فراز4-3
فراز 4و3
«وَ انْظُرْ إِلَيَّ وَ انْظُرْ لِى فِى جَمِيعِ أُمُورِى، فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى نَفْسِى عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَصْلَحَتُهَا، وَ إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى خَلْقِكَ تَجَهَّمُونِى، وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِى إِلَى قَرَابَتِى حَرَمُونِى، وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِيلا نَكِدا، وَ مَنُّوا عَلَيَّ طَوِيلا، وَ ذَمُّوا كَثِيرا.»(۳)
«و با دیدهی عنایت به من بنگر، و در همهی کارهایم صلاحم را ببین، همانا اگر تو مرا به خود وانهی از عهدهی آن بر نیایم، و به آنچه مصلحت من در آن است نپردازم. و اگر مرا به خلقت وانهی، با ترشرویی به من بنگرند و اگر مرا به خویشانم واگذاری محرومم کنند و اگر هم عطایی کنند، ناچیز و ناگوار بخشند و برای مدتی زیاد بر من منت گذارند و نکوهش فراوان کنند.»
خدایا نظرت را از ما برندار. بر همهی امور ما نظارت کن، حتی بر آب خوردن و خوابیدن ما. این یعنی توحید، این یعنی سیر و سلوک. آن وقت هر چه در مسیر لازم داشته باشیم، به ما میدهند. موسی-علیهالسلام- هیچ نداشت، دست خالی و آواره. صاحب زن و زندگی و … شد. چرا؟ چون دعایش این بود که «رَب إِنى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ»(قصص/24) موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشید؛ سپس رو به سایه آورد و عرض كرد: «پروردگارا! هر خیر و نیكى بر من فرستى، به آن نیازمندم!»
خدایا من را تحت نظر خودت نگه دار. و این نظارت خود را در همه امور داشته باش. نه در بعضی امور من؛ ( وَ انْظُرْ إِلَيَّ وَ انْظُرْ لِى فِى جَمِيعِ أُمُورِى )
ببینید خدای متعال عاجز که نیست! یک پشه هم داره نگاه میکنه یه پشه، یه مورچه؛ اگر نظر خدا برگرده طعمه است. خب اگر خدا به یک پشه نگاه میکنه پس مورد نظرش هست پس به من هم میتواند نگاه کند. خدا در نگاه اولیهاش به من تا اون موقع است که من توجهام به خودم نیست. وقتی خدا میبینه من دارم با نفس خودم، امورم را اداره میکنم دخالت نمیکند. میگوید برو به هر جا میخواهی بروی برو! هر کاری میخواهی بکنی بکن! در کار من وارد نمیشود. و در امور من دخالت نمیکند. لذا شما میبینید؛ ما زندگی انبیا و اولیا را هم نداریم، انبیا و اولیا مورد نظر پروردگار زندگی میکردند. زندگیشان به آن شکل بود. لحظههایشان همه خدایی بود همهاش برکت و رحمت بوده دائم از آن خانه، خیر بیرون آمده شاید ماهی یک بار خیری از ما صادر نشود. ماهی یک بار توفیقی یک کاری.
معلوم است که زیر نظر سیستم پروردگار است. همه خواب و غذای ما از ناحیه او حواله میشود الان این جوری نیست ما غذا میخوریم، سنگین میشیم، میبینیم خوب نبوده میبینیم که واجبات را از دست دادیم . یک غذایی بود که ما دوست داشتیم نه خدا. از خواب که بیدار میشویم میبینیم خواب نبوده، بلکه فقط خستگی داشته. اگر خواب ما خدایی باشه، مثل موقعی هست که مثلا کربلا یا مشهد هستیم. وقتی بیدار میشوید واقعاً بیداریه. همت و اراده، شما را به سمت حرم میکشد که برید سمت حرم. اگه اینطوری نیست پس خواب هم مورد نظر پروردگار نبوده. لحظاتی که آدم وقتش را میگذراند، ببینید به چه چیزی میگذراند! باز هم معلوم است که مورد نظر خدا نبوده .وقت ما، یا باید به ذکر خدا بگذرد، یا به قرائت قرآن باشد. اینم معلوم نیست گاهی میبینید اینا جوره. گاهی من روزم میبینم؛ آره مثلاً جمکران رفتم. حالم خوب بود یک قرآن خوندم.
