qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

دینداری عالمانهفضیلت ذکر استغفار
استغفرالله زیاد بگویید. ما هر وقت خدمت آقای بهجت(ره) رسیدیم و ذکری از ایشان خواستیم، فرمودند: «استغفرالله». این ذکر آن‌قدر عجیب است که ائمه-علیهم السلام- هر کدام یک استغفار ویژه‌ای برای خود دارند. امامی که گناه نکرده است، استغفار دارد. آن ‌وقت ما که در حال گناه کردن هستیم، استغفرالله نمی‌گوییم.
«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ‏ مِنْ جمیعِ ظُلْمِی وَ جورِی وَ اِسْرافِی عَلی نَفْسِی وَ اَتوبُ اِلَیْهِ»
استغفار امیرالمؤمنین-علیه السلام- را پیدا کنید و مدتی آن را بخوانید، بعد ببینید چطور تغییر و تحول در زندگی شما رخ می‌دهد.

معصوم‌شناس باشید!
ما معتقدیم عالم وجود بر اساس نرم‌افزاری به نام «دین» تعریف شده است، نه این‌طور که اروپایی‌ها می‌گویند. اگر آنها می‌توانستند و دانشش را داشتند، کار خودشان را درست می‌کردند. خلاصه بحث این است که تا می‌توانید معصوم‌شناس باشید؛ امام حسن-علیه السلام- را بشناسید. امامتان را بشناسید. دقت کنید اگر امام حسن-علیه السلام- را شناختید، بقیه ائمه-علیهم السلام- را نیز شناخته‌اید؛ چون ائمه-علیهم السلام- نور واحد هستند. این یعنی بقیه نیز همان‌گونه هستند.

حضور امام رضا-علیه السلام- در تشییع جنازه جوان متدیّن
اباصلت روایت می‌کند که امام رضا-علیه السلام- فرمودند: از کاخ مأمون بیرون برویم. می‌گوید: ما نیز اسب‌ها را آماده کرده، سوار شدیم و با عده‌ای به بیرون آمدیم! حضرت، در راه، آدرس خاصی را می‌دادند. رفتیم تا به جایی رسیدیم که تشییع جنازه‌ای بود. تشییع یک جوان بود. حضرت از اسب پایین آمدند و پشت‌سر تشییع کنندگان، تشییع کردند تا به بالای قبر رسیدند. اهالی قصد داشتند جنازه را درون قبر بگذارند که حضرت فرمود: قدری صبر کنید. ایشان بر سر جنازه نشست و با یک دست مبارکشان کمر میت و با دست دیگرشان پهلوی میت را گرفت. صورتش را بر سینه آن پسر جوان گذاشت و فرمود: بهشت مبارکت باشد. اباصلت می‌گوید: من عرض کردم: آقا شما که طوس بودید! این روستای دورافتاده کجا و طوس کجا؟ حضرت فرمود: اباصلت چه می‌گویی؟ هر کدام از دوستان ما در هر نقطه عالم که از دنیا بروند، ما (ائمه-علیهم السلام- ) همین‌گونه به تشییع جنازه‌اش‌ می‌رویم.
امامتان را بشناسید، نمی‌خواهد به امامتان چیزی را بفهمانید. امام بیشتر از شما، شما را می‌شناسد. امام می‌داند تا قیامت فرزندانت چه نام‌هایی دارند. شما اصلا نمی‌دانید ده روز دیگر چه خبر است. بعد حضرت فرمودند: اباصلت! انسان نباید کم‌معرفت باشد. ما به‌خاطر احترامی که شیعیانمان برای ما قائل‌اند با خودمان برای آنها کفن می‌آوریم، کفنی غیر از این کفن ظاهری که بر تن میت می‌کنند. ما خودمان غسلشان می‌دهیم و بر آنها نماز می‌خوانیم. محبتی که از حسینِ ما در دل دارید، محبتی که از مادر ما در دل دارید، ما را وادار می‌کند که با شما این‌گونه رفتار کنیم. در تعبیر دیگری حضرت فرمود: اگر محبت مادرمان در دلتان باشد و برای مادر ما این‌گونه گریه کنید، ما چهارده نفری بالای سر شما می‌آییم.

