فراز27-25
فراز 27-25
«سُبْحَانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْرَاتِ يَدَكَ، وَ عُرِفَتِ الْهِدَايَةُ مِنْ عِنْدِكَ، فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِينٍ أَوْ دُنْيَا وَجَدَك.»( ۲۵ )
«پاک و منزهی، دست خود را به خیرات گشودهای، هدایت به تو شناخته شده، پس هر که تو را برای دینی یا دنیایی بخواهد، تو را مییابد.»
می فرماید:
( سُبْحَانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْرَاتِ يَدَكَ ):
ما فکر میکنیم خدا بخل میورزد و حاجت ما را نمیدهد، حاجتها را به تاخیر میاندازد، در صورتی که اينجوری نیست؛
( سُبْحَانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْرَاتِ يَدَكَ ):
تو دستت به خیرات باز است.
علیالدوام داری برای ما میفرستی، گاهی اینهایی که پایین میآید، مؤمنین نمیگیرند، کاهل هستند و کفار میگیرند؛ گاهی خدا اینجوری است، برای همین کفار اینقدر دستشان پر است، خدا نمیخواسته به آنها بدهد، بلکه میخواسته به مؤمنین بدهد؛ ولی سهم آنها شده است.
خدایی که به کفار عنایت میکند،
شما تصور کن یک نفر به دشمن خونی خودش، بخواهد بهترین چیز را بدهد، ما این کار را نمیکنیم، ولی خدایی که این کار را میکند، آنوقت به دوستش نمیدهد؟! به بدترین موجودش لطف میکند، به مؤمن این لطف را نمیکند؟!
یا نمیدانی خدا چی هست، یا نمیدانی بخشش چی هست، یا نمیدانی مومن چی هست.
باید بدانی خدا اینطور است. اینکه میگویند راجع به خدا شک میکند، در وجود خدا نیست، در همین چیزهاست؛ شک میکند که خدا به من میدهد یا نمیدهد؟!
الان شما در این حوزهی علمیه ببینید،
در حوزهی علمیه، استعداد و قوه به اندازهی رشد شیخ مفید بودن هست؛ حالا من چقدر از این بردم؟ همین مقدار کسری دارم، همت نکردم، آن مقدار کم دارم.
پس خدا ریخته؛ دلیل! مثل شیخ مفید از آن درآمد، مثل شیخ مفید استفاده کرد، و شیخ مفید شد.
من چقدر جا زدم، عقب ماندم، همین مقدار است.
( سُبْحَانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْرَاتِ يَدَكَ ):
دستت برای خیرات باز است، همین طوری لطفت را نشان میدهی.
در یک کتاب مثل قرآن، چقدر علم ریخت؟ در وجود تو هم میریزد؛ وقتی لازم شد و در یک کتاب اینقدر علم ریخت؛ وقتی لازم شد و در یک کتاب اینقدر دعا ریخت و مفاتیح شد؛ در وجود تو نمیریزد؟ چرا میریزد. ولی باید دنبال کنی. یعنی اصلا معلوم است که ما دنبال نمیکنیم. ببینید آنهایی که دنبال میکنیم را گیر آوردیم.
آرزوهایی که دنبال میکردیم، به آن رسیدیم. دوچرخه میخواستیم، بالاخره سوار دوچرخه شدیم. موتور میخواستیم بالاخره سوار شدیم. دوست داشتیم یک جفت کفش کتانی داشته باشیم، بالاخره شد. یه موقع دوست داشتیم مثلا سوار چرخ و فلک بشویم، که شد.
فلان چیز را آرزو داشتیم، شد. حالا آرزوهای دیگر هم میتواند باشد. الان میپرسید چند نفر آرزو کردند که شیخ مفید بشوند؟ به ندرت!
از خدا بخواه و بگو خدايا من شیخ مفید بشوم.
خدا برای شیخ مفید شدن و شیخ مفید کردن تو که در خداییش به مشکل برنخورده است.
( وَ عُرِفَتِ الْهِدَايَةُ مِنْ عِنْدِكَ ):
ببینید، هدایت از ناحیهی توست، از جای دیگر که هدایت نمیآید، شما باید بلند بشوی و دائم العفو العفو بگویی. ( اِهْدِنا الصِّراطَ المُسْتَقيم ) بگویی، نماز اميرالمومنين بخوانی، نماز جعفر طیار بخوانی، تا هدایت به تو بدهند؛ هدایت ویژه به تو بدهند؛ هم راه را پیدا کنی، هم بتوانی به مردم راه نشان بدهی، هم وجود خودت به هدایت گرم بشود، هم وجود دیگران را بتوانی به هدایت گرم کنی.
