فراز108-105
فراز 108-105
«وَ عَافِنِی مِمّا ابْتَلَیْتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِیدِکَ وَ إِمَائِکَ، وَ بَلّغْنِی مَبَالِغَ مَنْ عُنِیتَ بِهِ، وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ، وَ رَضِیتَ عَنْهُ، فَأَعَشْتَهُ حَمِیداً، وَ تَوَفّیْتَهُ سعیدا» ( ۱۰۵)
«و مرا از آنچه طبقات بندگان و کنیزانت را بدان آزمودهای معاف ساز و مرا به مرتبهی کسی برسان که به او عنایت داری، نعمت دادی، از او خشنود هستی، زندگانیش را ستوده ساختی، و نیکبخت جانش را ستاندهای.»
بله خدا امتحان دارد اما شما به خدا بگو خدایا من را جزء امتحانات قرار نده، از من امتحان نگیر. قبل از امتحان به من نمرۀ قبولی را بده.
( وَ عَافِنِى مِمَّا ابْتَلَيْتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِيدِكَ وَ إِمَائِكَ ):
خیال میکنی خدا گیر امتحان است؛ که میگویی نه من باید از این عقبهها عبور کنم، باید خدا به من سخت بگیرد تا ببیند من آب دیده هستم. نه این حرفها کدام است. اگر خدا بخواهد خدایی کند و امتحان بگیرد پیغمبر هم از عهده آن بر نمیآید. اگر خدا بنا بگذارد خدایی کند و یک امتحانی بگیرد که زیبندۀ خدایی خودش باشد، امیرالمومنین-علیهالسلام- هم نمیتواند. خدا رعایت امیرالمومنین-علیهالسلام- را هم میکند. لذا امیرالمومنین-علیهالسلام- از خدا طلب عافیت میکند. این امتحاناتی را که حضرت قبول شده با عافیت بوده والا اگر خدا بخواهد امتحان بگیرد، کسی نمیتواند. از اولش به خدا بگو (عافنی) ما را معاف کن؛ نه معاف به این معنا که امتحان نگیرد؛ نه، یعنی اگر امتحان هم گرفتی طوری باشد که هم امتحان گرفتی و هم نگرفتی! تا حالا سر جلسه امتحان رفتی میدانی طرف یک طوری امتحان گرفته که فکر میکنی پدرکشتگی داشته، یک سوالات خاصی میپرسد تا ردت کند؛ یک نفر هم طوری امتحان میگیره که فقط میخواهد بداند تو فهمیدی یا نه!
( وَ بَلِّغْنِى مَبَالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِه ):
خدایا من را جزء آنهایی قرار بده که مورد توجه تو هستند. نه به خاطر اعمالشان؛ بلکه چون خودشان را دوست داری. اگر جزو آنها شوی که خدا دوستت بدارد، دیگر قواعد و قوانین کنار میرود. قانون مال متوسط مردم است. الان قوانین راهنمایی و رانندگی برای چه کسانی است؟ آنهایی که خوب رانندگی میکنند که قانون نمیخواهند. از خود قانون و راهنمایی رانندگی بهتر رانندگی میکنند. این قانونها برای کسانی است که رعایت نمیکنند. اگر یک نفر خوب شد دیگر قانون نمیخواهد، در همه جا عبور داده میشود. لذا میبینی یک نفر باید ساعت بگذارد تا بیدار شود، یک نفر را هم بیدارش میکنند. یک نفر باید با سوزن چاه بکند، یک نفر چاه را در خانهاش باز میکنند. به یک نفر فرزند اینطوری میدهند، به یک نفر فرزند آنطوری میدهند. به یکی خوشفهمی میدهند، به یک نفر زیبایی میدهند و به یک نفر هم نمیدهند. همین طور است.
( وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْه):
به آنها نعمت دادی نه به خاطر حساب و کتاب کاری، نه!دیدی اینها شأنیت دارند و توی خدا اینها را پسندیدی و همین هم مهم است که تو بپسندی.
( وَ رَضِيتَ عَنْهُ ):
و موقع مُردن یک مردن خوب دارند، سر بر دامن امام زمانشان از دنیا رفتند و اینها برای مومن هست.
«وَ طَوّقْنِی طَوْقَ الْإِقْلَاعِ عَمّا یُحْبِطُ الْحَسَنَاتِ، وَ یَذْهَبُ بِالْبَرَکَات.»( ۱۰۶ )
«طوق دوری گزیدن از آنچه نیکیها را نابود میسازد و برکات را از میان میبرد بر گردنم انداز.»