محبت شدید اهل‌بیت-علیهم السلام- به شیعیان
رابطه بین امام و شیعیان که شوخی نیست! چرا کم‌لطفی می‌کنید؟! چرا وقتی مریض هستید قبل از هر پزشک، امام زمان_ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ را صدا نمی‌زنید؟! چرا وقتی گرفتار می‌شوید یا صاحب الزمان نمی‌گویید؟! چرا الغوث نمی‌گویید؟! چرا حجت‌بن‌الحسن_ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ را صدا نمی‌زنید؟! او که همه‌کاره هستی است، آن‌وقت کار تو مگر چیست؟!! امام، عالم را اداره می‌کند؛ امام زمان_ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ فرموده است: «إِنَّا غَيْرُ مُهمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُم وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُم؛ ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى‌كنيم و شما را فراموش نمى‌كنيم.»
می‌گوید: وقتی امام زمان_ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ را دیدم که به نامه‌هایی که برایش نوشته شده نگاه می‌کند؛ مشاهده کردم بعضی از نامه‌ها را به چشم‌هایش می‌مالد و می‌فرماید: اینها نامه‌هایی است که به عمویم عباس برای من نوشته شده. ائمه-علیهم السلام- این‌گونه به ما نگاه می‌کنند.

عنایت ویژه خداوند به مؤمنان
یک مورد دیگر هم بگویم تا گره‌های معرفتی‌تان بیشتر باز شود و بدانید با چه کسانی در حال زندگی کردن هستید. ما با معاویه‌ها چه کار داریم. وقتی زلیخا به یوسف-علیه السلام- تهمت زد، نوزادی در آغوش مادرش شهادت به پاکی یوسف-علیه السلام- داد. بعد از چند سال، روزی جبرئیل جوانی را به یوسف-علیه السلام- نشان داد و گفت: این همان نوزاد است. یوسف-علیه السلام- خیلی خوشحال شد که دوباره آن کودک را دیده است. او را با خود به خانه برد، از او پذیرایی کرد و هر چه هدیه گران‌بها داشت به آن جوان تقدیم کرد. بعد دید جبرئیل در حال خندیدن است. یوسف-علیه السلام- از او پرسید چرا می‌خندی؟ جبرئیل گفت: این کودک شهادتی بر زبانش جاری شد که خودش نمی‌دانست چه می‌گوید و تو این‌قدر به او لطف کردی. در شگفتم که خداوند به آن شهادت‌هایی که از روی علم به وحدانیت خدا داده می‌شود، چه عطاء خواهد کرد؟! وقتی می‌گویی «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ الله» خدا به‌خاطر این شهادت به تو چه خواهد داد؟!

