qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

فراز5

فراز ۵ إِلَهِى مَا وَجَدْتُكَ بَخِيلا حِينَ سَأَلْتُكَ، وَ لا مُنْقَبِضا حِينَ أَرَدْتُكَ، بَلْ وَجَدْتُكَ لِدُعَائِى سَامِعا، وَ لِمَطَالِبِى مُعْطِيا، وَ وَجَدْتُ نُعْمَاكَ عَلَيَّ سَابِغَةً فِى كُلِّ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِى وَ كُلِّ زَمَانٍ مِنْ زَمَانِى، فَأَنْتَ عِنْدِى مَحْمُودٌ، وَ صَنِيعُكَ لَدَيَّ مَبْرُورٌ.(5)
بارخدایا، وقتی از تو چیزی خواستم تو را بخیل ندیدم، و چون آهنگ تو نمودم تو را گرفته ندیدم، بلکه تو را شنونده دعایم و بخشنده ی درخواست هایم یافتم، و دیدم نعمتهای تو بر من در همه‌ی حالات و در همه‌ی زمانها سرشار و فراوان است. پس تو نزد من ستوده ای، و بخششت نزد من پسندیده است.

(إِلَهِى مَا وَجَدْتُكَ بَخِيلا حِينَ سَأَلْتُكَ، وَ لا مُنْقَبِضا حِينَ أَرَدْتُكَ):
آن موقعی که مؤمن از خدا درخواست دارد، احتمال می‌دهد پروردگار حاجتش را ندهد چون خدا را بخیل فرض میکند! حال آن که خدا بخیل نیست و صفت بخل مال ماست. یا می گوید خدا الان حالش خوش نیست که حاجت مرا بدهد! خدا اقبال ندارد!این صفات مال بشر است نه خدا.
این ما هستیم که وقتی خبر بدی می شنویم انقباض داریم، مریض می‌شویم، خسته می‌شویم، بی پول می‌شویم، خدا که این جوری نیست.
(بَلْ وَجَدْتُكَ لِدُعَائِى سَامِعا):
اصلاً خدا منتظر است که بشنود، چرا؟ چون خدا رابطه اش را با بنده فقط در دعا تعریف کرده و رابطه‌ ی دیگری ما با خدا نداریم، فقط یک رابطه داریم. اگر صد تا رابطه بود من می‌گفتم الان خدا ممکن است سمعش تعطیل باشد یا… . رابطه ما با هم فقط از طریق سمع نیست، بلکه رابطه‌های دیگری هم داریم. ولی با خدا فقط یک رابطه است و نمی‌شود که آن یک رابطه هم بسته باشد! برقراری این رابطه به این است که ما دعا کنیم، خدا بشنود و اجابت کند.
(وَ لِمَطَالِبِى مُعْطِيا):
من تو رو این جور یافتم که مُعْطِی هستی. ممکن است خدا یک چیزی را خلق کند که معطل بشود؟! خدا خلق می‌کند که بدهد. می‌خواهد عطا کند، می‌خواهد خدایی خودش را نشان بدهد. اگر عطا در خدا نباشد که مُعْطِی نمی‌شود.
الان اگر شما از بقالی ماکارونی بخواهید، بگوید ندارم، دفعه‌ی بعد پودر بخواهی باز بگوید ندارم، دیگر آنجا نمی‌روی!
خدا مُعْطِی هست و عطا دارد. این برگشت به ما دارد که خدا را بخیل فرض می‌کنیم و می‌گوییم خدا به ما چیزی نمی‌دهد.
شما باید حسِ طلبتان از خدا قوی بشود، یعنی به میزانی که خدا را مُعْطِی بدانی، از خدا به تو چیزی می‌رسد. اینکه من بدانم و یقین داشته باشم که الان حاجتم پشت در است، باعث می‌شود من حاجتم را بگیرم. اگر این رابطه بین من و خدا قطع بشود، نمی‌توانم و کشش پیدا نمی کنم از او درخواست کنم لذا داشتن این حالت مهم است.