یک فلز که در کوره میرود چهقدر سرخ میشود؟
آن آتش، فلز را چهطوری سرخ میکند؟ قشنگ آن را ملایم میکند، دو تا پتک که به آن میزند چاقو میشود.
( فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِينٍ أَوْ دُنْيَا وَجَدَكَ ):
دیگر از این بهتر چی هست؟!
هر کس به تو التماس بکند، به او میدهی ؛
( فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِينٍ ):
دین بخواهد، بگو خدايا من معرفت تو را میخواهم، میخواهم جزء نمازگزاران باشم، آن نمازگزارانی که تو دوست داری. اگر التماس تو این باشد به تو میدهد، کما اینکه برای دنیا هم خواستی و به تو داده است.
از الان مُحَرّمت را بگیر؛ بگو خدايا یک محرم حسابی به خوبانت دادی، به من هم بده. یک محرّمی که در آن همه چیز هست. خدا اگر بدهد خوب است. ما نمیدانیم چی هست.
شما ده روز میروی و صحبت میکنی، بعد میبینی یک نفر آنجا هدایت شده که این یک نفر خیلی خیلی اُعجوبه هست؛ یکی از شاگردان آقای بروجردی امام بوده، یکی از شاگرداش آقای بهشتی بوده، خیلی مهم است، یکیش امام بوده، کی بوده آقای بروجردی که یکیش امام بوده؟!
به این نسبت سنجیهایی که ما میکنیم نیست؛ ما در مورد همه چیز دیدگاه مادی داریم، الان وقتی میگویی ابالفضل-علیهالسلام-، یاد قد و قوارهی ابالفضل-علیهالسلام- از ذهن و قلب میگذرد.
ابالفضل-علیهالسلام- قمر منیر بنی هاشم، آنها چی میگفتند، این چی در ذهنش ساخته؟! ابالفضل، آخرش به این میرسد که یک هیکلی دارد و چهار شانه است و بازوهای آنچنانی دارد، این که ابالفضل نیست؛ این ساختهی ذهن شماست.
«سُبْحَانَكَ خَضَعَ لَكَ مَنْ جَرَى فِى عِلْمِكَ، وَ خَشَعَ لِعَظَمَتِكَ مَا دُونَ عَرْشِكَ، وَ انْقَادَ لِلتَّسْلِيمِ لَكَ كُلُّ خَلْقِك.»( ۲۶ )
«پاک و منزهی، در برابرت خاضع است هر چه که معلوم توست و در پیشگاه عظمت تو خاشع است آنچه فروتر از عرش توست و همهی آفریدگانت به درگاهت سر تعظیم فرود آوردهاند.»
( سُبْحَانَكَ خَضَعَ لَكَ مَنْ جَرَى فِى عِلْمِكَ ):
از خدایی داری درخواست میکنی که همه چیز در اختیار خودش است، ( عِلْمِکَ ) يعني در قبضه،
( عِلْمِکَ ) یعنی در قدرتت،
( عِلْمِکَ ) یعنی از دست تو فراری نیست.
ببینید الان چهقدر مطالب اینجا گفته شد و خوانده شد؟! و چهقدر در حوزه خوانده میشود. آن مقداری که ما در کل حوزه به دردمان میخورد و آخر سر هم استفاده میشود، به اندازهی یک کتاب بیشتر نیست، آقایان صدها کتاب میخواهند که آخرش کاربردی است و این به صورت یک کتاب استفاده میشود . حالا به خدا بگو، خدايا همان یک کتاب را به من بده، بدون زایدهای، بدون حاشیه؛ آنوقت میبینی وقت شما هم تلف نمیشود. شما میبینید حافظهی شما خیلی قشنگ سراغ همان مطالب مفید میرود و مطالب غیر مفید اصلا در حافظهات نیست. خدا حافظهات را خلوت کرده است.
