فراز11-2
فراز 11-2
«سُبْحَانَكَ أَخْشَى خَلْقِكَ لَكَ أَعْلَمُهُمْ بِكَ، وَ أَخْضَعُهُمْ لَكَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِكَ، وَ أَهْوَنُهُمْ عَلَيْكَ مَنْ أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ يَعْبُدُ غَيْرَك.»(۲)
«پاک و منزهی تو، آنکه به تو داناتر است از تو ترسان است و آنکه بیشتر طاعتت میکند به درگاهت بیشتر فروتنی مینماید و پستترین بندگان نزد تو کسی است که تو روزیش میدهی و او دیگری را میپرستد.»
( سُبْحَانَكَ! أَخْشَى خَلْقِكَ لَكَ أَعْلَمُهُمْ بِكَ ):
( اَعْلَمُهُمْ ) یعنی به اعتبار معرفت و منقادی که نسبت به اهلبیت-علیهمالسلام- دارند؛ والا هر عالمی خشوع ندارد! مثلا زمخشری و کشاف چه خشوعی دارند؟! بدون اهلبیت -علیهمالسلام- کجا خشوع پیدا میکنند؟! اصلاً ظرفی برای خشوع ندارند؛
( أفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ )
( جاثیه /۲۳ )
( وَ أَخْضَعُهُمْ لَكَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِكَ ):
ببینید ( بِطَاعَتِکَ ) هم کجا میآید!؟ اینجا هم منظور به طاعت اهلبیت-علیهمالسلام- است.
( اَطیعوا اللّهَ وَ اَطیعوا الرَّسُولَ وَ أولِی الاَمْرِ مِنْکُم ) ( نساء /۵۹)
( وَ أَهْوَنُهُمْ عَلَيْكَ مَنْ أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ يَعْبُدُ غَيْرَك ):
و پستترین بندگان نزد تو کسی است که تو روزیش میدهی و او دیگری را میپرستد.
«سُبْحَانَكَ! لَا يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ أَشْرَكَ بِكَ، وَ كَذَّبَ رُسُلَكَ، وَ لَيْسَ يَسْتَطِيعُ مَنْ كَرِهَ قَضَاءَكَ أَنْ يَرُدَّ أَمْرَكَ، وَ لَا يَمْتَنِعُ مِنْكَ مَنْ كَذَّبَ بِقُدْرَتِكَ، وَ لَا يَفُوتُكَ مَنْ عَبَدَ غَيْرَكَ، وَ لَا يُعَمَّرُ فِي الدُّنْيَا مَنْ كَرِهَ لِقَاءَكَ.»(۳)
«پاک و منزهی، آنکه برای تو شریکی نهاده و فرستادگانت را تکذیب کرده فرمانرواییت را نکاهد و آنکه قضاء تو را ناخوش دانسته نمیتواند جلوی امر تو را بگیرد و آنکه قدرت تو را تکذیب کرده نمیتواند در برابر تو مقاومت کند و آنکه غیر تو را پرستیده از دست قدرتت بیرون نرود و آنکه لقاء تو را ناپسند دانسته در دنیا جاودانه نخواهد زیست.»
پای همه اینها استدلال خوابیده؛
( سُبْحانَکَ ) یعنی خدایی تو ثابت است، خدایی توی خدشهبردار نیست.
( لَا يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ ):
کسی که به تو شرک بورزد بر خدایی تو نقص وارد نمیکند؛ چون پرستش موجودات سبب خدایی خدا نیست! خدا معبود هست، خدا اله هست؛ ولو او را بپرستند یا نپرستند!
( وَ كَذَّبَ رُسُلَكَ ):
اگر انبیاءت را هم تکذیب کنند باز نقصی بر تو نیست. اینطور نیست که اگر کسی قضاء تو را نپذیرد، امر تو را هم بتواند بردارد! نه، قضاء تو نافذ است، حاکم است، کسی هم قبول نداشته باشد و یا نداند؛ مهم نیست! در هر حال قضاء تو حاکم است.
