فراز9-1
فراز 9-1«اللَّهُمَّ يَا مَنْ لا يَرْغَبُ فِى الْجَزَاءِ»( ۱ )
«بار خدایا، ای که از بندگانت در برابر احسانت پاداش نمیخواهی.»
یک وقتی کسی بیخدا زندگی میکند، اصلا نمیداند خدا کیه؟! چیه؟! و اعتقادی هم مطلقا به خدا ندارد. بی خدا زندگی میکند. یک نفر هم قرار است با اعتقاد به پروردگارش زندگی کند. تفاوت کسی که در زندگی خدا دارد با کسی که خدا ندارد، چیه؟! تفاوت این دو تا باید معلوم شود. ما در یک مرتبهای میگوییم، یک کسی که عقل دارد، یک کسی که عقل ندارد. در یک مرتبهای میگوییم، یک کسی پول دارد یک کسی پول ندارد. در یک مرتبهای میگوییم یک نفر سلامتی دارد، یک نفر همیشه مریض است. آدم وقتی خدا دارد، این خدایی خدا در وجود فرد معتقد باعث میشود، خدای خودش را بشناسد. منظور فقط این نیست که این فرد معتقد است به اینکه خدا هست. این اعتقاد به تنهایی کاری انجام نمیدهد! بله یک خدایی در عالم هست، یک نیرویی در عالم هست.
این آدم خدا را میشناسد. این شناخت، یعنی خدا.
( أفْضَلُکُمْ أفْضَلُکُم مَعْرِفَة ) ؛فضیلت در معرفت است. هر چهقدر این شناخت نسبت به پروردگار بیشتر شد، احاطهی خدایی که انسان بر خودش میپذیرد، بیشتر میشود. شکی نیست که خدا بر عالم محیط است. اینکه انسان احاطهی خدا را بفهمد و بپذیرد؛ این مهم است. در آن ( تُخْفِي الصُّدُور ) ُ فرد دخالت دارد.
( اللَّهُمَّ يَا مَنْ لا يَرْغَبُ فِى الْجَزَاء ):
ای خدایی که در برابر پاداش و کمکی که به کسی میکنی، مزد نمیخواهی. یعنی غیر از اینکه خدا هست، این خدا این خصوصیت را هم دارد. در مقابل کاری که در عالم میکند، خدایی میکند، مزد نمیخواهد. پیغمبرش هم مزد نمیخواهد. نوبت به امام معصوم هم که میرسد میگوید مزد نمیخواهد.
«وَ يَا مَنْ لا يَنْدَمُ عَلَى الْعَطَاء.» (۲)
«ای که از عطا کردن پشیمان نمیشوی.»
ای کسی که در بخشش، پشیمان نیست. حضرت چرا این را میفرمایند؟! چرا حضرت در ادمه هم میفرمایند:
«وَ يَا مَنْ لا يُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ.» (۳)
«ای که بنده خود را بیش از عملش پاداش میدهی.»
برای اینکه بنده تا چشمهایش را باز کرده، آدمهای اطرافش را اینطوری دیده؛ بخشش میکنند منت میگذارند، به رخ میکشند. وقتی میبخشند، پشیمان میشوند. این انسان با موجودی آشنا میشود که این خصوصیات را ندارد، یعنی پشیمان نمیشود، مزد نمیخواهد، و به بندههاش هم روی حساب و با استحقاق کمک میکند.
«مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ، وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ، وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ، وَ قَضَاؤُكَ خِيَرَة.»( ۴ )
«نعمت تو بیاستحقاق آفریدگان را فرا میرسد و بخشش تو از روی احسان، عقوبتت عدل و حکمت خیر است.»