لزوم دینداری عالمانه
سؤالاتتان را مطرح کنید و بحث‌ها را نیز نقد بفرمایید. ما ادعایی نداریم. همین‌قدر می‌فهمیم. ولی همین مقداری که می‌فهمم از روی روایات اهل‌بیت-علیهم السلام- است. من استاد دیده‌ام: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکِیمٌ یُرْشِدُهُ؛ کسی که استادی که او را هدایت کند نداشته باشد، هلاک می‌شود.»‌
من از یازده سالگی استاد داشته‌ام. آخرین استادم آقای بهجت(ره) بوده‌ است که 25 سال با ایشان بوده‌ام. با آقای خوشوقت(ره) نیز همین مدت بوده‌ام. استاد داشته‌ام و همه حرف‌ها را شنیده‌ام. یعنی شما سؤالی را که مطرح کنید، همین سؤالات را ما آن‌ وقت‌ها پرسیده‌ایم و پاسخش را نیز گرفته‌ایم. من نگذاشته‌ام غیر از روایت، چیزی به گوشم بخورد، غیر از روایت، آیات قرآن، ادعیه و زیارات ائمه-علیهم السلام- چیزی در گوش من نیست. من خودم را این‌گونه تربیت کرده‌ام. همانطور که خودم را تربیت کرده‌ام که هیچ‌وقت ماست و دوغ و ترشی نخورم. این سه تا را اگر کسی نخورد معده‌اش می‌شود آزمایشگاه. یعنی هر غذایی را می‌تواند بخورد و تست کند و به شما بگوید این غذا چه ضرری دارد یا چقدر مواد نگه‌دارنده دارد. ما غیر از روایت و آیات قرآن، دنبال چیز دیگری نرفتیم. دوباره می‌گویم که به اندازه خودمان می‌فهمیم. حتی برخی برنامه‌های تلویزیونی که دارای کارشناس حدیثی است را نگاه می‌کنم، با این انگیزه که نکند نکته‌ای را اینها فهمیده و من نفهمیده‌ام. شما نیز این‌گونه باشید تا نقطه ایمانی‌تان قوّت پیدا کند.
سعی کنید در دین، عالمانه قدم بگذارید نه عوامانه! عالمانه به این است که اهل مطالعه در دین باشید. شمایی که این‌قدر علاقه نشان می‌دهید، از 24 ساعت فقط یک ساعتش را برای دین بگذارید. بقیه متعلق به خودتان؛ فقط یک ساعت را برای دین بگذارید. اما هر روز این وقت را بگذارید.
یک سخنرانی که می‌پسندی را هر روز پنج دقیقه گوش بده. پنج دقیقه قرآن بخوان. پنج دقیقه وقت بگذار و در مسائل دینی کار کن! طراح سؤال باش. در همین مجموعه‌ای که ما هستیم، اگر واقعا یک تشکیلاتی اینجا را با یکدیگر مرتبط کند؛ یک برنامه‌ریزی باشد و نرم‌افزاری را نیز بتوانند طراحی کنند تا افراد دیگر نیز بیایند و ثبت نام کنند – که می‌دانم در این جلسه بچه‌های خوش‌فکر زیاد هستند – مسائل دینی به‌گونه‌ای مطرح شود که بیرون از این جلسه را نیز بتوانیم تغذیه کنیم. یک مجموعه خانوادگی خودمان را تغذیه کنیم. این کار چقدر برد دارد؟!
بعضی از شما می‌توانید جزوه بنویسید. بعضی از شما می‌توانید چاپ کنید. بعضی می‌توانید توزیع کنید. بعضی از شما می‌توانید نرم‌افزار طراحی کنید. بعضی می‌توانید به محتوا کمک و زمینه را فراهم کنید. اگر این کار انجام شود و ما وقت بگذاریم، دین چقدر جلوتر خواهد رفت؟!
ببینید یک سنی، یک یهودی، یک مسیحی، یک بهایی، یک وهابی و… با یک بچه شیعه با یکدیگر در این دنیا قدم گذاشته‌اند؛ الان فعالیّت آنها را ببینید، به فعالیّت خودمان نیز نگاه کنید. آنها در گسترش مرام باطلشان چقدر تلاش می‌کنند و من و شما چقدر؟!

