بسم الله الرحمن الرحیم
قهر و آشتی
تأثیرگذاری قهر و آشتی در حوزههای مختلف
بحث قهر و آشتی بهصورت شناور در حیطههای مختلف اخلاق، رفتار و عقیده تأثیرگذار است؛ یعنی سه حوزه را پر میکند؛ یعنی وقتی یک مؤمن بهدرستی در قالب تربیتی شیعه قرار بگیرد و آثار معنوی شیعه بودن خود را در خودش مشاهده کند، خودبهخود به سمتی خواهد رفت که یک توازی در رفتارش پیدا میشود. موضوع قهر و آشتی نیز از این توازی استثنا نیست. قهر و آشتی در حوزه اخلاق، وسعت زیادی دارد؛ یعنی حوزههای مختلفی را تحتتأثیر قرار میدهد.
فرض کنید فردی دارای روحیه الفت و آشتی است. این روحیه، او را در جایگاهی قرار میدهد که تأثیرگذار بوده و دیگرانی که با او ارتباط دارند، تأثیرپذیر باشند. اگر این فرد در جایگاه پند و نصیحت قرار بگیرد، پذیرفتنی است. کسی که خلقوخوی خوبی دارد هنگام رویارویی با معصیت، ایجاد الفت میکند و سبب ارتکاب کمتر معصیت میشود؛ در نتیجه، اطاعت او بیشتر میگردد. این فرد در حوزه اعتقاد نیز بیشتر مورد توجه پروردگار بوده و با او با ارتباطی تنگاتنگی برقرار کرده و بهتر با او در تعامل خواهد بود.
پس اگر قبول کنیم که قهر و آشتی حوزه وسیعی را تشکیل میدهد، موقعیت خوبی برای این است که در وجود خودمان کنکاش کنیم که گرایش ما به چه سمتی است؟! بهسمت قهر است یا بهسمت آشتی؟! اگر بهصورت حتمی بهسمت آشتی یا قهر شد، جهتیابی آن نیز معلوم شود.
بد نبودن هر قهر و خوب نبودن هر آشتی
ما هر قهری را بد نمیدانیم. با اینکه کلمه قهر کلمه بدی است و بهنوعی قبح و زشتی در آن سرایت کرده، ولی در خیلی از موارد، قهر، چیز خوبی است. حضرت ابراهیم _ علیهالسلام _ را بینید. وقتی از قوم خودش و آنچه که آنها میپرستند کناره میگیرد (قهر میکند)، در این جایگاه، خوب است. خیلی از آشتیها نیز خوب نیستند. مثل آشتی با فرد احمق یا دوستی و صمیمیت با یک آدم بدکار و نافرمان.
تعادل در اخلاق با تعادل در قهر و آشتی
اگر این حوزه را بهخوبی و در جایگاه خودش پردازش کنیم، تعادل ایجاد میکند. این کار در حوزه اخلاق نتیجه خواهد داد. دلیل آن این است که در این تأثیرگذاری، مفهوم راحتی ارتباطگیری با پروردگار را میبینیم. در نتیجه در اعتقادات و روحیات فرد، تأثیرگذار است.
فردی که بیخودی قهر میکند، گاهی این قهر، او را از خیلی از چیزها محروم کرده و خیلی از نعمتها را از او میگیرد. در روایتی دارد که حضرت میفرماید: فردی در قریش بود، همین که از ما فاصله گرفت از همه برکاتی که اطراف ما بود محروم شد؛ فرد دیگری که از قریش نبود، ولی خصوصیات آشتی را داشت، بهرههای فراوانی از قریش برد.
آشتی، نشان از مصلحتها و قهر، نشان از مفسدهها
وقتی به رفتارهای زندگی میرسد، مفهوم قهر و آشتی، رنگ حقیقی خودش را باخته و سلیقهای برخورد میشود؛ در نتیجه تعاریف افراد مختلف از قهر و آشتی متفاوت میشود. اگر کسی قهر را مبنای اصلی خودش قرار داده باشد، این فقط یک مسأله شخصی نیست؛ بلکه او از همه خوبیها فاصله میگیرد.
اما قرآن بهصورتی حقیقی و نه سلیقهای با موضوع قهر و آشتیها روبهرو میشود. گاهی فردی، خوبی را بهدرستی شناسایی کرده، در نتیجه با افراد خوب، ارتباط برقرار میکند. شما آیه قرآن را توجه کنید:
وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛ «و آنها که پيوندهايى را که خدا دستور به برقرارى آن داده برقرار میدارند و از پروردگارشان مىترسند و از بدى حساب، بيم دارند.»