( وَ لَا يَمْتَنِعُ مِنْكَ مَنْ كَذَّبَ بِقُدْرَتِكَ ):
آن کسی هم که عبادت تو را نکرده، نمیتواند قدرت تو را منتفی کند. برای خودش یک خدای دیگر قبول کرده ولی تو در عالم خدایی میکنی. او اشتباه رفته است.
( وَ لَا يَفُوتُكَ مَنْ عَبَدَ غَيْرَكَ ):
این کسی هم که غیر تو را پرستیده از قدرت تو بیرون نیست.
( وَ لَا يُعَمَّرُ فِي الدُّنْيَا مَنْ كَرِهَ لِقَاءَكَ ):
آن هم که خدایی تو و لقاء تو را نپذیرد عمرش طولانیتر نیست.
دقت کنید، نکتهای میخواهم بگویم. این زوایای اخلاقیات، شرک، اعتقادات که در وجود ما هست یک گرههایی هست که در مسیر اخلاقی و اعتقادی و زندگی کم میآوریم. اینها یک نقطه نقطههایی است که به هم پیوسته است. اگر این نقطه نقطهها در وجود ما حل نشود، آن اعتقاد و ایمان راسخ و اخلاق درست، در وجود ما ایجاد نمیشود. همین کلمهی؛
( لایَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ اَشْرَکَ بِکَ ):
این یک نقطه و گرهی در وجود ماست. امام سجاد-علیهالسلام- با این کلمه جواب این گره را میدهد.
مثلاً الان شما میبینید که همه جا سر و صدای آمریکا است، اینجا دیگر کسی برای خدا قدرتی قائل است؟! آمریکا است! ولی ببینید حضرت میفرمایند:
( لایَنْقُصُ سُلْطانَکَ ):
از سلطنت تو چیزی کم نمیشود.
خدا در این دنیا خودی نشان نمیدهد چون این دنیا را اصلاً برای این قرار نداده. این تشبیه من خیلی بد هست، خیلی زشت است ولی الان به ذهنم آمد و فکر میکنم بهترین مثالی است که بحث دنیا و آخرت را میشود با آن ثابت کرد. مثل این است که شما بروی در توالت سفره بیندازی و بخواهی غذا بخوری!! الان شما بگویی که چرا در دنیا مسائل معنوی و آخرتی شکل نمیگیرد؟! چرا؟ چطور شما نمیروید در توالت سفره بیندازی و غذا بخوری؟! در دنیا هم انتظار نداشته باش تا همه قدرت خدا را ببینی! دنیا، دنیاست! اسمش روش است! دنیایی که حرف مثل امام حسینی اصلاً خریدار نداشت و برعکس حرف یک آدم عوضی مثل معاویه برای مردم مثل وحی بود! چون میگفتند یک زمانی کاتب وحی بوده و از آنها یادش هست. معاویه پیش امام حسن-علیهالسلام- طوری استدلال میکند و حرف میزند، انگار امام حسن-علیهالسلام- یک آدمی است که تازه از راه رسیده، اصلا معاذالله بی اصل و نسب است، آنوقت معاویه انگار از طرف خود خدا نازل شده که ادعا میکند حق با من است، همه چیز با من است اصلاً تو کی هستی؟! این دنیا است!!
اتفاقاً حرف معاویه ثابت هم میشود. این بدتر است که حرف معاویه ثابت میشود. حضرت زهرای مرضیه-سلاماللهعلیها- شاهد میبرد. آن ملعون استدلال میکند و به صدیقه طاهره-سلاماللهعلیها- میگوید شاهدت کیه؟! اتفاقا حرفش هم جا میافتد!! برمیگردد. خب حالا شما راجع به این دنیا چه انتظاری داری؟! یک نفر با یک شوت میزند زیر توپ میلیاردر میشود! یک نفر یک عمر کتابها را ورق میزند، درس میدهد بعد توی خیابان میگویند این کیست؟! مثل همان که شما بروی در توالت سفره بیندازی و بخواهی غذا بخوری! اگر شما مثالی بهتر از این داشتید بگویید.
( أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ يَعْبُدُ غَيْرَكَ ):
پس رزق هم با توست و تو داری به او میدهی.
«سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ، وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَكَ، وَ أَشَدَّ قُوَّتَكَ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَك» (۴)
«پاک و منزهی، مرتبهات چه بزرگ است! فرمانرواییت چه قاهر است! نیرویت چه شدید است! فرمانت چه نافذ است!»
( سُبْحَانَكَ! مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ ):
بهبه! امام سجاد-علیهالسلام- این را میگوید ؛ چقدر شأن تو عظیم است!
( وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَكَ، وَ أَشَدَّ قُوَّتَكَ ):
شما این خدا را ببینید! بچهها هی خودنمایی میکنند! بزرگان اینطور نیستند! پول خرد است که در جیب صدا میکند، تراول که صدا ندارد. آن کسی که در جیبش پول خرد هست هی تکان میدهد و میگوید من پول دارم، آنکه تراول دارد، چه کار بکند، نمیتواند بفهماند که من پول دارم. خدا گاهی خداییاش را نشان میدهد! همین فاصلهای را که در ژاپن سونامی اتفاق افتاد تا این سونامی کوچکی که اینجا اتفاق افتاد، ببینید. اینجا باران آمد، چند تا خانه خراب شد. این فاصله را نگاه کن. میدانید زمان آن بارندگی چقدر بوده تا سیل راه افتاد؟! بیست ثانیه بوده. آن بارندگی که رگبار شده بیست تا چهل ثانیه بوده. آن باران اصلی که منشأ آن سیل و خرابی بوده! بعداً هم بارانهایی آمده، باران همیشه میآید. ولی آن بارانی که خیلی شدید بوده و یک دفعه مثل پمپاژ، فشار انداخته پشت آب حدودا بیست ثانیه طول کشیده! زلزله را ببینید، زلزله اصلاً به دقیقه نمیرسد. خیلی طولانی بشود، سه دقیقه! یک دفعه یک کشور زیر و رو میشود. حالا اگر خدا بخواهد از اینها نشان بدهد و قدرت نمایی کند، چیزی در این عالم نمیماند. پس خدا باید هر هزار سالی یک بار خداییاش را نشان بدهد، کما اینکه پیغمبرانش را هم هر هزار سال، دو هزار سال، پنج هزار سال میفرستاده. نمیشود که پشت هم پیغمبر بفرستد! خداست! بلا تشبیه، هواپیما در کوچه که نمینشیند شما بگویی که آقا تند تند اینجا هواپیما فرود می آید؟! اصلا اینجا جای هواپیما نیست! اینجا مثلا یک دوچرخه خوب رد میشود، مثلاً یک موتور، یک ماشین میتواند خوب رد شود. انتظار نداشته باش اینجا هواپیما بنشیند. اینکه فکر کنی حالا این هواپیماها میروند، خوبه یکی از اینها همین جا بنشیند، اصلاً جای هواپیما اینجا نیست! لذا سلطنت خدا سر جایش هست، حالا ما نمیبینیم چون اگر بخواهد به ما نشان بدهد، ما طاقت نداریم. یا آن آیه قرآن که ( أنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبید )(آل عمران / ۱۸۲ ).
معاذ الله خدا اگر بخواهد ظلم کند که ظالم نمیشود، میشود ظلّام!
( لَیَسَ بِظَلّامٍ ) نه به ظالم! چون خداست، قدرتش زیاد است یک دفعه همه چیز را به هم میریزد! اینجا هم همین است. لذا گاهی یک چیزی از قدرتش نشان میدهد که اثرش سالها میماند. الان این واقعه که برایشان اتفاق افتاد، دیگه فراموش نمیکنند. گفته بودند چهل سال پیش یک چنین اتفاقی افتاده بوده، تا معلوم بشود کار خدا است! کار خدا کوچک نیست!
( مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ، وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَكَ، وَ أَشَدَّ قُوَّتَكَ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَكَ! ):
چقدر امر تو نافذ است. هفتصد تا ماشین توی رودخانه مثل قوطی کبریت راه افتادند. آب بردشان! هفتصد تا ماشین، در یک مسیر بودند!