قرآن؛ محور دینداری عالمانه
عالمانه باید وارد دین شویم. دوستان! محور را قرآن قرار دهید. قرآن را یک چیز دور از دسترس نکنید. چرا این‌قدر تأکید به خواندن قرآن شده است؟ قرآن کلام خداست و باید آن‌قدر دلنشین باشد که شما دائم بخواهید به آن مراجعه کنید. آن وقت قرآن یک فهم و درک عاقلانه به شما خواهد داد که هیچ کتابی این کار را نمی‌تواند انجام دهد.
من به شما می‌گویم که قرآن هیچ احتیاجی به تفسیر ندارد. این آقایانی که تفسیر نوشته‌اند در قیامت برای این چیزهایی که در مورد قرآن نوشته‌اند، پشیمان می‌شوند. قرآن هیچ احتیاجی به تفسیر ندارد. تفسیر، بیشتر به ابهام قرآن اضافه کرده است. مگر آن مواردی که یک لغت است و من معنای آن را نمی‌دانم یا شأن نزولی است؛ بله! این موارد درست است، ولی اضافه بر این هرچه نوشته‌اند، بی‌جهت بوده است.
ببینید، من به شما بگویم این کتاب شما را من مطالعه می‌کنم و بعد آن را یا زیاد و یا کم می‌کنم. در این صورت من باید عالم‌تر از شما باشم که زیادش کنم یا کمش کنم. چه کسی از خداوند عالم‌تر است که بخواهد یک کلمه به قرآن اضافه کند یا یک کلمه از آن کم کند؟! قرآن چنین شأنی ندارد، پس چرا دور از دسترس است؟ چون ما بر روی قرآن کار نمی‌کنیم. با قرآن انس نمی‌گیریم.

فاصله گرفتن از لذت‌های کاذب
کتاب حافظ را ببینید، امروزه لقلقه زبان‌ها شده است. سَحر یک آقا را آورده‌اند، یک نفر دیگر را نیز اضافه کرده‌اند، یک تکه شعر این می‌خواند و یک تکه شعر او. سحر ماه رمضان وقت شعر خواندن است؟! آن هم ابیاتی که هیچ ربطی به ماه رمضان ندارد. آن وقت ما نیز می‌پسندیم.
بله! شعر اصولا این‌گونه است که انسان از آن لذت می‌برد. موسیقی، شراب، بطالت، غفلت و… نیز همین‌گونه‌اند. انسان بی‌خودی از آنها لذت می‌برد. بله! آدمی می‌پسندد که یک‌باره نعشه شود. مثلا دود. یک عده از دود لذت می‌برند. حالا دود پشکل هم باشد می‌گوید دود است، خوشش می‌آید.
ما یک وقت در مجلس ختمی بودیم که در آن عده‌ای از شهرستان آمده بودند و همه سیگار می‌کشیدند. از این سیگاری‌های قهار، نه معمولی. یعنی سیگار را با سیگار روشن می‌کردند. دنبال سیگار بودند. من به یکی از دوستانم که خودش سیگار درست می‌کرد، گفتم: چند تا سیگار با پشکل الاغ درست کن. آنها را نزد این سیگاری‌ها بردیم‌ و گفتیم: چند تا سیگار هست که نمی‌دانیم از کجا آمده، اما خیلی گران است؛ پردود، شیرین، خوشمزه، اصلا دودش به آسمان که می‌رود رنگ خاصی می‌شود. گفتم: ولی تعدادش همین چند تا است؛ اگر بعداً بیایید دیگر نیست. ما این توضیحات را دادیم و آنها این سیگارها را کشیدند. بعد آمدند، گفتند: آقا تو را به خدا یک سیگار دیگر بده.