(وَ وَجَدْتُ نُعْمَاكَ عَلَيَّ سَابِغَةً فِى كُلِّ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِى وَ كُلِّ زَمَانٍ مِنْ زَمَانِى):
حضرت فرمود: اگر حضرت عیسی یقینش زیاد بود همانطور که روی آب راه می رفت،روی هوا هم می توانست راه برود. این یقینش مربوط به خودش است و گرنه به صورت طبیعی حضرت عیسی در هوا هم باید راه می‌رفت، پس چرا نمی‌تواند؟ چون اراده نمی‌تواند بکند. ولی ما روی آب راه رفتن را هم نمی‌توانیم اراده کنیم. اگر می‌توانستیم اراده کنیم الان همانطور که روی زمین راه می رویم می توانستیم روی آب هم راه برویم.
الان کسی که ام اس دارد، اراده ی روی زمین راه رفتن را هم نمی‌تواند بکند، می‌گوید من زمین می‌خورم و پای این حرفش هم هست.
الان بچه ای که تازه می خواهد راه برود، اول اراده ی راه رفتن برای بچه نمی‌آید،
جسم در مرحله دوم هست که او را برای راه رفتن یاری نمی‌کند. مؤمن موقعی که با خدا اتصال دارد، مثل نور و شعاع نوری هست. آن موقع که حال معنویش خوب است هر چیزی را از خدا می‌خواهد ولی چون اتصال نوری برقرار نیست هر چیزی را از خدا نمی‌خواهد.
الان شما یک سری از اراده‌ها را اصلاً از خدا نمی‌کنید، یک سری اراده‌ها فقط برای رئیس جمهور است، او در یک موضعی هست که می‌تواند آن دعاها را بکند چون اراده اش در آن حد قرار گرفته. ولی من نه، من الان می‌خواهم محیط خودم را درست کنم.
الان اراده ی رهبری به دعاها غیر از اراده ی ماست. شما می‌توانید از پشت تلویزیون در حالی که اوباما صحبت می‌کند اراده بکنی همان جا یک بلایی سرش بیاید و همان جا هم این بلا سرش می‌آید. در وجود ما هست ولی اراده برای ما حاصل نمی‌شود، چرا؟ چون در جزئیات خودمان هم این اراده را نکردیم که تمرین کنیم.
یکی از بزرگان در مشهد می‌گفت: پدر من اسم اعظم بلد بود، یعنی ( بسم الله الرحمن الرحیم ) برایش اسم اعظم بود. چطور برای او ( بسم الله الرحمن الرحیم ) اسم اعظم است ولی برا ما نه؟! چون ما اراده‌ مان ضعیف است. وإلا او به غیر از ( بسم الله الرحمن الرحیم ) هیچ چیز دیگری نمی گفت.
(وَ وَجَدْتُ نُعْمَاكَ عَلَيَّ سَابِغَةً فِى كُلِّ شَأْنٍ مِنْ شأْنِى وَ كُلِّ زَمَانٍ مِنْ زَمَانِى):
خدایا اینجور تو را یافتم که همیشه نعمتهایت فراوان بوده و دارد سرریز می کند.
خدا قبلا به شما چشم و بینایی داده، این همه نعمت که قبلاً داده به چه اراده‌ای بوده؟ مگر شما خواسته بودی که حالا اینها را از خدا گرفتی! کسی که یک چشم دارد، آن موقعی که خدا می خواسته چشم بدهد، اراده ی دوچشم را نداشته و اراده ی یک چشم را داشته است. یا کسی که مادرزاد فلج به دنیا می‌آید، اراده اش این جوری بوده که از خدا دو تا پا نخواسته، اگر می‌خواست خدا هم دو تا پا به او می‌داد. الان هم این نداشتن اراده در رفتارهایشان پیداست.
(فَأَنْتَ عِنْدِى مَحْمُودٌ، وَ صَنِيعُكَ لَدَيَّ مَبْرُورٌ):
قوۀ ناطقه من در حمد پروردگار است، شما یک نفر را تکریم می‌کنی ولی جلویش بلند هم نمی‌شوی ولی او می‌فهمد شما تمام تکریم را به او کردی. یک نفر هم قشنگ بلند می‌شود، دست می‌دهد ولی طرف می‌فهمد با این بلند شدنش تمام فحش را به او داده است. وجود فرد یک مغناطیسی دارد که افراد را بالا و پایین می کند.
گاهی یک نگاه انسان را زیر و رو می کند.شما این فیلم مقام معظم رهبری را با امام رحمة الله ‌بینید، هر روز در اخبار نشان می‌دهد. رهبری با همان هیجانی که پیش ایشان می‌نشیند، امام فقط یک نگاه به ایشان می‌کنند برای اولین بار و آخرین بار این نگاه زیر و رویش می‌کند. چه قدرتی است که با یک نگاه ایشان را سیر می‌کند؟!