خدای متعال که دستور به وصل با افراد خاصی میدهد و میگوید: يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ معلوم میشود که این ارتباطگیری با آنچه مورد توجه خداوند است، یک جایگاه خوب است. در آن جایی که میگوییم خوب است، یعنی مصلحت است. پس هر جایی که من دیدم مصلحت است، وصل و آشتی است. ما خوبی را بنا بر مصلحت تعریف میکنیم. هرجا مفسده و بدی است ما میگوییم آنجا، جای قهر است.
بنابراین، قهر را در آنجایی قرار میدهیم که مفسده و بدی وجود دارد؛ و آشتی را در آنجایی قرار میدهیم که مصلحت است. پس نباید بهصورت سلیقهای، قهر و آشتی درست کنیم.
حتی میتوانیم تقسیمبندی کنیم و بگوییم: قهر واجب، قهر حرام، قهر مستحب، قهر مکروه و قهر مباح. قهر حرام مثل قطعرحم. شما ببینید، فردی با پدر و مادر خودش قطع رابطه میکند. آنجا آن مصلحت را از دست داده است. خدا مصلحت را در ارتباط با پدر و مادر گذاشته بود، ولی او آن را با قهر از دست داده است.
مصلحت و مفسده؛ مبنای درستی قهر و آشتی
بعضیها در ارتباطات، یک خصلتهای خاصی دارند. مثلا فردی در ارتباطات خودش، اهلقهر میشود. با یک چیز ساده قهر میکند. مبنایی هم ندارد، بلکه فقط سلیقهای است. خوب، اینگونه بودن، جواب نمیدهد. فرض کنید چون گرسنه است یا اینکه غذا را دیر آوردهاند با کسی قهر میکند. اینجا که جای قهر نیست! فرض کنید در منزل مادرخانمش است، بهخاطر اینکه غذا را دیر آوردهاند، قهر میکند؛ ولی در خانه مادر خودش که غذا دیر آورده شد، قهر نمیکند.
پس خوب است ما مبنایی را برای درستی قهر و آشتی تعریف کرده و بر اساس آن مبنا، خود و دیگران را بسنجیم. آن مبنا اینگونه است: هر جا مصلحت داشت، من آشتیام؛ و هرجا مفسده بود، من قهرم.
دلیل اختلافات؛ متفاوت بودن نظامهای ارزشی
حالا این مفسده را نیز ارزشی تعریف میکنیم؛ کجاها مفسده است؟ مفسده چیست؟ کجا مصلحت است؟ فرض کنید من الان بنا بر مبنای ارزشی بودن مصلحت، باورهایی دارم. در جایی با وجود اینکه مجلس گناه برقرار است، ولی چیزهای خوب دیگری نیز در آن وجود دارد. من از آنجا فاصله میگیرم. پس مصلحت من تعریف شده است.
نکته دیگر اینکه من یک نظام ارزشی را قبول کردم، طرف دیگر نیز باید نظام ارزشی مورد نظر خود را تعریف کند. اگر این تعریفها درست شد و همان تعریفی که من دارم، شما نیز داشته باشید؛ یعنی مصلحت و مفسده یکی است. آنوقت اگر من در موردی با شما قهر کردم شما میفهمیدکه یک کوتاهیای کردهاید. آنگاه میتوان بهدنبال تربیت رفت. اینگونه است که قهر و آشتی فایده پیدا میکند.
ولی برعکس، اگر مبنا نداشته باشید، اختلاف و نزاع درست میشود. گاهی پس از تشکیل یک دادگاه بهخاطر یک سلیقه بیخودی، رفته است بیرون و میگوید من از شما خوشم نمیآید؛ یا اینکه من از شما تنفر دارم. این تنفر هیچ معنایی ندارد. آن بنده خدا نیز نمیداند که چه کند شما خوشت بیاید.
پس اگر خودمان را در نظام ارزشی تعریف کردیم و گفتیم که قهر و آشتی باید بر اساس مصلحت و مفسده یا خوبیها و بدهایی که تعریف کردیم، باشد، بعد اگر قهر کردیم، طرف مقابل، اشکال کارش را میفهمد. اگر آشتی نیز کردیم، طرف مقابل، ترغیب میشود تا در آن خوبی که قدم گذاشته، بهتر جلو برود.
تربیت صحیح با مبنا داشتن در قهر و آشتی
این مسیر به نظر من در تربیت بچههای ما نیز مؤثر است؛ یعنی اگر بچهای در خانه دید که پدرش، در طول سال، یکی، دو بار قهر میکند، آن قهر بر او تأثیر دارد. با خودش میگوید: پدر من، سلیقهای قهر نکرده، یک مصلحتی دیده است. بابای من منطقی و ارزشی است و برای خودش مبنایی را تعریف کرده است. مادر من نیز همینطور است؛ اگر مادری هر روز با فرزندش قهر کرد دیگر نمیتواند مادر باشد.
