگفتی که خدایا! در این شب، آنچه که برای من خیر است همان را برایم بهوجود بیاور؟ خدا هم همین کار را کرد؛ یعنی خدای متعال در شب قدر آن امر محتوم شما را با آن گریههایی که کردی، برایت تأیید کرد. پس چرا الان در این مسأله که کمی برایتان نامعلوم شده مخالفت میکنید؟ مگر صبح که برای نماز از خواب بیدار شدید، نگفتید «الحمدالله رب العالمین»؟ پس چرا بعد از ظهر در حال گلایه کردن هستید؟ اگر صبح «الحمدالله رب العالمین» نمیگفتید که بهتر بود. گویا باید به بعضیها اینگونه گفت که اگر میبینی خدا کاری انجام نمیدهد برو و خدایی دیگر برای خودت پیدا کن؛ اینقدر از این خدا اشکال نگیر. این خدایی که به این شکل با او صحبت میکنی، اینگونه از او گلایه داری، خدایی است که خودت در ذهن خودت ساختهای وگرنه خدایی که امیرالمؤمنین7 معرفی میکند آنگونه نیست. آن حضرت هرگاه برای نماز وضو میگرفت بدنش به لرزه میافتاد؛ در نماز و به هنگام دعا خواندن نیز همان گونه بود. ایشان در خطبه متقین، مقام خدا را در نزد مؤمنان اینگونه توصیف نموده است: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم»[2]
شما به خدایی که عظمت دارد و عالَم هستی را اداره میکند ایراد میگیرید؟ بروید خدایی برای خودتان درست کنید که شاید نجاتی برایتان داشته باشد. بروید مانند بعضی از هندیها عمل کنید که در شب، عروسکی را پر از گچ میکنند و میگذارند تا صبح خشک شود و سپس آن را بر روی طاقچه گذاشته و برایش کرنش و تعظیم میکنند. شاید آن خدا برایتان کاری کند. گویا خدای با عظمت، خدای حکیم، خدای قادر، خدای رحیم، خدای منبان و خدای غفّار به درت شما نمیخورد.
شاکر بودن نسبت به قضا و قدر الهی
در این دنیا ما یک اختیار و اعمال و رفتاری داریم، خدا هم یک سری تدابیر برای اداره هستی دارد. من میخواهم در این تدبیر خدا زندگی خودم را به همراه اختیار داشته باشم، خدا هم برنامه و قضا و قدرش را داشته باشد. خدا فقط من را که اداره نمیکند؛ او دارد عالَمی را اداره میکند. من کجای این عالَم هستم؟ اگر بخواهید جمهوری اسلامی ما را با کل هستی مقایسه کنید به اندازهی ته یک سوزن تهگرد است، حال خدا بیاید و بگوید: نه مصلحت اینها فلان چیز میشود؟! بعد شما در نظر بگیرید که خود ما در کجای این ته سوزن تهگرد هستیم؟! بعد من بیایم و فقط مصلت خودم را ملاک قرار بدهم؟ نه! بگذار خدای متعال امرش را انجام بدهد، شما و من هم به واجبات خودمان عمل کنیم و از حرام فاصله بگیریم؛ به تدبیر عقل در آنجایی که مصلحت و مفسده را تشخیص میدهد عمل کنیم؛ توسل به ذوات مقدّسه را حفظ کنیم؛ بعد، نسبت به هر اتفاقی که برایمان افتاد راضی باشیم و بگوییم خدایا! بابت این اتفاقی که افتاد ممنونیم. عدهای آمدند و به حضرت گفتند: آقا حالتان چطور است؟ حضرت حالشان خوب نبود، ایشان وقتی که حالشان خوب بود نفرمودند «الحمدالله»؛ بلکه این دفعه فرمودند: «الحمدالله علی کل حال» به عبارتی یعنی بازم جای شکرش باقی است.
[1]. سوره بقره (2)، 286. «لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَيْها مَا اكْتَسَبَت؛ آنچه [از خوبى] به دست آورده به سود او و آنچه [از بدى] به دست آورده به زيان اوست.»
[2]. «خدا را در دلهای خود به عظمت شناختند و غير خدا در نظر آنان کوچک است.» تحف العقول، ص 159.