پس این اراده است یعنی متعلق و وراء، این اراده این قدر قوی هست که هر امری را….
مثلا می‌گوید آقا ما یک مشکل داریم و می‌فهمد مشکلش حل شده چون می‌داند این آدم اراده‌ای دارد که اگر من از او درخواست کنم و او اراده بکند لا یتغییر است. این اراده را خودش ندارد، ولی می‌داند او دارد.
یک موقع آقا فخر کسالت داشتند و دنبال من فرستاده بود، من رفتم دیدم ایشان زیر کرسیه هستند با سرماخوردگی و تب خیلی شدید. بعد حاج آقا همه را بیرون کرد و به من گفت که شما مرا طبابت کن. من حالتی پیدا کردم که حاج آقا این چه حرفی است؛ من اصلاً چنین چیزی تو ذهنم نیست!. گفت همین که من می‌گویم، شما مرا به عنوان مریض طبابت کن .
بعد ایشان گفت که نور الحکماء استادِ آقا ضیاء در تهران بود که آنجا مریض شد، فرستاد دنبال آقا ضیاء که او را معالجه کند. وقتی رفت گفت: آقا شما استاد منی! ایشان فرمود الان من مریضم و شما طبیب. ببین اراده عوض شد، اراده منتقل شد. این شد طبیب، این شد مریض. حالا هر چه این اراده کند برایش خوب است. وقتی در شأن طبیب قرار می‌گیرد اراده ها، اراده ی معالجه است. این تو شأن مریض نیست. هر چه می‌خورد مرض است. در شأن ناصح است و این دیگر نصح است. و این چیزی که برایش لازم است را به او می‌گوید. و هیچ کس هم بی خودی جابجا نمی‌شود. آن جایگاه هست،درست است دیوار ندارد، مدرک ندارد، ولی حقیقی است.
من یک روز می خواستم به ملاقات آقا مرعشی نجفی بروم، آقا فخر به من گفت اگر می‌خواهی برای معالجه آقای مرعشی بروی اگر با لباس شخصی بود، سرش داد بزن و بگو این چه وضع زندگی هست و… همه‌ی اینها را حاج آقا به من تلقین کرد. و گفت اگر این حالت را رعایت نکنی،نرو چون اثر نمی‌کند.
ما گوش نکردیم رفتیم نشستیم، آقا پسرشان گفت: برای معالجه آمدند. ایشان گفتند: بفرمایید. ولی من حالت آقا فخر را پیدا نکردم و دیگر هر چه می‌گفتم مغلوب بودم. هر چیز که آقا می‌پرسید من دیگر از باب طبیب به آن مسلط نبودم و این حالتی که آقا فخر گفت پیدا نشد.
یک روز حاج آقافخر گفت: آقای بهجت مریض شده بودند، من هر چه فکر کردم ببینم مریضی آقای بهجت چه میتواند باشد و بروم چه بگویم چیزی به ذهنم نرسید. همین جور که در منزل ایشان نشسته بودیم دیدم جلوی حاج آقا یک سینی بزرگ گوجه فرنگی است. فهمیدم ایشان گوجه زیاد خوردند. گفتم حالا دیگر دستم پر شد. رفتم به ایشان گفتم چرا این قدر گوچه فرنگی خوردی! آدم باید عاقل باشد و اینقدر گوجه نخورد، شما جانت برای مؤمنین هست چرا مواظبت نکردی واینقدر گوجه خوردی! حاج آقا بهجت گفت: راستش خانواده رفته بودند مسافرت، و ما جز املت بلد نبودیم چیزی درست کنیم. این حرف سبب شده بود که دیگر آقای بهجت مغلوب شود و این غالب.
یا در قضیه مرجعیت هم نسبت به پروردگار همینطور است.
شما وقتی می‌روی باید بدانی که بین ما و خداوند بده بستان است. خدا مُعْطی است خدایی که من را خلق کرده و الان محتاج او هستم مرا به کسی واگذار نکرده. الان من بروم چیزی بخواهم خدای متعال مرا به کسی دیگر حواله می‌دهد؟!! بزنگاه تشرف هم همین است، آنهایی که تشرف پیدا می‌کنند در محفلی قرار می‌گیرند که اگر آن تشرف برای او اتفاق نیفتد، گویا امام زمان عجل الله از امامت افتاده! یعنی آشکار واجب است برای امام زمان که همین الان حاضر بشوند.