مسجد، نماز، قرآن و…؛ لذت‌های واقعی
بنابراین، به دلیل حالت غفلت است که با شعر در حال لذت بردن است. شما اگر با قرآن خواندن لذت بردید، درست است. اگر با نماز و مسجد لذت بردید، درست است. چرا به مسجد نمی‌روید؟! چرا مسجد را نمی‌پسندید؟! مگر مسجد خانه خدا نیست؟! اگر امروزه یک جوان وارد مسجد شود و او را در نمازجماعت ببینند، جذاب‌تر است یا اینکه پنجاه پیرمرد ببینند؟! بله! وقتی شما جوان‌ها به مسجد نمی‌روید، پیرمردها می‌روند. آن وقت مسجد برایتان تلخ می‌شود و می‌گویید: اینجا جای ما نیست. با اینکه بهترین حالات در مسجد است.
الان هر کسی در مشاوره‌ها به من زنگ می‌زند و می‌گوید: مشکل اقتصادی دارم، مشکل اخلاقی دارم و… به او می‌گویم: به مدت چهل روز، یک وعده از نمازهایت را در مسجد بخوان تا خدا شما را در خانه خودش ببیند. او شما را ببیند که در حال خواندن نمازجماعت هستید. بروید زندگی کسانی را که نمازجماعت می‌خوانند، ببینید. کسانی که اول وقت نماز می‌خوانند را ببینید، چقدر خوش هستند.
نگویید مسجد شیرین نیست؛ چون تا به حال نرفته‌اید. الان آبگوشت و آش، مزه ندارد؛ چون نخورده‌اید؟ همیشه دنبال فست‌فود بوده‌اید. اینها برایتان مزه عالی شده است. ببینید بعضی سیگار که یک زهر است را می‌کشند و لذت می‌برند. تریاک که تلخ است، ولی آن را می‌خورند و می‌گویند: لذت می‌برم. چرا؟ چون به آن عادت کرده‌اند. یک چیز تلخ برای این شخص خوشمزه شده است. اما اگر الان به او یک میوه خوشمزه بدهیم، نمی‌پسندد و می‌گوید: این چیست؟ این را بذار کنار و فلان زهر را بیاور.
اگر من به سراغ وحی که کلام خدا، قابل اطمینان و حفظ شده ‌است، بروم، از آن لذت می‌برم. آن‌وقت خواهید دید که قرآن در حال معرفی کردن خودش است. آیات آن، جلوی من واضح می‌شود. زندگی من را به من معرفی می‌کند؛ حالات و شخصیت من را به من می‌گوید. می‌گوید که من چه کسی هستم. چون نور است. چون مُبین است. حضرت فرمود: شما با بودن قرآن، دیگر به کسی احتیاج ندارید. حتی فرموده‌اند: شما کلام ما را به قرآن ارجاع دهید اگر با قرآن مطابقت داشت، بپذیرید و اگر مطابق نبود، آن را نپذیرید.
امروزه یک جوان، حزب‌اللهی است، اما از قرآن چیزی نمی‌داند. اگر قرآن را بگذارند روبه‌رویش یک آیه نیز نمی‌تواند بخواند! با کلام وحی آشنا نیست؛ اما با کلام‌های دیگر به خوبی آشناست: فرانسه می‌داند، انگلیسی و… می‌داند.

اهتمام به مطالعه رساله عملیه
رساله بخوانید! در همین ماه رمضان، زمانی را اختصاص دهید و روزی یک مسأله شرعی بخوانید. رساله را باز کن و فقط روزی یک مسأله بخوان. ما امروزه خیلی از رساله دوریم. این کار را انجام دهید و بعد خواهید دید که چقدر راهتان درست می‌شود.