( وَ طَوِّقْنِى طَوْقَ الْإِقْلاعِ عَمَّا يُحْبِطُ الْحَسَنَاتِ، وَ يَذْهَبُ بِالْبَرَكَات):
گاهی انسان کارهای خوب زیادی انجام میدهد ولی آنها را برای خودش نمیتواند نگه دارد، خروجی زیاد دارد. یک حرف ناجور میزند همه ثوابها را از بین میبرد. گاهی یک نگاه تحقیرآمیز همه چیز را به باد میدهد. لذا همیشه وزن معنوی او یک وزن ثابت است، هیچ وقت رشد پیدا نمیکند. کسانی مثل آقای گلپایگانی یک رشدهای خاصی کردند که شدند آقای گلپایگانی. مثل آقای اراکی، مثل آقای بروجردی، مثل حضرت امام، اینها رشدهایشان عادی و معمولی نبوده است. بقیه مثل آقای منتظری ده قدم جلو میروند ده قدم عقب برمیگردند، در آن مرتبه و جایگاه میبینی چه لغزشهایی پیدا کردند. اما مثل گلپایگانیها حفاظت شدهاند. خدا آنها را عبور میدهد و سالم نگاه میدارد. آن وجهۀ آقای گلپایگانی بودن تا آخر برایش باقی میماند، نه اینکه فقط در یک مقطعی آقای گلپایگانی باشد. آقای بروجردی بودن میماند. اینها یک آدمهای عجیب و غریبی نبودند، نه فقط خدا اینها را عبور داد. مرحوم کافی را خدا عبور داد والا مرحوم کافی اگر به خودش بود کافی نمیماند، خرابکاری میکرد. شریعتی را خدا نگه نداشت و از او حفاظت نکرد، به خاطر همین آن لات و الات را گفت. آقای مطهری در یکی از بحثهایشان که میخواهد مطالب کتاب را تصحیح کند، میگوید: اصلا چیزی قابل تصحیح ندارد، همهاش خلاف اسلام است. چه اتفاقی می افتد که کار به اینجا میکشد؟ این خیلی مهم است. ببینید کار سروش به کجا رسید!؟
الان در آمریکا رفته و سخنرانی میکند به مردم میگوید شما بیخود دنبال امام حسین-علیهالسلام- هستید! اینها یک چیزهایی بافتند.
یک طوری نشود که نتوانیم از آن چیزهایی که خدا به ما داده نگهداری کنیم.
( وَ يَذْهَبُ بِالْبَرَكَات):
و برکات را خدا از آدم بگیرد.
«وَ أَشْعِرْ قَلْبِیَ الِازْدِجَارَ عَنْ قَبَائِحِ السّیّئَاتِ، وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ.»( ۱۰۷ )
«حال انزجار از کارهای زشت و رسواییهای گناهان بر دلم بپوشان.»
( وَ أَشْعِرْ قَلْبِىَ الازْدِجَارَ عَنْ قَبَائِحِ السَّيِّئَاتِ؛ ):
ممکن است یک نفر بتواند خوبیها را جمع آوری کند ولی سیئات را هم خوب جمع میکند. خدا یک کاری کن که در وجود من دور کردن قبایح هم، مثل جذب حسنات باشد.
( وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ.):
رسوایی گناهان را بر دلم بپوشان. یعنی اینکه شهوت باشد اما رسوایی به بار نیاورد. حسادت باشد اما رسوایی به بار نیاورد. ممکن است یک نفر استعداد دزدی هم داشته باشد؛ عیبی ندارد، مهم اینست که با وجود این هیچ موقع دزدی نکند. این خیلی مهم است که خدا رسواییاش را بپوشاند و سالم بماند. حقد دارد ولی هیچ موقع بروز نمیدهد. عیبی ندارد، در نطفهاش یک اشکالاتی پیدا شده آدم حسودی است اما هیچ موقع حسادتش کار دستش نداده، بر عکس خودش محسود واقع شده است. خودش مورد کینه واقع شده با اینکه کینه کسی را در دلش نگه نداشته، کینهای است؛ اما هیچ موقع این حالت در او رسوایی به باور نیاورده است. یکسری خرابکاریهایی در نطفه و سرشتش بوده، ولی خدا عبورش میدهد. این خداست! ببین چه کارهایی میکند کاه را کوه میکند و کوه را کاه میکند. بدبخت آن آدمی که به خودش تکیه کند و فکر کند خدا او را خلق کرده و استعدادهایی به او داده و میگوید اینها را داری، برو. به من چه کار داری!؟ حالا بدون عنایت خدا میخواهد چه کار کند؟! مثلا کمک به یک فقیر چقدر در زندگی ما کار گشاست. اگر به خودت باشد آخر سخاوتت اینست که یک صد تومانی از جیبت در میآوری و به او میدهی. ولی اگر خدا این سخاوت را داد نصف زندگیات را یک باره میدهی، از آنها بخواه. ایثارت چقدر است؟ از خود گذشتگی تو تا این حد است که بروی جایی سر و صدا به پا کنی و دو تا داد بزنی. اما ایثاری که خدا به تو بدهد فرق میکند. ما در جادهای میرفتیم، تصادف شده بود. یک خانواده زن و مرد همه یک دفعه در را باز کرده بودند، پیاده شدند برای کمک. _ الله اکبر_ ببین چه وجودی خدا به اینها داده! چطور درست کرده که سریع برود. وضع ظاهری آنها خیلی هم حزباللهی نبود. آن زن هم مانتویی بود. ولی نماز شبخوانها را در جیبشان میگذارند. نماز شبخوانها باید دنبال اینها بدوند؛ چون “وجود” دارند. خدا از اینها “وجود” به آدم بدهد.
«وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا لَا أُدْرِکُهُ إِلّا بِکَ عَمّا لَا یُرْضِیکَ عَنّی غَیْرُهُ.»(۱۰۸)
«مرا به کاری که جز توسط تو به آن نمیرسم مشغول مدار تا از کاری جز آن موجب خشنودیت از من نمیگردد باز مانم.»
( وَ لا تَشْغَلْنِى بِمَا لا أُدْرِكُهُ إِلا بک ؛ ):
گیر ما اینجاست.
( عَمَّا لا يُرْضِيكَ عَنِّى غَيْرُه؛ ):
یک مشغولیتی پیدا میکنی که ظاهرش خوب است، عقلانی است، فکر میکنی خیلی خوب است ولی هیچ خدا و پیغمبری در آن نیست. خیلی از تکلیفهایی که ما پیدا میکنیم چنین است. میگوییم اگر این کار را انجام بدهیم خیلی خوب است، مردم را رشد میدهیم و متحول میکنیم؛ ولی خدا و پیغمبری در آن نیست. بگذار خدا برایت معلوم کند. یک زنی دنبال درس خواندن میرود تا تبلیغ دین کند، ولی از شوهرداری غافل میشود. بدبخت! بیچاره! این زن چقدر برکات را از دست میدهد، نمیفهمد. فکر میکند الان درس خواندن بهتر است از بچهدار شدن ولی در رحم این زن بچهای است که خدا مقام یک پیغمبر را به او میدهد، خدا میخواهد در رحم این زن یک مرجع تقلید بگذارد.. ولی این اتفاقا نمیخواهد بچهدار بشود. خودش را محروم کرده است. این عنایت خداست که انسان میفهمد اینجا بیاید و این را نمیفهمد که آنجا برود. این به خاطر ارادتی است که به خدا پیدا میکند، خداوند هم به او میدهد. شما نرجس خاتون را ببینید! مادر امام زمان-علیهالسلام- شد. مگر نرجس خاتون چه کار کرد که مادر امام زمان-علیهالسلام- شد؟! حالا سمیه را میگویی یک شکنجهای شد یک قضایایی و مسائلی پیش آمد. شما زن فرعون را ببینید! چقدر صدمات دید! ولی هیچ کدام مادر امام زمان-علیهالسلام- نشدند. خدا طوری این برنامهها را در وجودش قرار داد تا لیاقت مادر امام زمان شدن را پیدا کند.
( وَ لا تَشْغَلْنِى بِمَا لا أُدْرِكُهُ إِلا بِكَ عَمَّا لا يُرْضِيكَ عَنِّى غَيْرُهُ ):
گرفتاری ما این است که نمیتوانیم بین دو تا خوب، خوبتر را تشخیص بدهیم. این تشخیص را به تو میدهند اگر با اهلبیت-علیهمالسلام- شدی، با خدا شدی و از وجود خودت مایه نگذاشتی که من میفهمم، من دیگر فهمیدم باید بروم اینها را بگذار کنار.
دیروز یکی از علما را دیدم، به او گفتم: مقدرات عجب چیز خوبی است. گفت: عجب حرفی زدی! من هزار تا موضوع را در خودم بررسی کردم، من آدم دو دوتا چهارتایی بودم، هزار تا موضوع راجع به من پیاده شد؛ دائم سنجیدم گفتم باید اینطور زندگی کنیم، اینطور راه بروم، این کار را انجام بدهم، این کار را انجام ندهم و….
حالا بعد از هزار تا فهمیدم مقدرات خوب است. شما آن هزارتای من را نرفتهاید، میگویید مقدرات خوب است!
ببین مقدرات یعنی خدا یک چیزی را جلو پایت میگذارد و شما همان را که جلو پایت گذاشته میبینی. مقام یک نبی را به تو میدهند. خدا از این کارها زیاد دارد. ا گر در آن میدانی که خدا درست کرده دویدی، اینطور با تو رفتار میکنند؛ ولی اگر میدان را خودت درست کردی حالا هر چقدر هم بدوی، چیزی به تو نمیدهند.
یک دفعه میبینی شما مثلا یک شب بلند میشوی؛ در واقع بیدارت میکنند! حالا یا بچه بیدارت کرده یا یک سر صدای دیگر بلند میشوی و کارهایی و برنامههایی و اعمالی انجام میدهی، بعد میفهمی آن شب یک شب خاصی بوده است.
به یکی از بزرگانی که مشهد رفتنش یک چیز همیشگی است، گفتم: آقا شما برای بیست و سه ذیقعده انشاءالله مشهدی؟ گفت: بیست و سه ذیقعده چه قضیهای است؟ گفتم: شب زیارتی امام رضا-علیهالسلام- است؛ گفت: عجب! نمیدانستم. گفت من سی سال است که در ماه سه تا چها ر بار حرم امام رضا-علیهالسلام- میروم ولی این را نمیدانستم .