خدایی است که ابتدا به ساکن لطف میکند، مثلا من یک موقع میگویم که یک استاد اخلاقی را میشناسم، این استاد اخلاق حلیم است، کریم است، صاحب کرامت است، خلق خوب دارد، این شناخت خیلی شناخت مهمی است. این شناخت، من را به این استاد راغب میکند. یک کتابی هست که اگر به آن مراجعه کنی همه مشکلاتت در آن حل میشود. جواب همهی مشکلاتت آنجاست، اسم آن کتاب هم قرآن است؛
( وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ) (انعام: ۵۹ ) ؛
هیچ چیزی را دریغ نکرده و گفته است؛ خیلی مهم است که من بفهمم و این کتاب را بشناسم.
یک ماهی هست که نفسها هم در آن تسبیح است، یک شبی هست که معادل هزار ماه است. این معرفتها چقدر خوب است! این شخص ذریه پیغمبر است. این فرد عالم هست. این آدم روضه خون امام حسین-علیهالسلام- هست. اینجا کربلاست، این معرفتها خیلی مهم است!
( مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ، وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ، وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ، وَ قَضَاؤُكَ خِيَرَةٌ.):
عفو خدا تفضل است. رفقا اگر همین یک کلمه رو خوب بگیرید، بارتان را میبندید. اگر عفو و بخشش خدا عدل بود، دیگر نمیشد از دستش فرار کرد. عدل، حساب و کتاب دارد.
( عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ ):
خدا هم که تفضل دارد نمیخواهد حساب بکشد، عفو و بخشش حساب و کتاب ندارد!
( عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ ):
اگر آنهایی را که به جهنم فرستاده از او بپرسند؛ چرا؟؟ علت آن را میگوید. ولی آنهایی را که به بهشت فرستاد، بیجهت فرستاد. البته این جهتهایی که ما میگوییم ؛
( عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ ):
از روی تفضل خودش این کار را کرد. نه به خاطر اینکه ما لیاقت داریم، خدا لطف دارد؛ تمام شد! حالا من چرتکه نمیاندازم که آیا من را میبخشد یا نمیبخشد. تفضل است. همانطوری که خوبها را میبخشد، من را هم میبخشد. بخشش و تفضلش هم معلوم است که مال چه کسانی است.
( وَ قَضَاؤُكَ خِيَرَةٌ ):
قضا و قدر خدا هم خیر است.
«إِنْ أَعْطَيْتَ لَمْ تَشُبْ عَطَاءَكَ بِمَنٍّ، وَ إِنْ مَنَعْتَ لَمْ يَكُنْ مَنْعُكَ تَعَدِّيا.»( ۵ )
«اگر عطا نمایی عطایت را به منت آلوده نسازی و اگر عطا نکنی، عطا نکردند ستم نباشد.»
وقتی هم که بخشید نمیخواهد سر آدم منت بگذارد که من این کار را برای تو کردم. نه اصلا! لذا من بارها این را گفتم؛ شما الان از خدا یک درخواستی داری، خدا یک ماه دیگر به شما میدهد تا معلوم نشود که خدا حاجتت را داده است. به خاطر همین مردم فکر نمیکنند که خدا حاجتشان را داده، لذا اکثرا میگویند خدا حاجت نمیدهد. امام رضا-علیهالسلام- یک جوری لا به لای حاجتها، حاجت شما را میدهد که اصلا نمیفهمی امام رضا-علیهالسلام- داده است! اگر همانجا بدهد، میفهمی. این از کرامتشان است، نمیخواهند شما بدانید که آنها دادهاند.
خدا اینقدر آرام این حاجتها را میدهد که شما فکر نمیکنی خدا حاجتت را داده، میگویی من خودم حل کردم، خودش حل شد.
( وَ إِنْ مَنَعْتَ لَمْ يَكُنْ مَنْعُكَ تَعَدِّيا ):
اگر هم یک چیزی به شما نداده، از باب تعدی و ستم نبوده است.
«تَشْكُرُ مَنْ شَكَرَكَ وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَكَ.َ»( ۶ )
«کسی که تو را سپاس گزارد، پاداشش دهی حال آنکه سپاسگزاری را تو خود به من الهام نمودهای.»