«سُبْحَانَكَ قَضَيْتَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ الْمَوْتَ: مَنْ وَحَّدَكَ وَ مَنْ كَفَرَ بِكَ، وَ كُلٌّ ذَائِقُ الْمَوْتِ، وَ كُلٌّ صَائِرٌ إِلَيْكَ، فَتَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ» ( ۵ )
«پاک و منزهی! بر همه آفریدگانت حکم مرگ صادر کردهای، چه آنان که موحد بودند و چه آنان که کفر ورزیدند، همه طعم مرگ را میچشند و همه به سوی تو در حرکتاند، پس تو مبارک و برتری، معبودی جز تو نیست، تنهایی و شریکی نداری.»
( سُبْحَانَكَ! قَضَيْتَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ الْمَوْتَ ):
من آخر شبها از پنجره بیرون را نگاه میکنم، این ماشینها را میبینم. ساعت نه و ده خیابانها پر از ماشین است، ازدحام است. کم کم از ازدحام ماشینها کم میشود، ساعت یک به بعد، گاهی یک ماشین میآید. مثل وقتی که جوجهها را توی لانهشان کیش کیش میکنی! تکویناً این همه سر و صدا بود، آخر شب خدا همه را توی خانهها میکند. همه خسته و کوفته به خانههایشان میروند. موت هم همین است!
( قَضَيْتَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ الْمَوْتَ):
اصلاً همین طور است! الان صد تا میمیرند. یک موقعهایی بوده یک دانه یک دانه میمردند. یک دفعه طاعون میآید، اینقدر میمیرند. الان همین قضایای داعش و این مسائل را ببینید! چقدر تلفات!
( قَضَيْتَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ الْمَوْتَ: مَنْ وَحَّدَكَ وَ مَنْ كَفَرَ بِكَ ):
هم کسی که امر تو را پذیرفته و تواضع دارد، گردنش را میگیری، مرگ را به او میچشانی، هم کسی که عربده میکشد و نافرمانیت را میکند! آن هم مرگ تو را میچشد!
( وَ كُلٌّ ذَائِقُ الْمَوْتِ ):
به همه میچشانی!
( وَ كُلٌّ صَائِرٌ إِلَيْكَ ):
همه را به طرف خودت میآوری.
( فَتَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ ):
رفقا! یک چیزی را باید برای خودتان حل کنید! این را من از صدیقه طاهره-سلاماللهعلیها- دارم؛ خوشحال بشویم از اینکه فانی هستیم، از بین میرویم و فقط خدا باقی است. این را در خودت حل کن. شأنیت بقاء مال خدا است. خوب است که خدا باقی بماند. برای خودت چیزی فرض نکن. حالا خدا لطف کرده و دوباره ما را زنده میکند. این قسمت که خدا حی است، برای ما نشانه گذاشته است. برای مؤمن موت، خیلی گرانبها است چون ثابت میشود مخلوق است، او مرگ دارد و خدا ندارد. حتی امیرالمؤمنین-علیهالسلام- و پیغمبر اکرم-صلیاللهعلیهوالهوسلم- هم باید بمیرند، تشییع جنازه بشوند تا همه ببینند! امیرالمؤمنین است، خلیفه خدا است. زهرای مرضیه آنطور از شب اول قبر، پیش امیرالمومنین جزع و فزع میکند و میگوید بالای سر من باش. ببین ایشان میخواهند نشان بدهند و بگویند من هم مخلوق هستم، والا همه چیز دست ایشان است. شب اول قبری نیست! اصلا شب اول قبر را ایشان ایجاد میکند! مخلوق بودنش را، بنده بودنش را اینجا ثابت میکند؛ ولو بندهای است که اصلا این مراحل را ندارد.
«آمَنْتُ بِكَ، وَ صَدَّقْتُ رُسُلَكَ، وَ قَبِلْتُ كِتَابَكَ، وَ كَفَرْتُ بِكُلِّ مَعْبُودٍ غَيْرِكَ، وَ بَرِئْتُ مِمَّنْ عَبَدَ.» ( ۶ )
«به تو ایمان آوردم و فرستادگانت را تصدیق کردم و کتابت را پذیرفتم و به هر معبودی غیر از تو کفر ورزیدم و از هر که غیر تو را پرستد بیزاری جستم.»
( آمَنْتُ بِكَ ):
من هم قبول کردم، ایمان آوردم.
