فراز9-7
فراز9-7«ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ، وَ حَارَتْ فِي كِبْرِيَائِكَ لَطَائِفُ الْأَوْهَام.» ( ۷ )
«اوصاف در وصف تو سر گشته، تعریفها در بیان چگونگیات از هم گسیخته، و دقیقترین اندیشهها در پیشگاه کبریائیات حیرانند.»
خیلی فراز عجیبی است. چقدر خوب است که ما معرفت داریم به اینکه یک خدایی داریم، اینقدر با عظمت است، هیچ دستاندازی به او نیست. هیچ فکری در بلندای صفاتش اجازه جولان ندارد. خود این خشوع و خضوع میآورد. شما یک ساختمان پنجاه طبقه را میبینید، خاضع میشوید با این که به دست انسان ساخته شده است. خود آدمها یک طبقهاش را که بالا رفتند، یادشان میرود که پنجاه طبقهاش را هم خودشان ساختند. وقتی هم پایین بیاید، همینجور نگاه میکند، خودش تعجب میکند. پنجاه طبقه است! اما وقتی شما همین پنجاه طبقه را در هواپیما از بالا نگاه میکنی مثل یک قوطی کبریت است. انگار که مثلاً پنجاه قوطی کبریت را همین جوری کنار هم گذاشتی. این بلندا و عظمتی را که در ماده باید چشم پر شود، مثل عظمت آسمان و زمین، عرش و کرسی را هم که فقط توصیفی از آن شنیدیم؛ کنار بگذارید.
( ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ )
حالا برسد به اینکه شما بخواهی یک صفت از صفات خدا را در آن عمیق بشوی! مثلاً در صفت کرم و علم خدا بخواهی عمیق بشوی. پشه را ببینید، علمی که در یک ذره از این موجود هست مثل ساختمان گوارش، ساختمان هضم، ساختمان تنفس، ساختمان دیدن، ساختمان حرکت و همه اینها را دقیق دارد. چه علم و چه قدرتی است که با این لطافت آن را درست کرده است!( ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ )
بخواهی خالقیت او را در یک چیز بفهمی سر گردان میشوی. همین آبی که میخوریم، در ترکیب آب چیه؟! آتش! آن را میگیری هیچی نیست، جرمی ندارد؛ ولی نمیتوانی بگویی هیچی نیست. دست میزنی دستت را میسوزاند. ولی هرچی بخواهی نمیتوانی یک کمی از آن را توی دستت بگیری. هیچی نیست. نه میتوانی بگویی نیست، نه میتوانی بگویی هست. آب هم همین است. شما وقتی آب را توی دستتان میگیرید آب است ولی واقعاً موجود نیست. توی یک لحظه تبخیر میشود، توی یک لحظه منجمد میشود.
( ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ ):
چی را میخواهی کنار هم بگذاری بگویی، چه جملهای میخواهی درست کنی و بگویی خدا این است. همه چیز متلاشی میشود، نمیتوانی بگویی. توی یک شیء میبینی علمش هست، قدرتش هست، لطافتش هست، مهربانیاش هست، ارحمالراحمین بودنش هست، همه اینها هست، همان شیء سبب هم هست. یعنی در اختیارت هست. شما همین نان را ببینید، چقدر توی نان ویتامین هست! چقدر به شما انرژی میدهد! از آن طرف برکت هم هست! از این طرف هم میبینی مأکول است، میتوانی آن را بخوری. همین خوردن هم میشود غذا. ولی خاک اینجوری نیست. در صورتی که یک چیزی مثل خاک تبدیل به نان شده و خاک مأکول شده. این فرآیند را شما نگاه کنید.
( وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ، وَ حَارَتْ فِي كِبْرِيَائِكَ لَطَائِفُ الْأَوْهَامِ ):
گاهی توی بعضی از فکرها لطافت وجود دارد، “وهم” به معنای خیال نیست. اوهام لطافت دارند، همان را توضیح میدهد. خیالات چطور هیچ جوهرهای ندارد، خیال است، هیچ فکری نیست، ساخته ذهن است. این لطافتها اینقدر لطیف میشود مثل اوهام میشود. این وهمی که به همه جا میتواند دسترسی پیدا کند، در کبریائی خدا حیران است. این حیران است! یک موقع شما میخواهید میکروبها توی خانه را از بین ببرید یک دود، مثل کندر و اسفند روشن میکنید، این دود در همه جای خانه نفوذ میکند. حالا اگر میکروبی جایی باشد که دود نتواند آنجا برود، این دود همینجور سرگردان باشد، نتواند داخل آن خلل و فرج شود و بیرون بیاید. توی صفات خدا هم، وهمی که با لطایفش به همه جا راه دارد، اینجا حیران است!
