qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

سبک زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا و طبیب نفوسنا و شفیع ذنوبنا ابا القاسم المصطفی محمّد
اللهم صل علی محمد وآل محمد و آل الطاهرین المعصومین المکرمین
اللهم العن ابا الشرور و اتباعه فی کل لحظة من الازل الی الابد بعدد ما احاط به علمک
اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمه تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الاخرة
صلواتی برای امام زمان(علیه السلام) مرحمت بفرمایید

این عید بزرگ ولادت امام حسن مجتبی(علیه السلام) بر ما و شما مبارک باشد.
« قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ عَنِ الْحَسَنِ:‏ إِنْ‏ أَحْسَنَ‏ الْحَسَنِ‏ الْخُلُقُ‏ الْحَسَنُ‏»

حسن خُلق
روی همین خُلق حسن باید همه کار کنیم، و امشب هم از امام حسن(علیه السلام) بخواهیم، خُلق حسن را به صورت کامل به ما عطاء کند. دقت کنید؛ خُلق حسن، نه اخلاق حسن!! چون خُلق حسن ریشه‌دار است؛ اما اخلاق حسن یک امر ظاهری است. ممکن است کسی اخلاق خوبی داشته باشد، اما خُلقش بد باشد، مثل کفار!!! کافران گاهی دارای اخلاق خوبی هستند اما خُلق‌شان بد ذات است. اما شیعه اینگونه نیست، شیعه خُلق خوبی دارد.

دو سبک زندگی
یکی از خیرات امام حسن(علیه السلام) که باید آن را توشه‌ی راهمان قرار دهیم این است که: اگر امام حسن(علیه السلام) نمی‌بود، تنها یک راه وجود می‌داشت و آن راه امام حسین(علیه السلام) بود، لذا راه خیلی سخت می‌شد! چون راهی جز راه حسین(علیه السلام) وجود نداشت. اما خدا به برکت امام حسن(علیه السلام) لطف کرد و راه دوتا شد: «قاما أو قعدا».
می‌گوید در عرفات به چادر امام حسن(علیه السلام) رفتم، مشاهده کردم که در چادر ایشان میوه فراوان است و افرادی نیز نشسته بودند، خلاصه یک مهمانی برقرار و بگو بخندی و خوشحالی برپا بود؛ آن هم در عرفات. می‌گوید ما قدری نشستیم و بعد برخاستیم و به خیمه‌ی امام حسین(علیه السلام) رفتیم. آنجا مشاهده کردیم نه تنها از مهمانی و بگو و بخند، خبری نیست بلکه فضای سنگین و گریه است و خود حضرت نزدیک دیوار نشسته بودند و دست‌هایشان را به آسمان بلند کرده بودند و زار زار گریه می‌کنند. این فرد از خیمه بیرون می‌آید و افکارش مشوش می‌شود و کم می‌آورد!! با خود می‌گوید: اگر این امام است، پس او کیست؟! و اگر آن دیگری امام است، پس این چیست؟!
این دو فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) هستند چطور این دو رفتار قابل جمع است؟! امام حسن(علیه السلام) کسی را به سراغش می‌فرستد، تا او را به خدمت امام برگرداند. حضرت می‌پرسند: نتوانستی تحمل کنی؟ عرض می‌کند: نه! چگونه می‌توان این دو رفتار متناقض را با هم جمع نمود؟! من کم آوردم و بریدم!! حضرت فرمودند: خداوند من و برادرم را دو امام قرار داد، تا ما هر دو، دو راه شویم و اگر کسی نتوانست در این راه قدم بگذارد در آن دیگری بتواند راه برود. یک بار حسنی و بار دگیر حسینی!!

راه آسان و راه سخت
شرایط ما نیز همین است، همیشه نمی‌شود تنها یک راه را رفت، بلکه باید راه دیگری هم باشد. به تعابیری که عرض خواهم کرد دقت کنید: حضرت می‌فرمایند: اگر خداوند دو کار از من بخواهد که انجام دهم، یک کار سخت و دیگری آسان! من کار آسان را انتخاب خواهم کرد و کار سخت را برنمی‌گزینم!! اما امام حسین(علیه السلام) می‌فرمایند: اگر انجام دو کار سخت و آسان در برابر من باشد، من کار سخت را انتخاب خواهم کرد. دقیقاً مناسب با طبع‌های ما!! یکی طبعی حسنی دارد، میل دارد که کاری را انجام دهد اما کار آسان را، آن هم راه خداست و عافیت در آن نهادینه شده است و در آن هم کمال و رشد است. اما فرد دیگری هم ممکن است باشد که طبع‌اش اینگونه است که به دنبال انجام کارهای سخت است. این هم درست است.

عمل امام راه است
دقت کنید یک طرف امام حسن(علیه السلام) است و آن طرف معاویه و حضرت صلح می‌کند! رفقا هیچ تعارفی نداریم و نیاز به هیچ توجیهی ندارد، نباید این عمل امام را توجیه کرد! نه!! این خودش راه است. نباید قضیه‌ی امام حسین(علیه السلام) را مهم‌تر دانست! اگر یک راه بود، بله! اما وقتی دو راه است، نمی‌توان گفت راه امام حسین(علیه السلام) بهتر است. هر کدام از این رفتار در جای خودش خوب است.