( وَ صَدَّقْتُ رُسُلَكَ ):
من هم رسل تو را تصدیق کردم.
( وَ قَبِلْتُ كِتَابَكَ ):
کتابت را هم قبول کردم.
( وَ كَفَرْتُ بِكُلِّ مَعْبُودٍ غَيْرِكَ ):
همه معبودهای غیر تو را رد کردم.
( وَ بَرِئْتُ مِمَّنْ عَبَدَ سِوَاكَ ):
تبری جستم از کسی که غیر تو را میپرستد.
«اللَّهُمَّ إِنِّى أُصْبِحُ وَ أُمْسِى مُسْتَقِلا لِعَمَلِى، مُعْتَرِفا بِذَنْبِى، مُقِرّا بِخَطَايَاىَ، أَنَا بِإِسْرَافِى عَلَى نَفْسِى ذَلِيلٌ، عَمَلِى أَهْلَكَنِى، وَ هَوَاىَ أَرْدَانِى، وَ شَهَوَاتِى حَرَمَتْنِى.»( ۷ )
«بار خدایا! در حالی شبم را به روز و روزم را به شب میآورم که عمل خود را ناچیز میشمارم، به گناه خویش معترفم و به خطاهایم اقرار دارم، من به سبب اسراف به خودم خارم، عملم مرا به هلاکت افکند، هوای نفس نابودم کرد و شهوتهایم محرومم ساخت.»
( اللَّهُمَّ إِنِّي أُصْبِحُ وَ أُمْسِي مُسْتَقِلًّا لِعَمَلِي ):
در حالی من صبح میکنم و در حالی من شب میکنم که عملی ندارم، عمل من ناچیز هست.
( مُعْتَرِفاً بِذَنْبِي ):
گناهانم زیاد است.
( مُقِرّاً بِخَطَايَاي):
اقرار دارم که خطاکار هستم.
( أَنَا بِإِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي ذَلِيلٌ ):
بنده یعنی همین! این شأن بندگی است. حتما نباید گناهی هم کرده باشی. نه! شأن بندگی ذلت است! ذلت در مقابل عزت است. نه ذلت من در برابر عزت شما! شما هم مثل من هستی. امام سجاد-علیهالسلام- هم مثل من خودش را میگوید. من خدا نیستم، همین که خدا نیستم ذلیل هستم. عزت مال خدا است. نکتهی این دعا این است. منظور از گناه هم کوتاهی است. امام سجاد-علیهالسلام- هم این را میبیند که میگوید. ما هم کوتاهی کردیم، آن حق عبادت را نمیتوانیم در برابر خدا انجام بدهیم. او خداست!
( عَمَلِي أَهْلَكَنِي ):
عملم من را به هلاکت انداخت. نجات تو مرا نجات داد. امام سجاد-علیهالسلام- از همه بهتر درک میکند که خدا چه عنایتی به او کرده. اگر عنایت نمیکرد امام سجاد نبود. یوسف از همه بهتر میداند که چرا یوسف شده، لطف خدا را بهتر از همه میفهمد چون آن علمها را هم دارد.
( وَ هَوَايَ أَرْدَانِي ):
هوای من بود که مرا زمین زد ؛
( وَ شَهَوَاتِي حَرَمَتْنِي )
«فَأَسْأَلُكَ يَا مَوْلاىَ سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لاهِيَةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ، وَ بَدَنُهُ غَافِلٌ لِسُكُونِ عُرُوقِهِ، وَ قَلْبُهُ مَفْتُونٌ بِكَثْرَةِ النِّعَمِ عَلَيْهِ، وَ فِكْرُهُ قَلِيلٌ لِمَا هُوَ صَائِرٌ إِلَيْهِ.» ( ۸ )
«پس از تو تقاضا دارم، تقاضای کسی که در اثر آرزوهای دراز خود را سرگرم ساخته و به سبب تنپروری بدنش از عمل صالح بیخبر مانده و دلش به خاطر زیادی نعمت فریفته شده و اندیشهاش درباره فرجام کارش اندک است.»