«كَذَلِكَ أَنْتَ اللَّهُ الْأَوَّلُ فِي أَوَّلِيَّتِكَ، وَ عَلَى ذَلِكَ أَنْتَ دَائِمٌ لَا تَزُولُ.» ( ۸ )
«تو ای خدای اول در اولیت چنین بودهای، و همواره و همیشه اینگونه خواهی بود.»
( كَذَلِكَ أَنْتَ اللَّهُ الْأَوَّلُ فِى أَوَّلِيَّتِك ):
اینطوری تو همان اولی هستی که دوم نداری ( فِي أَوَّلِيَّتِكَ ) اول میشوی. چون هیچ موجودی، حتی فکر و ذهن آدم هم به او دسترسی پیدا نکرد. این همان بالا میماند. اول است. دیگه جایی نیست که ما بخواهیم دسترسی داشته باشیم.
یعنی شما نمیتوانی چیزی را درست کنی بعد بگویی خدا مثل این است. صد تا هم بچینی باز مثل خدا نمیشود. او همان جور تنها میماند و در اولیت خودش باقی میماند. وقتی شما میخواهی به یک نفر توضیح بدهی و آقای فلانی را تطبیق بدهی، مثلا میگویی همان که قدش بلند است، همان که موهایش ریخته و صد تا خصوصیات دیگر میگویی تا بالاخره طرف این را پیدا میکند و میفهمد شما چه کسی را میگویید. ولی راجع به خدا شما هر چی از این نشانهها میدهی با اینکه نشانههای خودش هست باز او توی همان اولیه خودش باقی است.( لیس کمثله شیء )
( وَ عَلَى ذَلِكَ أَنْتَ دَائِمٌ لَا تَزُولُ ):
آن دائم بودنش سر جایش هست، زوال ندارد. خدا هم جا به جا نمیشود به اینکه مثلا داخل یک چیزی بشود، از یک چیزی خارج بشود. نه! خدا جایش ثابت است. در عین حالی که در جایی نیست. این از توصیفات امام جواد-علیهالسلام- است. این کتاب احتجاجات طبرسی را حتماً بخوانید. مرور کنید، هی بروید و بیایید تا قشنگ آن بردن و آوردنی که معصوم از خدا توضیح میدهد در ذهن شما نقش ببندد.
«وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِيفُ عَمَلا، الْجَسِيمُ أَمَلا، خَرَجَتْ مِنْ يَدِى أَسْبَابُ الْوُصُلاتِ إِلا مَا وَصَلَهُ رَحْمَتُكَ، وَ تَقَطَّعَتْ عَنِّى عِصَمُ الاْمَالِ إِلا مَا أَنَا مُعْتَصِمٌ بِهِ مِنْ عَفْوِك.» (9)
«و منم بنده با عمل ناچیز، و آرزوی بزرگ، که اسباب پیوند به آستان تو از کفم بیرون شده، مگر آنچه رحمت تو آن را مرتبط کرده، و رشتههای امیدم از هم گسسته مگر رشته امید به عفو تو که هنوز به دست دارم.»
حالا از این طرف ما چی هستیم؟
( وَ أَنَا الْعَبْدُ ) اندازهی یک مورچه. باز هم مورچه تکویناً در عبودیتش از ما جلوتر است. اولاً وظایفش را از همان صبح کله سحر میداند تا شب، شب تا صبح را هم میداند. تمام دایره کاریاش را میداند. هیچ جا با خدا درگیر نیست، هیچ جا یأس سراغش نمیآید. بنابه وظیفهای که به عهده ماست؛ ضعیفتر از یک مورچه هستیم. امانت به ما عرضه شده است به مورچه که عرضه نشده.
( وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِيفُ عَمَلًا ):
من چه کار میتوانم بکنم؟! مگر میتوانم از عهده تکلیف خدایی بربیایم؟! با این حال که گفتند: ( لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا / بقره / ۲۸۶)
ولی الان کی جرأت دارد بگوید؟! هیچ معصومی نگفته من به تکلیفم عمل کردم، هیچ پیغمبری هم نگفته؛ چون اگر بگوید با خود خدا طرف است.