خضر نبی چه کرد؟
ببینید، خضر نبی چه کرد؟! توصیه می‌کنم به شما جوانان که در این قضیه‌ی خضر تمام زندگی‌تان را تعریف کنید، تمام دین ائمه (علیهم السلام) و پنج تن با سه کار خضر تعریف می‌شود! شما هم زندگی‌تان را با این سه عمل خضر یاد بگیرید و تعریف کنید. آن قضیه‌ی سوراخ کردن کشتی را، صرف نظر می‌کنم و امشب چیزی نمی‌گویم. اما قصد دارم از آنجایی که خضر نبی دیوار را ساخت بگویم. دیوار را ولایت فرض کنید –روایت می‌گویم و از جانب خودم چیزی نمی‌گویم- حضرت فرمودند: جریان خضر همان کار ما اهل بیت (علیهم السلام) است. آن دیواری که متعلق به آن دو غلام بود و خضر نبی تعمیرش کرد، را ولایت فرض کنید. «جدار» گنجی در زیر آن دیوار بود که خضر قصد داشت آن گنج در زیر آن دیوار پنهان بماند تا وقتی آن دو
بچه بزرگ شدند از آن استفاده کنند.

دیوار ولایت
این دیوار، دیوار ولایت است! حضرت قصد داشت، این دیوار بنا شود و خراب نشود، چرا که فردا روزی مردم ولایت را لازم دارند. فردا مردم به ولایت احتیاج دارند و امام حسن(علیه السلام) باید ولایت را ابقاء کند و دیوار را تعمیر نماید، و باید دیوار را بسازد اما معاویه می‌خواهد این دیوار خراب شود و فرو بریزد! خضر نبی با وجود اینکه در آن شهر از آنها پذیرایی نکردند، دیوار را ساخت. اهل اسلام با امام حسن(علیه السلام) مخالفت کردند!

بی‌وفایی یاران
ببینید عبیدالله‌بن‌عباس است؛ وقتی حضرت فرمود قصد دارم به نخیله بروم در منطقه‌ای به نام مَسکَن یا مُسکِّن با این عبیدالله‌بن‌عباس قرار گذاشت، حضرت او را فرمانده قرار داد و یک سپاه دوازده هزار نفری را به او سپرد.
_فرمانده می‌دانید یعنی چه؟! یعنی مالک اشتر! کسی را بیهوده فرمانده نمی‌کنند._ در مسیر به یک میلیون درهم عبیدالله راخریدند! با هشت هزار نفر پناهنده‌ی معاویه شد! امام با او قرار داشت، در حال رفتن به جنگ با معاویه بود ولی فرمانده‌اش وابسته‌ی معاویه شد و خودش را تسلیم معاویه کرد! فرمانده‌ی بعدی هم همین کار را کرد. صبح فرمانده تعیین می‌کرد و بعد از ظهر می‌رفتند!
امام حسن(علیه السلام) در یک وضعیت و شرایط خاص قرار گرفت، تا جایی که آن ملعون آمد و سجاده را از زیر پای حضرت کشید و با شمشیرش هم به ران امام ضربه زد. امام مجروح و بستری شد. شایعه کردند که امام حسن(علیه السلام) قصد صلح دارد.
حضرت در مسجد کوفه سخنرانی نمود و دعوت کرد به جهاد و آماده‌ی جنگ شد. دوازده هزار نفر به عبیدالله داد و هشت هزار نفرهم به عدی و فرمود: شما به سمت نخیله حرکت کنید، من نیز به شما ملحق خواهم شد، اما در این فاصله معاویه این دو را بعلاوه‌ی هشت هزار نفر از سپاه‌شان را خرید و خود را به کوفه رساند. حضرت فرمود: اگر امام حسن(علیه السلام) در آنجا صلح را نمی‌پذیرفت، حتی یک نفر باقی نمی‌ماند. تازه آن صلح و آن عهدنامه‌ای که حضرت به معاویه داد، درست است که معاویه آن را پاره کرد، اما اتفاق افتاد.