( فَأَسْأَلُكَ يَا مَوْلَايَ سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لَاهِيَةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ ):
خدایا حالا از تو درخواست میکنم. کسی که آرزوها و سرگرمیها و این چیزها باعث شده تا نتواند وظیفهاش را انجام بدهد، لاهیه است.
( وَ بَدَنُهُ غَافِلٌ لِسُكُونِ عُرُوقِهِ ):
بدنش به خاطر اینکه مدام به آن رسیدگی کرده، آن هم عمل صالح انجام نداده.
( وَ قَلْبُهُ مَفْتُونٌ بِكَثْرَةِ النِّعَمِ عَلَيْهِ ):
قلبش هم که مشغول دنیا است. پس کسی که نفس او لاهیه، بدنش هم غافل، قلبش هم مشغول باشد؛ خب دیگر فکرش هم معلوم است که چیست؛
( فِكْرُهُ قَلِيلٌ لِمَا هُوَ صَائِرٌ إِلَيْهِ )
«سُؤَالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْأَمَلُ، وَ فَتَنَهُ الْهَوَى، وَ اسْتَمْكَنَتْ مِنْهُ الدُّنْيَا، وَ أَظَلَّهُ الْأَجَلُ، سُؤَالَ مَنِ اسْتَكْثَرَ ذُنُوبَهُ، وَ اعْتَرَفَ بِخَطِيئَتِهِ، سُؤَالَ مَنْ لَا رَبَّ لَهُ غَيْرُكَ، وَ لَا وَلِيَّ لَهُ دُونَكَ، وَ لَا مُنْقِذَ لَهُ مِنْكَ، وَ لَا مَلْجَأَ لَهُ مِنْكَ، إِلَّا إِلَيْكَ.»( ۹ )
«تقاضای کسی که آرزو بر او چیره شده و خواستهای نفس گرفتارش نموده و دنیا بر او مسلط گشته و مرگ بر سرش سایه افکنده، درخواست کسی که گناهانش را بسیار شمرده و به خطایش اعتراف نموده، خواهش کسی که پروردگاری جز تو و سرپرستی غیر تو و نجات دهندهای غیر تو ندارد و او را پناهگاهی از تو نیست مگر به سوی تو.»
( سُؤَالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْأَمَلُ، وَ فَتَنَهُ الْهَوَى، وَ اسْتَمْكَنَتْ مِنْهُ الدُّنْيَا ):
خدایا سؤال کسی که آرزو به او مسلط است، هوا به او سایه انداخته، فتنه شده، دنیا روی سرش مسلط است،
( وَ أَظَلَّهُ الْأَجَلُ ):
اجلش فرا رسیده، گناهانش زیاد است، این لحظه ؛
( وَ اعْتَرَفَ بِخَطِيئَتِهِ ):
ببین آن لحظه را حضرت میفرمایند. آن لحظه آخری است که دیگه همه چیز تمام شده. آرزوهای زیادی برای او مانده، گرفتار نفس است، دنیا هم توی وجودش پر شده، اجلش هم رسیده، گناهانش هم زیاد است، اعتراف به خطایش هم دارد؛
(سُؤَالَ ):
سؤالکسی که ،
( مَنْ لَا رَبَّ لَهُ غَيْرُكَ ):
فریادرس او فقط تویی ،
( وَ لَا وَلِيَّ لَهُ دُونَكَ ):
سرپرستش تویی ،
( وَ لَا مُنْقِذَ لَهُ مِنْكَ ):
هیچ کس نیست که نجاتش بدهد از تو ،
( وَ لَا مَلْجَأَ لَهُ مِنْكَ، إِلَّا إِلَيْكَ ):
پناهی هم جز تو برای او نیست.