اگر شوهری با خانمش، گاهبیگاه قهر کرد، تقریباً اینطور میشود که او نقطه ضعفی بهدست زن داده است. برخلاف اینکه خودش فکر میکند نقطه قوت است؛ یعنی با قهر میخواسته زورش را برساند، ولی حالا مثل یک بچه ضعیف شده است. زن نیز میفهمد که او نقطه ضعف دارد. در نتیجه بیاعتنا و بیتوجه شده و بهدنبال جبران نمیرود. مرد نیز همینطور است.
اگر ما در زندگی برای خود مبناهایی را قرار دادیم و نظام ارزشیای را تعریف کردیم، گاهی لازم است به یکدیگر مثلا بگوییم: من از این امور خوشم نمیآید؛ در این مسائل سلیقهام نمیگیرد. طرف مقابل نیز میفهمد؛ زیرا روی مبنای درست داریم زندگی میکنیم. بر اساس تعاملی که در خانواده پیش میآید هر دو طرف میتوانند بفهمند که چه مقدار از این خواستهها و سلیقهها، صحیح و از روی مصلحت است. اگر این کار را انجام ندهیم، قهر و آشتی چماغی بر روی سر همدیگر میشود. هر کدام بیجهت و بدون هیچ مصلحت و مفسدهای از سلاح خود استفاده میکنند.
بیمعنا بودن قهر با خدا
گاهی درباره پروردگار اینطور گفته میشود: من با خدا قهر هستم. خداوند در قرآن میفرماید: وَ مَن أَعرَضَ عَن ذِکرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا؛ «و هر کسی از من روی بگرداند (قهر کند)، من زندگیاش را تنگ میگیرم.»
خوب، قهر با خدا بر چه مبنایی است؟ اینکه من فکر میکنم دو تا حاجت از خدا داشتم و در ظاهر، جواب داده نشده است، در حالی که یا اصلاً نمیدانم آیا جایگاه جوابم بوده یا نه؟! خدایی که قبل از اینکه سؤال کنم همه چیز را در اختیار من گذاشته است، قهر با او چه مبنایی دارد؟! یا ما مبنای قهر را نمیدانیم که خدا چه کسی است. اگر این دو تا را میفهمیدیم این قهر را اینجا نمیآوردیم.
بیمعنا بودن قهر با همسر در نظام ارزشی
معنا ندارد که من با همسرم قهر کنم. چه مصلحتی است که من، یک روز با او قهر کنم؟ خیلی از مصلحتها را از دست میدهم؛ حداقلش این است که من آرامش خانهای را برهم زدهام. البته شاید چیز اندکی گیرم بیاید. اگر بر اساس مبنا نباشد طرف فکر میکند چیزی گیرش آمده است. با خودش میگوید: خوب، من الان قهر میکنم و اینها محتاج من میشوند. یک موضع بالایی را برای خودش اتخاذ میکند. فکر میکند تأثیرگذار شده است؛ ولی اینگونه فکر کردن و اینگونه رفتار کردن، درست نیست.
پس اگر برگردیم بر روی مبنا و بر اساس ارزشهای واقعی، مصلحت و مفسده را در نظر بگیریم، سپس قهر یا آشتی از ما سر زد، چه قهر باشد و چه آشتی، فایده خودش را دارد.
قهر و آشتی؛ تعیین کننده نور و ظلمت
خاستگاه قهر و آشتی کجا است؟ ما با نوع قهر و آشتی خود، نوعی از نظام ارزشی را برای خودمان تعریف میکنیم. ما اعتقادمان بر این شد که تحت فرمان خدا افکارمان و رفتارمان را تنظیم کنیم. قرآن میفرماید:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوت يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُمات؛ «خدا ولیّ مؤمنان است. آنان را از تاريكيها بهسوى روشنايى خارج میکند؛ و[لى] كسانى كه كفر ورزيدهاند، ولیّ آنها [همان عصيانگران] طاغوتاند، كه آنان را از روشنايى بهسوى تاريكيها بهدر مىبرند. آنان اهل آتشاند كه خود در آن جاوداناند.»
تحت ولایت خدا قرار گرفتن، خروج از ظلمت به نور است؛ و بر عکس، اگر برویم تحت ولایت شیطان، خروج از نور به ظلمت است.