راه دینداری عالمانه؛ سروکار داشتن با علم
پس اگر ما خواستیم مسیر زندگی‌مان مسیری عالمانه باشد، باید با علم سروکار داشته باشیم. علم نیز همین‌گونه است. از جانب خودمان که نمی‌توانیم حرف بزنیم. ما ملاک نداریم. علم امام صادق-علیه السلام- که نزد ما نیست. ما اصلا نمی‌دانیم جریانات از چه قرار است. وقتی آگاهی پیدا کردید، حل می‌شود.
در خبرها آمده بود که از انگلیسی‌ها پرسیده بودند، شما که همه دنیا را مستعمره خودتان کردید، پس چرا حریف ایرلند نشدید؟! چرا نتوانستید با ایرلند شمالی کاری کنید؟! گفتند: به این دلیل که مردم در ایرلند کتاب می‌خوانند؛ اما جاهایی که ما مستعمره کردیم، کتاب نمی‌خواندند.
برای مثال در همین جلسه سخنرانی، اگر دیشب موضوعش را می‌دانستید و درباره آن، مطالعه‌ای می‌کردید و سپس، من می‌آمدم و صحبت می‌کردم، می‌دانید چقدر جالب می‌شد؟! چقدر ما ضعف داریم؟! یعنی من از طریق شبکه‌های اجتماعی، به شما خبر می‌دادم که موضوع سخنرانی من چیست و از شما می‌خواستم که درباره آن فکر کنید و هر مطلبی را که به ذهنتان می‌رسد، از همان طریق برای من بفرستید. آن وقت من نیز در تکمیل صحبت‌های شما یک سخنرانی انجام می‌دادم. بعد صحبت‌های خودم و شما را به‌صورت یک مجموعه درآوریم. در آخر من آنها را جمع‌بندی کنم تا تبدیل به یک جزوه شود. سپس، آن جزوه با همه مطالب خودتان و سخنرانی‌های من و آدرس‌هایی که دادیم، در اختیار خودتان قرار گیرد. بعد سطح جلسه چقدر رشد می‌کرد؟
یا مثلا در نمازجمعه، از قبل، موضوع سخنرانی اعلام شود تا اگر کسی می‌خواهد بتواند درباره آن مطالعه کند. یا اینکه مطالب سخنرانی پیش از برگزاری نمازجمعه برای شما ارسال شود، آن وقت کاملا متوجه‌اید که سخنران چه می‌گوید.
پس عالمانه زندگی کنیم و عالمانه در دین باشیم. در هر امری سؤال داشته باشید! و برای هر چیزی جواب داشته باشید. چهل سؤال و چهل جواب داشته باشید. سؤالاتتان را نیز در این جلسه بپرسید تا پاسخ داده شود.

عملکرد خضر نبی-علیه السلام-؛ الگوی عمل دینداران
به شما جوانان توصیه می‌کنم که تمام زندگی‌تان را بر اساس قضیه خضر نبی-علیه السلام- تعریف کنید. ببینید او چه کرد. تمام دین ائمه و پنج تن-علیهم السلام- با سه کار خضر-علیه السلام- تعریف می‌شود. شما نیز زندگی‌تان را با آن سه عمل تعریف کنید. آنها را یاد بگیرید و برای دیگران نیز تعریف کنید. امشب از قضیه سوراخ کردن کشتی صرف‌نظر می‌کنم و چیزی درباره آن نمی‌گویم؛ اما قصد دارم از آنجایی که خضر نبی-علیه السلام- دیوار را ساخت بگویم.
بر پایه بعضی روایات، دیوار را ولایت فرض کنید. حضرت فرمودند: جریان خضر-علیه السلام- همان کار ما اهل‌بیت است. آن دیواری که متعلق به آن دو غلام بود و خضر نبی-علیه السلام- تعمیرش کرد را ولایت فرض کنید. گنجی در زیر آن دیوار بود که خضر-علیه السلام- قصد داشت آن گنج تا وقتی آن دو بچه بزرگ شدند، در زیر آن دیوار پنهان بماند، تا آنها در آینده از آن استفاده کنند. این دیوار، دیوار ولایت است. حضرت قصد داشت، این دیوار بنا شود و خراب نشود؛ چراکه روزی، مردم ولایت را لازم دارند.