( وَ انْظُرْ إِلَيَّ ):نگام کن. مورد نظرت باشه. توجه به من داشته باش.
( وَ انْظُرْ لِى فِى جَمِيعِ أُمُورِى، فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى نَفْسِى عَجَزْتُ عَنْها):
اگه مرا در امورم رها کنی، از آن عاجزم. از یک چای دم کردن هم عاجز هستم. چاییهای جلسه امام حسین-علیهالسلام- را ببینید، همه چاییها باید اینجوری باشه. اگه مورد عنایت باشد. چرا نیست؟ عاجز است. تمام رفتارهایم از روی عجز است. زندگی را میگذرانم. وقتم را میگذرانم. یک اتفاق خاصی در زندگی نمیافتد. من یک ویژهی خدایی در زندگیام نمیبینم؛
( إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى نَفْسِى ):
گویا که هنوز به خودم واگذارم کرده؛
( وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَصْلَحَتُهَا، ):
مصلحت من در آن چیزی هست که مشغول آن نیستم و از دستم میرود.
پس ( وانظر الی ):
ببینید نکتهاش همین است: یعنی اگر خدا نگاه کند، همه اینها عوض میشود. الآن مملکت رو ببینید. مملکت به هم ریخته است و مشخص و معلوم نیست. صدایش یک سال دیگر در میآید.
( فَإنَّك إنْ وَكَلْتَنِى إِلَى نَفْسِى عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَص لَحَتُهَا ):
نتیجه کار من برعکس میشود عوام فریبی حساب میشود. خیلی باید مواظب باشیم که نظارت خدا را از دست ندهیم. خدا در دو چیز نظارت خود را بر میدارد. یکی در معصیت است. یه دونه معصیت اگر سر بزند خدا نظارت خود را بر میدارد. تا چه کسی پیدا بشه تا خدا دوباره عنایت قبلی را روی من داشته باشد. یکی از علما میفرمودند: خدا میداند که روزی وارد محوطه فیضیه شدم و یه حالتی از تقوا داشتم. تمام قم را میدیدم آقایان و بزرگان میآمدند و آنجا از من سوال میکردند بعد به منزل ما میآمدند. من تمام حالات و احوالات آقایان را میفهمیدم. ما یک موقعی صلوات میفرستادیم این صلوات آنقدر خوشمزه بود که روزی ۱۴ هزار صلوات برایمان سخت نبود ولی حالا ۱۰۰ تا هم نمیتوانیم بفرستیم.
همینجوری نیست که اون یک شرایط دیگریست باید اون شرایط را حفظ کنیم. اگه آن حالت را حفظ نکنی از تو میگیرند.
( وَ انْظُرْ إِلَيَّ وَ انْظُرْ لِى فِى جَمِيعِ أُمُورِى ): پس اولی معصیت بود و دوم گمان بد به خداست. اگر کسی گمان بد به خدا ببره کارش تمام است. خدا یک زندگی شاهانه برای ما میخواهد. یک زندگی که هیچ بدی در آن نباشد هیچ بدی! یک علمی میخواهند هر روز به ما بدهند ولی ما حتی دو مثقال آن را هم دریافت نمیکنیم. دو مثقال! نه حافظهمان حافظه است و نه درکمان درک است، باید به مبدا توجه پیدا کرد حواست را جمع کن. قرار است از مبدا یک چیزی برسد، کماکان که از همان جا به امام زمان-عجلاللهتعالیفرجهالشریف- میرسد، به امیرالمومنین هم از آنجا میرسد، به پیغمبر هم از آنجا رسیده. الان به خورشید هم از همانجا عنایت میشود. لذا به یک کوه سیاه نمیرسد، چون سیاه و تاریک است. به وسیله معصیت و بدگمانی این نظارت خدا را از دست نده زود تدارک آن را ببین. زود یک نماز جعفر بخوان. زود ۱۰۰ تا استغفار کن. یک صدقه بده خودت را جمع کن که آن عنایت دوباره بیاید.
(. وَ إِنْ وَكَلْتَنِى إِلَى خَلْقِكَ تَجَهَّمُونِى):مردم گرفتار خودشان هستند. اینقدر مردم گرفتاری دارند که گرفتاریهای ما اصلاً پیش آنها هیچ است و آنها میخواهند مشکل ما را حل کنند؟!
( وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِى إِلَى قَرَابَتِى حَرَمُونِى):فامیل یک ریال به کسی نمیدهد. یه سناری دارد به کسی نمیدهد. خب از مردم نمیشود چیزی گرفت. فامیل هم اینطوری است فقط خودم هستم که دستم خالی است. چه کسی می ماند؟
( وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِيلا نَكِدا، ):
اگر هم چیزی بدهند یک چیزی میدهند که به درد نمیخورد
( وَ مَنُّوا عَلَيَّ طَوِيلا، وَ ذَمُّوا كَثِيرا ):
پس فقط یک چیز بین من و خدا میماند که همان اهلبیت-علیهمالسلام- است. بین من و امام میماند. بین من و حضرت ابوالفضل میماند و نباید این را از دست بدهیم. اینها سرمایه است. این سرمایه سنگینی است این سرمایهی بهجا و باارزشی است. چشم شما، قلبت، دستت، ریه شما، در خطر است. از همین الان به خدا التماس کن. خدایا فردا چشم من آسیب نبیند بچههای من آسیب نبینند نعمتها را شکر کن. استغفار کن. رابطوا…. با خدا تنگ تنگ کن! بلند شو یک نماز شب بخوان. بلند شو قرآن بخوان. خدا خوشحال میشود وقتی ببیند که تو قران میخوانی. در آن نور گذاشته است. نماز بخوان. بلند به خدا بگو این را میخواهم آن را میخواهم، نگفته محدود بخواهید. هر چیزی که بخواهی من به تو میدهم. نباید با نفسمان تنگنظر باشیم و یک محدوده برای خودمان درست کنیم.اصلا اینجوری نیست. صبح که رادیو معارف میرفتم خدا رو شکر میکردم. گفتم: یک جمعی از رفقا مطالبی آماده کردند که صدا از اینجا به عالم میرسد. خدا میخواهد که این صدا از این زیرزمین، همه جا پخش بشود. بعضی وقتها هم خدا نمیگذارد تا یک صدایی پخش بشود.
«فَبِفَضْلِكَ، اللَّهُمَّ، فَأَغْنِنِى، وَ بِعَظَمَتِكَ فَانْعَشْنِى، وَ بِسَعَتِكَ، فَابْسُطْ يَدِى، وَ بِمَا عِنْدَكَ فَاكْفِنِى.»( ۴ )
«پس بارخدایا به فضل خویش بینیازم ساز و به عظمتت بلند مرتبهام نما، و به رحمت گستردهات دستم را بگشا، و به آنچه نزد خود داری کفایتم کن.»
( فَبِفَضْلِكَ، اللَّهُمَّ، فَأَغْنِنِى،َ ):
پس به فضل خود مرا بىنیاز کن، و چه کسی میتواند من را بینیاز کند. خدایا به فضل تو من میتوانم بینیاز بشوم. خدایا بینیازم کن.
( وَ بِعَظَمَتِكَ فَانْعَشْنِى ):
خدایا تو عظمت داری. خدایا مرا بالا ببر. به من رفعت بده!این رفع تا چیه؟ یک جلسه، یک همایش میگذارند اجلاس سران میآیند و مینشینند و… هیچی توش نیست. یک ربع جلسه وقتی با اخلاص باشه، بگو ۱۰ دقیقه. وقتی برزخش معلوم بشه میفهمی ۱۰۰ها از اون جلسات چیزی نبوده. اگر چشمت رو باز کنی میبینی خدا به تو رفعت داده. خدا تو را در عالیترین علمش مشغول کرده. بعد میبینی که ساعتها در جلسات مینشینی. من به شما گفتم که سر خیابان موسسهای هست که ۱۲۰ نفر در آنجا کار میکنند و ماهیانه ۶۰ میلیون تومان هزینه میشود. من میگویم اگر این ۶۰ میلیون تومان را همینطوری بیرون پخش کنند آثار فقه در عالم منتشر میشود، افراد فقیه میشوند. شما باید نماز قضا بخوانی که همین جلسات اداره بشه. این خوب است همین را از دست ندهید. ما در زیر زمین مسجدالنبی بودیم، آقا میرزا ابوالفضل و رفقا آنجا بودند رفقا گفتند میخواهیم هفته بعد برویم طبقه بالا را افتتاح کنیم گفتم دیگر تمام شد صفا تمام شد صفا در همین زیرزمین مسجدالنبی بود. صفا در آن چادری بود که نماز میخواندیم. صفا را از ما گرفتند. من گفتم وقتی بالا میرویم دعوا میشود. گفتند کی با کی دعوا میکند؟ گفتم من با شما، دیگر من شما را نمیتوانم تحمل کنم و بالعکس. این ده نفر هم هرکدام با صدتا دعوا میکنند. گفتند حاج آقا این حرفها را نگو. گفتم وقتی فردا بالا رفتیم، بالا کلاس دارد، بالا رفت و آمد دارد. آن سادات خانوم گفت: امام زمان-عجلاللهتعالیفرجهالشریف- همین جا ایستاد و گفت از فردا دیگر اینجا نماز نخوانید. همان کسی که به خواب ما آمد روز اول گفت برو آنجا نماز بخوان. حضرت فرمود از فردا اینجا نماز نخوانید. حضرت فرمود این حرفها را به این آقا بگو گفت این حرفها را از من قبول نمیکنند. حضرت فرمودند: بگو الان بابات اونجا این جوری داره میگذرونه. گفت از من قبول نمیکنه گفته همینها را هم بهش گفتم فحشم داد همین طوری نیست یک صفای دیگری دارد اگر شما فردا هر کدومتون یک جا مسئوليت پیدا کنید باید آرزوی این صفا را بکنید. برای شما خاطره میشود.