عقب نشینی هم راه است
ما پیشروی را خوب بلدیم، اما عقب نشینی را یاد نگرفته‌ایم. بچه‌ها شما پیشرویتان خوب است، عقب نشینی را هم یاد بگیرید. قطعنامه‌ی 598 یک عقب‌نشینی است، باید بپذیریم، بعد از آن هم مرصاد است!
در صلح حدیبیه کار تمام بود! پیامبر(صلی الله علیه و آله) خوابش را هم دیده، احرام پوش به مکه رفته است، نگذاشتند و جنگ کردند و شکست خوردند و منجر به صلح حدیبیه شد. برگشت!! اما سال بعد فتح مکه شد. ببینید یک جایی باید برگردیم.
ما در آراء کم آوردیم، شانزده میلیون! باشد!! صبر کن، برنامه است خدا برنامه دارد. شما ببینید اینها کور عمل کردند. این جریان اگر اتفاق نمی‌افتاد؛ ماجرای ترور دوباره مثل دهه‌ی شصت همه جای کشور را فرامی‌گرفت. با این گروه‌هایی که در این چهل و هشت ساعت دستگیر کرده‌اند و مقدار مهمات و تجهیزات و جلیقه‌های انتحاری که از این گروه‌ها کشف شده، نیروها و مرتبطین و سرتیم‌هایی که از این گروه‌ها دستگیر کرده‌اند، اگر این اتفاق در مجلس نمی‌افتاد و ما این تعداد شهید نمی‌دادیم، فردا معلوم نبود ما بتوانیم ترورها را جمع کنیم. نقشه خیلی وسیع بوده، اما با همین ماجرای مجلس چقدر مسائل سر جایش آمد! ما چقدر می‌خواستیم قضیه‌هایی را برای اینها توضیح دهیم اما همین حرکت مشخص شد ما به سپاه نیاز داریم، بی‌خود می‌گفتند ما سپاه لازم نداریم. نشان داد ما نیروی قدس می‌خواهیم، یک عده بی‌خود می‌گفتند ما سپاه قدس لازم نداریم! ما باید در سوریه باشیم، بی‌خود می‌گفتند نباید باشیم. همه‌ی اینها فقط در یک عملیات ثابت شد.

هر دو راه را بلد باش
گاهی باید برگردیم، گاهی رفقا باید شکست را پذیرفت. همان‌طور که امام حسین(علیه السلام) امامتان است، امام حسن(علیه السلام) هم امام است. خانم در خانه شکست را بپذیر، زندگی‌ات را به تاراج نده، بگذار بچه‌هایت بزرگ شوند، از حقت بگذر. شوهرت را معاویه فرض کن، صلح کن و بالای سر زندگی‌ات بمان!
یا آقا شما دعوا را طول نده، مصلحت سنجی کن! ببین مصلحتت چیست و کجاست؟ تو امامت، امام حسن(علیه السلام) است، حضرت مصلحت را به تو آموخت. بله امام حسینی کار کردن خیلی واضح است، اما امام حسنی کار کردن سخت است.
آدرس بدهم: یک بار امام حسین(علیه السلام) دوست داشت بداند در مسجد چه می‌گویند، فقط یک بار امام حسین(علیه السلام) به مسجد آمد، در حالی که هر روز امام حسن(علیه السلام) پای منبر آنها نشسته بود و می‌شنید. امام حسین (علیه السلام) آمد و دید منبری، روی منبر شروع کرده به بد گفتن به امیرالمومنین(علیه السلام)! همین که اولین سخن را در نکوهش و بد یاد کردن امیرالمومنین (علیه السلام) گفت، امام حسین(علیه السلام) برخاست و قصد داشت آن فرد را از منبر پایین بکشد و به حسابش برسد، امام حسن(علیه السلام) دستش را گرفت و فرمود بنشین! امامش است دیگر باید گوش کند و بشیند. از آن طرف حضرت عباس (علیه السلام) حرکت کرد، امام حسن(علیه السلام) دست ایشان را هم گرفت و فرمود: بنشین! امام حسین(علیه السلام) طاقت نشستن نداشت، برخاست و از مسجد بیرون رفت. حضرت عباس (علیه السلام) هم به دنبال ایشان، دید که امام حسین(علیه السلام) در حال گریه کردن است؛ پرسید یااباعبدالله چرا گریه می‌کنید؟ فرمود: ای کاش من هم قلب برادرم حسن را می‌داشتم! چقدر طاقت دارد!!!
سعه‌ی صدر لازم است. مشکلات زندگی تحمل می‌خواهد، زندگی شوخی نیست که امروز شروع شود و فردا بخواهی ویرانش کنی!! وقتی دو زن ادعای مادری یک کودک را داشتند، مادر واقعی کودک برای نجات جان فرزندش، گفت این بچه‌ی من نیست. ما خیلی اوقات در جمهوری اسلامی همین دید را باید داشته باشیم و بگوییم نمی‌خواهیم، متعلق به ما نیست، شما بردار و ببر! برای اینکه نظام حفظ شود.

دو راه مکمل یکدیگر
پس دو راه را به ما نشان دادند. امام حسن(علیه السلام) یک راه را نشان داد و امام حسین(علیه السلام) هم یک راه نشان داد. در کارها گاهی عمل حسنی باید انجام دهی و یک وقت هم کارحسینی. تمرین کنید این دو مهم را با هم جلو ببرید. شما یک ماشین را در نظر داشته باشید، یک جا ترمز است و یک جا گاز، و باید این هر دو با هم انطباق داشته باشند. آن سرعتی که شما در گاز گرفته‌اید، باید یک ترمزی باشد تا آن حد سرعت را نگه دارد، اگر نتوانی نگه داری آن گاز شما را به هلاکت می‌رساند. و ما نیاز به این دو داریم.