خیلی مهم است! فرمانده هیچ وقت نمیآید از سربازش تشکر کند. تازه مگر فرمانده کیه؟! فرمانده دو روز زودتر از این سرباز رفته. دوتا درجه هم اضافه گرفته، همین! ممکن است خیلی از خصوصیات سرباز بالاتر از فرمانده باشد. ولی خدا تشکر میکند. خوب توجه بکنیم. خدای متعال از آدم تشکر میکند. چه خدایی است از بندهاش تشکر میکند!
( تَشْكُرُ مَنْ شَكَرَكَ وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَك ):
تازه این که من شکر خدا را میکنم به شکری است که او به من الهام میکند.
«وَ تُكَافِئُ مَنْ حَمِدَكَ وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَك»(۷)
«و آنکه تو را ستایش کنند پاداش خیر دهی حال آنکه سپاسگزاری را تو خود به او الهام نمودهای.»
کسی که شکر خدا را کرده، خدا هم به او پاداش میدهد. در صورتی که همین حمد را هم خود خدا به این فرد داده است! یعنی خدا به همین چیزی که خودش داده، پاداش میدهد!
«تَسْتُرُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ، وَ تَجودُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ، وَ كِلاهُمَا أَهْلٌ مِنْكَ لِلْفَضِيحَةِ وَ الْمَنْعِ غَيْرَ أَنَّكَ بَنَيْتَ أَفْعَالَكَ عَلَى التَّفَضُّلِ، وَ أَجْرَيْتَ قُدْرَتَكَ عَلَى التَّجَاوُزِ.»(۸)
«گناه کسی را می پوشانی که اگر میخواستی رسوا میکردی و به کسی عطا مینمایی که اگر میخواستی از وی منع میکردی، حال آنکه هر دو سزاوار رسوایی و محرومیت تو اند، جز آنکه فقط تو کارهایت را بر احسان و تفضل بنا نهادهای و نیرویت را برگذشت جاری نمودهای.»
( تَسْتُرُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهنی ):
میپوشانی! اگر بخواهی کسی را مفتضح کنی، میتوانی. ما یک ذره به زندگی خصوصی کسی علم داشته باشیم، نمیتوانیم نگه داریم و بپوشانیم. خدا همهی
( ما فیالضمیر ) ما را میداند. معاویه که معاویه است، تکلیفش معلوم است. با این حال برای خیلیها، موجه از دنیا رفت. فرعون موجه رفت. خدا فقط آن مقداری را افشا کرد که لازم بود مردم بفهمند و گمراه نشوند. و الا خدا فرعونیت او را نشان نداد. خوب دقت کنید. این حرف، خیلی حرف مهمی است، اینکه خدایی خدا را درک کنیم، این ظرف در ما باشد که درکی از خدایی خدا داشته باشیم، این باارزشترین چیزی است که در ما پیدا میشود. مثلا الان یک نفر سخاوت دارد و هزار تومان میدهد، این مقدار از خدایی خدا و سخاوت، در این شخص ایجاد شده است. اینقدر سخاوت دارد. بعضی از مردم همیشه میخواهند این هزاریها را بگیرند. اصلا میخواهند از بقیه بکنند. میگوید حالا داریم میرویم این یک خرما را هم بخوریم. این ته دیگ را هم بگیریم، این نان را هم روی غذایمان بگذاریم. این قند را هم بخوریم. نیازی هم ندارد. میخواهد از بقیه بکند. اینکه یک نفر بخشش میکند. این از صفت خدا در وجودش است. انسان استعداد این را دارد که از صفات خدا در وجود خودش جمع کند. کرامت داشته باشد. کرامت مال خداست. اگر به کسی این خصوصیت را دادند، خدایی زندگی میکند. علم مال خداست. کسی که عالم است در واقع مقداری از صفت خدا در وجودش هست. و الا همه باید جاهل باشند. خیلی مهم است! انسان این استعداد را دارد که میتواند صفات خدا را در وجود خودش جمع کند. امیرالمومنین-علیهالسلام- اینقدر از صفات خدا در وجودش جمع شده که بوی خدا میدهد. نمیشود به او بشر گفت! خدا هم نمیشود گفت. یعنی صفات خدا را نشان میدهد. اینکه در عالم، آیه هست، یعنی آدرس خداست. یک گل، آیهی خداست. یعنی اینکه قرار نبوده از زمین چیزی به این قشنگی در بیاید. اصلا این مال زمین نیست. یک توجهی شده که گل رز، گل مریم، گل محمدی و… به این شکل از زمین درآمده است. این پس یک نشانه و یک آیه است. یک گاو شیر میدهد، شیر به این مصفایی! این آیه است. بچه به دنیا میآید، آیه است. رعد و برق آیه است. زلزله آیه است. باران آیه است. انسان آیهی خداست. پس انسان ظرف اسماء و صفات خدا میشود.
«وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ» ( قلم / ۴ )
«ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺗﻮ ﺑﺮ ﺑﻠﻨﺪﺍﻱ ﺳﺠﺎﻳﺎﻱ ﺍﺧﻠﺎﻗﻲ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻱ»
«وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِك»( آل عمران / ۱۵۹)
«ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺷﺖ ﺧﻮﻱ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺩﻝ ﺑﻮﺩﻱ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻧﺖ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ.»
مؤمن اینطور است. اگر مؤمن خودش را در معرض قرار بدهد، خدایی میشود. اگر کسی با اباعبدللهالحسین-علیهالسلام- آشنا شود، خدایی میشود. زود خدایی میشود. کسی با قرآن مانوس باشد، زود خدایی میشود. در روایات داریم که عالم ربانی کسی است که وقتی به او نگاه میکنند، یاد خدا میافتند. چرا یاد خدا میافتند؟! مگر این آدم چی دارد؟! زکریا بن آدم، آیتالله می شود. بلا گردان اهل قم میشود. همانطور که موسی بن جعفر-علیهالسلام- آیتالله است. ایشان در امامت، آیت خداست. زکریا هم درظرف خودش آیت خدا میشود. از حیوانیت بیرون آمده، از صرف انسان بودن هم بالاتر رفته، آدم شده است. در آدم بودن هم ملکات بزرگی را در خودش جمع کرده است. امام حسن مجتبی-علیهالسلام- چند بار نصف زندگیش را بخشید. من آقای جوانی را در مشهد زیارت کردم، از دوبی آمده بود، میگفت:من به تاسی از امام حسن مجتبی-علیهالسلام- همین کار را کردم، نصف زندگیم را بخشیدم، همه چیز به دست آوردم. نه تنها آنها سرجایش آمد، یک سری چیزهای دیگر هم به دست آوردم. بچه ما کنارش بود، گفتم یک ذکری، نصیحتی به او بکن؛ گفت: هر چقدر میتوانی معرفت امیرالمومنین-علیهالسلام- را در قلبت زیاد کن. علی را بشناس! یک آدم عوام بود!! ظرف و استعداد هست.
( تَسْتُرُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَه ):
خدا میپوشاند.
آدمهایی که عیبها را میپوشانند، صفت خدایی در وجودشان هست. بر عکس کسی که هنوز مطلب را کامل نگفتی، زود میرود و اول برای خانمش نقل میکند!!!
( وَ تَجُودُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ ):
خداست! به کسی میبخشد که میتوانسته منعش کند و به او ندهد!
( وَ كِلاهُمَا أَهْلٌ مِنْكَ لِلْفَضِيحَةِ ):
حال آنکه هر دو نفر اینها سزاوار بودند تا با آنها اینطور برخورد بشود.