یک زمانی هر روز مینشستیم و با هم روضه میخواندیم گریه میکردیم این خاطره میشود مگر میشود آدم هر روز روضه بخواند و گریه کند! اصلاً امکان ندارد اصلا یادت نمیآید. ۵ یا ۷ ساعت نشستن، اصلاً محال است خیال میکنیم اینجوری بوده. یادمون نیست الان مثلا اوایل انقلاب خاطره است، ما میگوییم اوایل انقلاب این کارها میشده. در جبهه این کارها را میکردند. ولی ما میگوییم مگر امکان دارد؟ مملکت هیچ نداشته، بمباران شده همه مراکز اقتصادی ما را مورد هدف قرار میدادند. پس از کجا میآوردند و میخوردند! الان با این همه تولید جواب نمیدهد. آن موقع چطور جواب میداد؟ پس این خاطره میشود! چون اون فضای معنویه که نیست اون فضا رفته این فضای مادی هست در فضای مادی میخواهیم فضای معنوی را به یاد بیاوریم؟ اصلاً امکان ندارد. من یادم هست که صبح سوار یک ماشین وانت میشدیم. حالا چقدر جا میگرفت! بشکه نفت را پشت وانت میگذاشتیم و دونفری از طرف نظام آباد و سبلان و به طرف میدان…….. می آمدیم. و به در هر خانهای یک ۲۰ لیتری نفت میدادیم و میگفتیم این ظرفها را خالی کنید. این نفت جیرهی این هفتهی شماست و دوباره هفتههای دیگر هم میآمدیم. گاهی وقتها که یادم میآید میگویم چنین چیزی امکان ندارد. چطور ما این کار را می کردیم! بعد از اینکه یک اعلام همگانی میشد، آقای جیرانی میگفت: ما میخواهیم به منطقه ورامین برویم، کشاورزها گندمشان چیده نشده و نزدیک است که خراب بشود. یک دفعه هزار نفر با داس گندمها را میچیدند.
از ۲۴ ساعت بچهها گاهی دو ساعت میخوابیدند، گاهی هم سه روز میشد نمیخوابیدند. سرما و گرما را اصلا یادمون نمیآید. پشههای عجیب و غریبی داشت. لذا اگر اون نگاه باشد.
( فَبِفَضْلِكَ، اللَّهُمَّ، فَأَغْنِنِى ):
ببینید دست امیرالمومنین چقدر باز بوده دست عمار، دست یاسر، دست سلمان چقدر باز بوده؛
( وَ بِمَا عِنْدَكَ فَاكْفِنِى.):
خدایا به انچه که دست توست
( فاکفنی ) خدایا کفایتم کن. اگر مرا کفایت بکند همه چیز حل است. لذا ارزش دارد که من داد و ستدم را طلبم را خواستهام را با یک تضرع با یک خوشبینی مرتب به خدا بگویم. خدا رزق شنبمون و بده. خدایا ما را مهمان کن. خدایا الان که رحمت خود را به اولیاءت دادی به ما هم بده. بلاهایی که از دوستانت بر میداری، از ما هم بردار.