این حالت همیشه نیست، یک لحظه‌ باید یک چیزی باشد که آدم این را درک کند.
ممکن است شما الان برای مسافرت اراده نکنید و نروید ولی یک نفر ده دفعه می‌رود و می آید.
(فَأَنْتَ عِنْدِى مَحْمُودٌ، وَ صَنِيعُكَ لَدَيَّ مَبْرُورٌ):
بنده اصلاً احتمال نمی‌دهم که از خدا چیزی بخواهم حتی آن چیز برای انبیاءباشد و خدا به من ندهد.
باید اصرار کرد، داد و بیداد کرد. نه داد و بیدادی که الانی‌ها می کنند، نه. داد و بیداد انبیاء و شکایتی که آنها می کردند ؛ ( متی نصرالله ) کجاست آن نصرتت؟ یعنی یقین دارم خدا نصرت دارد. یقین دارم که خدا کارم را حل می‌کند. پس چه مانعی هست؟
حتی قهر میکنم. نه قهری که مثلا بگویم دیگر حرم امام رضا علیه السلام نمی‌روم، نه. این قهر یعنی من توقع نداشتم بیایم و دست خالی برگردم . داشتن این حالت در وجود آدم خیلی با ارزش است.

از فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام:
(وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْكَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ فَمَتَى شِئْت
اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ فَلَا یُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّیَّة)
الان طرف عکسش را تفعل می‌زند. مریض نشده ابواب ……….. را بروی خودش باز می‌کند. ما خیلی وضع حالیمان خوب است، یه دفعه می‌گوید حالا یک روزیِ خوب، یک خُلق خوب.
(بقیه روایت:
فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّیَّة)
خانواده ای زنگ زد برای مشهد و ما هماهنگی کردیم برای ۵ شب. این آقا ۲ شب که می‌ماند پیش خودش فکر می‌کند عجب جایی جور شده و ما ۵ شب اینجائیم! یکدفعه آقای صاحبخانه می‌آید و می‌گوید:برای ما مهمان آمده و خودمان اینجا را لازم داریم و آخر شب تخلیه کنید. آن ۳ شب دیگر هم به هم می‌خورد.
امام صادق علیه السّلام:
( اِنَّما قَدَّرَ اللّهُ عَوْنَ الْعِبادِ عَلى قَدْرِ نِیّاتِهِمْ فَمَنْ صَحَّتْ نِیَّتُهُ تَمَّ عَوْنُ اللّهِ لَهُ، وَ مَنْ قَصُرَتْ نِیَّتُهُ قَصُرَ عَنْهُ الْعَوْنُ بِقَدْرِ الَّذِى قَصَّرهُ ) ؛
یعنی در حقیقت خداوند یاری خود به بندگان را به اندازۀ نیتهای آنان قرار دادهاست. پس هرکس نیتش درست باشد، یاری خدا به او کامل و هرکه نیتش کاستی داشته باشد یاری خدا نیز به همان اندازۀ کاستی نیت او، از وی کاسته شود.
من هر کاری می‌کنم تا می‌خواهد به نتیجه برسد، به نتیجه نمی‌رسد! این همین است یعنی نیّت دم بریده است یعنی نیت ابتر است و گرنه نتیجه حاصل می‌شد. خدا برای مومن نیتش را کامل قرار داده ولی او خودش به هم می‌زند.
یک روز رفتیم نور الشهداء و این دعا را امتحان کردم و (یا شجر یا مدر یا….. ) را خواندم با این نیت که توی این کرج از هر نفر چیزی به من برسد. ما در آن جلسه‌ای که بودیم سفره انداختند، من دیدم از هر نفر یه چیز برداشته شده و دارد طرف من می آید.این معنا برای من حاصل شد که اگر ما ظرفیت داشتیم…..
راه ساده اش این است که شما از زبان دیگری دعا کنید. از دیگری هم بخواهید از زبان شما دعا کند. اراده ی او برای شما بشود و شما از آن استفاده بکنی .
به ده نفر پیامک می‌دهد که برایش دعا کنند، یکی از آن دعاها می‌گیرد.