امام حسن-علیه السلام-؛ آباد کننده دین و معاویه؛ خرابگر آن
امام حسن-علیه السلام- باید آن دیوار را تعمیر کند، در حالی‌که معاویه می‌خواهد خراب شود و فرو بریزد. خضر نبی-علیه السلام- با وجود اینکه در آن شهر از آنها پذیرایی نکردند، دیوار را ساخت. اهل اسلام با امام حسن-علیه السلام- مخالفت کردند. وقتی حضرت فرمود: قصد دارم به نخیله بروم، در منطقه‌ای به نام مَسکَن یا مُسکِّن با عبیدالله‌بن‌عباس قرار گذاشت. حضرت او را فرمانده قرار داد و سپاهی را با دوازده هزار نفر به او سپرد. فرمانده می‌دانید یعنی چه؟! یعنی مالک اشتر! کسی را بیهوده به عنوان فرمانده انتخاب نمی‌کردند. امام در مسجد کوفه سخنرانی نمود و مردم را به جهاد دعوت کرد و خود نیز آماده جنگ شد. دوازده هزار نفر به عبیدالله و هشت هزار نفر به عدی داد. به آنها فرمود: شما به سمت نخیله حرکت کنید، من نیز به شما ملحق خواهم شد. اما در این فاصله، معاویه این دو را به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان، خرید و خود را به کوفه رساند. ابن‌عباس را در مسیر با یک میلیون درهم خریدند. او با هشت هزار نفر به معاویه پناهنده شد.
امام قراری داشت، در حال رفتن به جنگ با معاویه بود که فرمانده‌اش به معاویه وابسته شد و خود را تسلیم او کرد. فرمانده بعدی نیز همین کار را کرد. امام صبح فرمانده تعیین می‌کرد، آن فرمانده بعدازظهر به سمت معاویه می‌رفت. امام حسن-علیه السلام- در یک وضعیت و شرایط خاص قرار گرفت. تا جایی که ملعونی سجاده را از زیر پای ایشان کشید و با شمشیرش به ران امام ضربه زد. امام مجروح و بستری شد. شایعه کردند که امام حسن-علیه السلام- قصد صلح با معاویه دارد.
حضرت فرمود: اگر امام حسن-علیه السلام- در آنجا صلح را نمی‌پذیرفت، حتی یک نفر باقی نمی‌ماند. تازه آن صلح و آن عهدنامه‌ای که امام به معاویه داد. درست است که معاویه آن را پاره کرد، اما اتفاق افتاد.

عقب‌نشینی به‌جا؛ برنامه‌ای الهی
ما پیشروی را خوب بلدیم، اما عقب‌نشینی را یاد نگرفته‌ایم. بچه‌ها! شما پیشرویتان خوب است، عقب‌نشینی را نیز یاد بگیرید.
قطعنامه ۵۹۸ یک عقب‌نشینی است؛ باید آن را بپذیریم. بعد از آن نیز مرصاد است. در جریان صلح حدیبیه کار تمام بود. پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم-خوابش را نیز دیده بود. احرام‌پوش به مکه رفت؛ اما نگذاشتند برنامه ایشان پیاده شود. جنگ کردند؛ شکست خوردند و منجر به صلح حدیبیه شد. برگشت؛ اما سال بعد مکه فتح شد.
ببینید یک جایی باید برگردیم. خدا برنامه دارد. شما ببینید، این جریان ترور در مجلس اگر اتفاق نمی‌افتاد، ماجرای ترور، دوباره مثل دهه شصت، همه جای کشور را فرامی‌گرفت. تروریست‌ها کور عمل کردند. با آن گروه‌هایی که در آن 4-علیه السلام- ساعت دستگیر کردند و آن مقدار مهمات و تجهیزات و جلیقه‌های انتحاری که از آنها کشف شد، نیروها و مرتبطین و سرتیم‌هایی که دستگیر کردند، اگر این اتفاق در مجلس نمی‌افتاد و ما این تعداد شهید نمی‌دادیم، فردا معلوم نبود بتوانیم ترورها را جمع کنیم. نقشه آنها خیلی وسیع بوده است، اما با همین ماجرای مجلس چقدر مسائل سر جایش آمد.
ما می‌بایست چقدر قضیه‌هایی را برای اینها توضیح دهیم؟ با همین حرکت مشخص شد که ما به سپاه نیاز داریم. بی‌خود می‌گفتند ما سپاه را لازم نداریم. نشان داد که ما نیروی قدس را می‌خواهیم. یک عده بی‌خود می‌گفتند ما سپاه قدس را لازم نداریم. ما باید در سوریه باشیم. بی‌خود می‌گفتند، نباید باشیم. همه اینها فقط در یک عملیات ثابت شد.