یک نفر را میبینی صد تا چیز تو مغزش ریخته، که پنج تای آن به درد میخورد؛ خدا به یک نفر دیگر، همان پنج تا را میدهد، و آن نود و پنج تاي دور ریز را اصلا به او نمیدهد.
اینکه میگویند حافظه نداریم، حافظه نداریم، اینجور نيست، حافظهی مفید دارد.
به آن آقا وعده دادند مرجع تقلید میشوی، ولی مقلدت کم هست؛ سی نفر بوده یا سی و پنج نفر، ولی میگفت آنها مقلد واقعی بودند، اهل ولا بودند، اميرالمؤمنين روی آنها قسم میخورده است؛ حالا یا سی و پنج تا بوده یا چهل تا بوده.
حضرت امام تبعید میرفت و دویست و پنجاه کتاب داشت،
دویست کتاب داشته، درخانهاش هم دویست تا کتاب داشت.
بعضی هم میگفتند پنج هزار کتاب دارند.
( وَ خَشَعَ لِعَظَمَتِكَ مَا دُونَ عَرْشِكَ ):
همه چیز خاشعاند.
( وَ انْقَادَ لِلتَّسْلِيمِ لَكَ كُلُّ خَلْقِكَ ): ناسیه همه، دست خداست، چی هست که میخواهد در اختیار تو قرار بگیرد؟! امکان ندارد؟! همه چیز ناسيهاش دست خداست.
اگر لازم باشد در اختیار تو میدهد.آنوقت شهربانو مادر امام سجاد-علیهالسلام- میشود، نرگس خاتون مادر امام زمان-علیهالسلام- میشود.
الله اکبر! از کجا این را میکشاند و میآورد. شهربانو مادر نُه تا امام میشود؛ نُه تا از فرزندان امام حسین-علیهالسلام- که امامند، مادرشان شهر بانواست. امالتسعه، این یکی از القابش هست.
نوح-علیهالسلام- وقتی میرود پیغمبری و رسالتش را عرضه میکند، خدا از او شاهد میخواهد، پیغمبر میفرماید: ای حمزه و ای جعفر بروید و برای نوح گواهی دهید که او تبلیغ رسالت کرد؛ حمزه و جعفر شاهد میشوند، بعد راوی از حضرت میپرسد، آقا پس اميرالمومنين کجاست؟
حضرت فرمود:مقام آن حضرت بالاتر از این است.
( کافی/ ج ۲/ص ۸۲ )
اینها همینقدر شأنیت داشتند.
حالا از این طرف معلوم میشود حمزه کی هست؟ شاهد بر نوح است!
جعفر کی است؟!
یعنی در خانهی أهل بیت-علیهمالسلام- ، رشد اینجوری هست.
کوچکترهایشان بزرگترین آنها هستند؛ حالا ببین بزرگانشان چی هستند.
«سُبْحَانَكَ لا تُحَسُّ وَ لا تُجَسُّ وَ لا تُمَسُّ وَ لا تُكَادُ وَ لا تُمَاطُ وَ لا تُنَازَعُ وَ لا تُجَارَى وَ لا تُمَارَى وَ لا تُخَادَعُ وَ لا تُمَاكَرُ.»( ۲۷ )
«پاک و منزهی، به حس درون و برون در نمیآیی و لمس نمیشوی، کید در تو بیاثر است و کسی را توان کنار زدن، ستیز، دعوا، غلبه، جدال، حیله و مکر با تو نیست.»
( سُبْحَانَكَ لا تُحَسُّ وَ لا تُجَسُّ وَ لا تُمَسُّ وَ لا تُكَادُ وَ لا تُمَاطُ وَ لا تُنَازَعُ وَ لا تُجَارَى وَ لا تُمَارَى وَ لا تُخَادَعُ وَ لا تُمَاكَرُ ):
همینهایی که در ذهنهای ما هست، جواب همینهاست، حس نمیشه، لمس نمیشه، از کید و فریب اثری روی آن گذاشته نمیشود.
( وَ لا تُكَادُ ):
نمیشود، کنارش زد.
( وَ لا تُمَاطُ ):
با او ستیزه نمیشه کرد.
( وَ لا تُنَازَعُ ):
با او نزاع و دعوا نمیشه کرد.
( وَ لا تُجَارَى ):
جدال نمیشه کرد؛
( وَ لا تُمَارَى ):
غلبه نمیشه کرد؛
این همان خداست!