«إِلَهِى أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ الْوَاجِبِ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ، وَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِى أَمَرْتَ رَسُولَكَ أَنْ يُسَبِّحَكَ بِهِ، وَ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ، الَّذِى لا يَبْلَى وَ لا يَتَغَيَّرُ، وَ لا يَحُولُ وَ لا يَفْنَى، أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُغْنِيَنِى عَنْ كُلِّ شَيْءٍ بِعِبَادَتِكَ، وَ أَنْ تُسَلِّىَ نَفْسِى عَنِ الدُّنْيَا بِمَخَافَتِكَ، وَ أَنْ تُثْنِيَنِى بِالْكَثِيرِ مِنْ كَرَامَتِكَ بِرَحْمَتِكَ.» ( ۱۰ )
«بار خدایا به حق خودت که بر همه آفریدگانت واجب آمده و به نام بزرگت که به پیامبرت دستور دادی تا تو را با آن تسبیح بگوید و به بزرگی وجه کریمت که کهنگی و دگرگونی در آن راه ندارد و تغییر نمیکند و فانی نمیشود، از تو میخواهم که بر محمد و آل او درود فرستی و با عبادت خود مرا از هر چیز دیگری بینیاز کنی و با خوف خودت مرا از غم دنیا تسلی دهی و به وسیله رحمتت مرا با کرامتهای فراوانت بازگردانی.»
( إِلَهِي أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ الْوَاجِبِ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ ):
خدایا به آن حقی که به گردن همه داری.
( وَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي أَمَرْتَ رَسُولَكَ أَنْ يُسَبِّحَكَ بِهِ ):
به آن اسمایی که پیغمبرت را به تسبیح با آن اسماء دستور دادی.
( وَ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ، الَّذِي لَا يَبْلَى وَ لَا يَتَغَيَّرُ )
و به آن جلال و وجهی که کهنگی و پوسیدگی ندارد.
( وَ لَا يَحُولُ وَ لَا يَفْنَى ):
تغییر و فنا در آن نیست.
( أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ):
این صلوات دستگیره است. این همه مقدمه چید تا به این برسد.
( وَ أَنْ تُغْنِيَنِي عَنْ كُلِّ شَيْءٍ بِعِبَادَتِكَ ):
پس معلوم است، یک چنین چیزی از عبادت برمیآید که بینیازت میکند؛ چون به معبودت میرسی.
( وَ أَنْ تُسَلِّيَ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا بِمَخَافَتِكَ ):
یک طوری بشود که خوفت بیاید، ما هم از غم دنیا راحت بشویم.
( وَ أَنْ تُثْنِيَنِي بِالْكَثِيرِ مِنْ كَرَامَتِكَ بِرَحْمَتِكَ ):
و من به آن رحمت فراوانت برگردم.
«فَإِلَيْكَ أَفِرُّ، و مِنْكَ أَخَافُ، وَ بِكَ أَسْتَغِيثُ، وَ إِيَّاكَ أَرْجُو، وَ لَكَ أَدْعُو، وَ إِلَيْكَ أَلْجَأُ، وَ بِكَ أَثِقُ، وَ إِيَّاكَ أَسْتَعِينُ، وَ بِكَ أُومِنُ، وَ عَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ، وَ عَلَى جُودِكَ وَ كَرَمِكَ أَتَّكِلُ.»( ۱۱ )
«چه من به سوی تو فرار میکنم و از تو بیم دارم و از تو فریاد خواهی میکنم و به تو امید بستهام و تو را میخوانم و به تو پناه میآورم و به تو اعتماد نمودم و از تو یاری میجویم و به تو ایمان آوردم و بر تو توکل کردم و بر جود و کرم تو تکیه میکنم.»
( فَإِلَيْكَ أَفِرُّ ):
به سوی تو فرار میکنم.
( و مِنْكَ أَخَافُ ):
از تو میترسم.
( وَ بِكَ أَسْتَغِيثُ ):
از تو فریادخواهی میکنم.
( وَ إِيَّاكَ أَرْجُو ):
به تو امید دارم.
( وَ لَكَ أَدْعُو ):
تو را میخوانم.
( وَ إِلَيْكَ أَلْجَأُ، وَ بِكَ أَثِقُ ):
به تو اطمینان دارم، به تو پناه میآورم.
( وَ إِيَّاكَ أَسْتَعِينُ ):
از تو استعانت میجویم.
( وَ بِكَ أُومِنُ ):
به تو ایمان آوردم.
( وَ عَلَيْكَ أَتَوَكَّلُ، وَ عَلَى جُودِكَ وَ كَرَمِكَ أَتَّكِلُ ):
توکل من به سوی توست و جود و کرم تو را تکیهگاه خودم قرار دادم.