سازش امام حسن-علیه السلام- با معاویه؛ الگویی برای تحمل زندگی بد
گاهی باید برگردیم. رفقا! گاهی باید شکست را پذیرفت. همان‌طور که امام حسین-علیه السلام- امامتان است، امام حسن-علیه السلام- نیز امام است.
خانم! در خانه شکست را بپذیر. زندگی‌ات را به تاراج نگذار. بگذار بچه‌هایت بزرگ شوند. از حقّت بگذر. شوهرت را معاویه فرض کن، صلح کن و بالای سر زندگی‌ات بمان. بله! تا این حد که شوهرت را معاویه فرض کن.
آقا! شما جنگ جمل را فرض کن. تا درب چادر برو، امام حسن-علیه السلام- را نیز بفرست. با محافظ برو و بگو اشکال ندارد. به خانه برو من می‌آیم. اما دعوا را طول نده. مصلحت‌سنجی کن. ببین مصلحتت چیست و کجاست؟
امام‌ تو، امام حسن-علیه السلام- است که مصلحت را به تو آموخت. بله امام حسینی کار کردن خیلی واضح است، اما امام حسنی کار کردن سخت است.

قانون زندگی: گاهی حسنی و گاهی حسینی
مثالی را عرض کنم: امام حسن-علیه السلام- در مسجد نشسته بود. امام حسین-علیه السلام- دوست داشت بداند در مسجد چه می‌گویند. امام حسین-علیه السلام- فقط یک‌بار به مسجد آمد، در حالی‌که امام حسن-علیه السلام- هر روز پای منبر آنها می‌نشست و می‌شنید. آمد دید سخنران، روی منبر، شروع به بد گفتن به امیرالمؤمنین-علیه السلام- کرده است. همین که اولین سخن را در نکوهش و بدگویی از امیرالمؤمنین-علیه السلام- گفت، امام حسین-علیه السلام- برخاست و قصد داشت او را از منبر به پایین بکشد و به حسابش برسد. امام حسن-علیه السلام- دستش را گرفت و فرمود: بنشین. از آن طرف، عباس نیز حرکت کرد. امام حسن-علیه السلام- دست او را نیز گرفت و فرمود: بنشین. دستور امام است، باید بنشینند. امام حسین-علیه السلام- طاقت نشستن نداشت. برخاست و از مسجد بیرون رفت. حضرت عباس نیز به دنبال ایشان رفت. دید که امام حسین-علیه السلام- در حال گریه کردن است. پرسید یااباعبدالله! چرا گریه می‌کنید؟ فرمود: ای کاش من نیز قلب برادرم حسن-علیه السلام- را داشتم! چقدر طاقت دارد!
سعه صدر لازم است. مشکلات زندگی تحمل می‌خواهد. زندگی شوخی نیست که امروز شروع شود و فردا بخواهی ویرانش کنی.
در جریان یکی از قضاوت‌های امیرالمؤمنین-علیه السلام- وقتی دو زن ادعای مادری یک کودک را داشتند، مادر واقعی کودک، برای نجات جان فرزندش، گفت این بچه از من نیست.
ما در جمهوری اسلامی، خیلی اوقات باید همین دید را داشته باشیم و بگوییم: نمی‌خواهیم؛ متعلق به ما نیست؛ برای شما باشد؛ بردار و ببر. تا اینکه نظام حفظ شود.
پس دو راه را به ما نشان داده‌اند. امام حسن-علیه السلام- یک راه را نشان داد و امام حسین-علیه السلام- نیز یک راه نشان داد. در کارها باید گاهی حسنی و گاهی حسینی عمل کنید. تمرین کنید تا بتوانید این دو راهکار مهم را با یکدیگر جلو ببرید.
شما یک ماشین را تصور کنید. یک جا ترمز است و یک جا گاز. باید هر دوی اینها با هم انطباق داشته باشند. آن سرعتی که شما در حالت گاز گرفته‌اید، باید ترمزی باشد تا آن را نگه دارد. اگر نتوانید ماشین را نگه دارید، آن گاز شما را به هلاکت می‌رساند.