( الْجَسِيمُ أَمَلًا ):
با این حال طلبکارند. مثل یک مورچهای است. اینجوری فرض کن یک مورچهای میخواهد رئیس همه حیوانات عالم بشود. میگوید من میخواهم رئیس فیل هم باشم، رئیس زرافه هم باشم، رئیس شترها هم باشم چون هیچ تصوری از زرافه و فیل و… ندارد. فکر میکند همه عالم خودش است. آرزوهایش را نگاه میکنی میبینی توی کلهاش با همان شاخکی که دارد میگوید من میتوانم فیلها را توی عالم اداره کنم. شترها را اداره کنم و….. ولی شما میدانید هیچی نیست. راجع به ما هم همین است. آدمی که یک کم خوابش بالا و پایین میشود احتیاج به یک متکا پیدا میکند این متکا باعث میشود او آرام بگیرد. گاهی وقتها آرزویش اینست که یک چرت بخوابد. وقتی هم که گرسنه میشود، یک شکلات، یک شیرینی، یک کشمش، یک خرما به انسان با این عظمت، توان میدهد. وقتی ترس توی وجودش می آید، به یک آدم مثل خودش پناه میبرد! وقتی سرما میآید پشم یا پوستی از یک حیوان مثل بزغاله او را نگه میدارد. یک کم نور زیاد میشود، باید چشمهایش را ببندد. یک کم هوا کم میشود، نفسش بند میآید.
( الْجَسِيمُ أَمَلًا، خَرَجَتْ مِنْ يَدِي أَسْبَابُ الْوُصُلَاتِ ):
هیچی در اختیارم نیست ؛
( إِلَّا مَا وَصَلَهُ رَحْمَتُكَ):
مگر آنچه رحمت تو آن را مرتبط کرده، یعنی امام حسین -علیهالسلام-. همه چیز از دست ما در رفته. الان توی جمهوری اسلامی همین است. همه چیز از دست مسئولین در رفته. همه توی اضطراب هستند، هر لحظهای یک خبری است. الا اینکه محرم بشود، محرم که شد یک فضایی مثل حرم امام رضا-علیهالسلام- همه کشور را میگیرد. یک امنیتی به وجود میآید. با اینکه کشور ما از لحاظ امنیتی با کشورهای دیگر فرق دارد و بهتر است؛ ولی باز هم ناامن است. امنیت، فقط در محرم و صفر است. با توجه به آمار میگویم که چه امنیت عجیبی است! در فتنه 88 چه تعداد جمعیت بیرون آمد؟! کشور ما هفتاد میلیون جمعیت دارد. بیست میلیون که هیچی، پنجاه میلیون میماند. حدوداً چقدر جمعیت توی تهران بیرون آمد؟ کمتر از یک میلیون؛ ولی ما هنوز بابت آن جریان خسارت میدهیم. در روز تاسوعا و عاشورا پنجاه میلیون نفر بیرون میریزند. این پنجاه میلیون که برای عزاداری به خیابانها میریزند، طبیعتا باید ناامنی ایجاد کنند. ولی برعکس است. هیچ پلیس و هیچ نیروی انتظامی نمیتواند آن را کنترل کند. پنجاه میلیون میریزند توی خیابان، امنیت میآورند. ببین آنجا کمتر از یک میلیون آمد بیرون هیچ کاری هم نتوانست بکند، همه احساس ناامنی کردیم؛ ولی پنجاه میلیون در سراسر کشور، همه احساس امنیت میکنند. همینکه اینها میآیند، احساس امنیت میکنیم. بعد توی چند روز همه مردم غذای مجانی میخورند. اصلاً هیچ جای دنیا نیست که مردم همه در یک روز غذای مجانی بخورند. آن هم بهترین غذاها! این توی دستگاه اباعبدالله است.
( إِلَّا مَا وَصَلَهُ رَحْمَتُكَ ):
وقتی وصل به رحمت تو شد؛ الان هم همینجور است. الآن شما در این جلسه میبینید وصل به رحمت هستید. این جلسه چی بود، نماز خواندیم، همه اذان گفتیم، حالا قبلش را کار نداریم، بعدش را هم کار نداریم. نماز قضا خوانده شد، روضه خوانده شد، گریه هم بود. کجای عالم یک چنین چیزی هست. یعنی شما توی نیم ساعت تا خود عرش پروردگار بالا بروی! روایت است توی مسجد کوفه، محل ضربت خوردن امیرالمؤمنین-علیهالسلام-، بهشت است. تمام مسجد کوفه قطعهای از بهشت است. حضرت فرمود سمت راست شما، همان جایی که محل ضربت خوردن است، دیگه بهشت نیست، آنجا رضوان پروردگار است. ببینید توی یک جلسه تا رضوان رحمت خدا، تا عرش پروردگار رفتیم و آمدیم.