( وَ الْمَنْعِ غَيْرَ أَنَّكَ بَنَيْتَ أَفْعَالَكَ عَلَى التَّفَضُّلِ، وَ أَجْرَيْتَ قُدْرَتَكَ عَلَى التَّجَاوُزِ )
«وَ تَلَقَّيْتَ مَنْ عَصَاكَ بِالْحِلْمِ، وَ أَمْهَلْتَ مَنْ قَصَدَ لِنَفْسِهِ بِالظُّلْمِ، تَسْتَنْظِرُهُمْ بِأَنَاتِكَ إِلَى الْإِنَابَةِ، وَ تَتْرُكُ مُعَاجَلَتَهُمْ إِلَى التَّوْبَةِ لِكَيْلا يَهْلِكَ عَلَيْكَ هَالِكُهُمْ، وَ لا يَشْقَى بِنِعْمَتِكَ شَقِيُّهُمْ إِلا عَنْ طُولِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِ، وَ بَعْدَ تَرَادُفِ الْحُجَّةِ عَلَيْهِ، كَرَما مِنْ عَفْوِكَ يَا كَرِيمُ، وَ عَائِدَةً مِنْ عَطْفِكَ يَاحَلِيمُ.»( ۹ )
«و با کسی که تو را معصیت کرده، با شکیبایی رو به رو میشوی، و آن را که آهنگ ستم بر خویش نموده، مهلت میدهی، با بردباری خود به آنان فرصت میدهی تا به سوی تو باز گردند و در عقوبت ایشان درنگ میکنی تا توبه نمایند، تا هیچ کس هلاک نگردد و به نعمتت نگون بخت نگردد مگر پس از آنکه برای او بهانهای نگذاشته و همه حجتها را بر او تمام کرده باشی و این همه از روی بزرگواری و بخشش توست ای کریم و جرعهای از محبت توست ای بردبار.»
پس ببینید! اجمالش این شد که از یک طرف من خدا را بشناسم، از یک طرف هم استعداد به من داده شده که صفات خدایی را در وجود خودم بپذیرم، این دو تاست.
خدا جواد است، من هم به اندازه خودم جود داشته باشم. خدا رحیم است؛ ( اِرْحَمْ تُرْحَم )، من هم به اندازه خودم رحم داشته باشم. وقتی به ما میگویند: بندگی کن! منظور همین است. نه صرف خم و راست شدن! حضرت فرمودند: وقتی به این آدم بگویی نماز نخوان وحشت میکند. نماز میخواند ولی بندگی نمیکند!! وقتی یک مشکلی برایش پیدا میشود، میگوید: من نمیدانم خدا با من چه خصومتی دارد، هر بلایی دارد سر ما میریزد!! معلوم نیست کی و چی را میپرستد. میگوید: همه مشکلات شده مال “ما”. یعنی خدا را مثل دشمن فرض میکند، بر علیه خودش!! از خدا طلبکار است. این فرد چوب خدا را خورده و چوب گمراهی خورده است. بین ایمان و کفر در رفت و آمد است. ظاهرا بین مومنین است ولی کافر است. وقتی هم بین کفار است او را به کفر قبول ندارند. بین ایمان و کفر دارد رفت و آمد میکند خدا او را تنبیه کرده است. خدا را آنطوری قبول ندارد که آرامش پیدا کند؛ آنطور هم خدا را رد نمیکند که کافر بشود!! وضع این فرد از کافر هم بدتر است. ضال و گمراه است. چون اگر کافر می شد حداقل مثل کفار، کیف دنیا را میکرد. مثلا اگر زن است، بد حجاب زندگی میکرد، چادر سرش نمیکرد و آزاد بود. ولی الان هم مجبور است چادر سرش کند و هم چادر را قبول ندارد. هم مجبور است با مومنین زندگی کند، هم ایمان را قبول ندارد. هم مجبور است در قم زندگی بکند، هم اهل قم را قبول ندارد. مثلا چاپالاق تپه را قبول دارد! میخواهد به شهر خودشان برود و کنار مادرش زندگی کند، همان کفرستان!