آشتی؛ اصلی در ولایت خداوند؛ و قهر؛ اصلی در ولایت شیطان
پس میبینیم که در حوزه ولایت پروردگار، اولاً، آشتی تعریف شده است، نه قهر. همچنین در ولایت شیطان، اولاً، قهر تعریف شده است، نه آشتی. باید بدانیم که اگر برای من در ولایت خدا، قهری صورت میگیرد، معلوم باشد که دستور خدا را اجرا میکنم؛ وگرنه قهر در حوزه اولیه شیطان تعریف شده است. من نیز اگر بیجهت دچار قهر شدهام، دارم ولایت شیطان را تقویت میکنم.
قرآن دقیقاً این را بررسی میکند: إِنَّمَایُرِیدُالشَّیطَانُ أَن یُوقِعَ بَینَکُمُ العَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ؛ «شیطان تنها میخواهد که بین شما دشمنی و کینه بیندازد.» پس شیطان، دشمنی، فاصله، بغض، کینه و نفرت را میخواهد.
بنابراین، یک اصل اولیه، انتخاب کردیم: اصل در قهر، از آن شیطان است؛ مگر اینکه به دلیلی بگوییم که مصلحت دارد. در توحید، اصل، بر آشتی است؛ مگر بر یک مبنا و مصلحت بگوییم که آشتی خوب نیست. بنابراین، در هر دو مورد، اصل اولیه درست کردیم. دانستن این اصل اولیه، مهم است.
آشتی؛ نعمت خدایی؛ و قهر؛ خسران شیطانی
قرآن درباره ولایت خدا میگوید: وَاعتَصِمُوابِحَبلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَاتَفَرَّقُوا؛ «پس همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید.»
پس اگر من آشتی را رونق دادم و به شما توصیه کردم، کار خدایی را توصیه کردهام. علاوه بر اینکه خداوند، اتحاد و همبستگی را نعمت قرار داده است. چنانچه فرموده است:
وَ اذكُروا نِعمَتَ اللَّهِ عَلَيكُم إِذ كُنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم؛ «نعمتهای خدا را بر خودتان یاد کنید؛ آنگاه که با یکدیگر دشمن بودید، پس خداوند بین قلبهای شما الفت برقرار کرد.»
اینکه شما با هم باشید، نعمت و اینکه از هم جدا شوید، خسران است.
قهر؛ ناسازگار با جریان حیات توحیدی
اگر من بخواهم در جریان توحید باقی بمانم، قهر، من را از خیلی از نعمتها دور میکند: اول اینکه اگر کسی قهر کند و سه روز طول بکشد، در روایت دارد که خدا، هم اسلامش را میگیرد و هم ایمانش را. ببینید چقدر خطرناک است! ما اصلا در اسلام عملی نداریم که اینقدر تند و نتیجه حاد داشته باشد. اگر مؤمنی با مؤمنی دیگر قهر کند و سه روز بیشتر شود، این فرد اولاً، اسلام خود را از دست میدهد؛ سپس ایمانش را از او میگیرند.
ما در عاق والدین نیز چنین چیزی نداریم. در عاق والدین، مالش از بین میرود؛ ولی اسلامش هست. از دایره اسلام بیرون نمیرود. چرا در مورد قهر، اینطوری سختگیری شده است؟! چون قهر و آشتی در همه رفتارهای دینی ما شناور و تأثیرگذار است. یعنی روی نماز من نیز اثر میگذارد.
پس اگر من ریشه این موضوع را نگاه کنم، برگشت آن به این است که تا وقتی در دایره الله حرکت میکنم، آشتی است. وقتی در ولایت شیطان قرار گرفت، قهر است؛ چون خود شیطان دوست دارد که جدایی بیندازد. به کوچکترین بهانهای بین دو نفر فاصله میاندازد. چون کار شیطان و شگرد او در اختلاف حل میشود. در آشتی در حوزه توحید، برعکس است؛ یعنی برکات و ارزشها وقتی به فرد میرسد که اینها با یکدیگر یکی باشند؛ هر جایی که در دین تفرقه دیدیم، ضرر کردهایم.
تفرقه؛ از بین برنده نعمتها
شما انقلاب مشروطه را ببینید. انقلاب اسلامی ما باید پنجاه یا هفتاد سال پیش اتفاق میافتاد. هنوز ما داریم میوه تلخ مشروطه را میچشیم.
روایتی از امیرالمؤمنین _ علیهالسلام _ است که آنها در باطل خودشان با هم یکیاند؛ چون اگر با هم یکی نباشند، چیزی ندارند. ولی ما در حق خودمان که همه چیز داریم، از یکدیگر فاصله داریم. خداوند این را نمیپذیرد.
تمام نعمتها اگر رفته است، با تفرقه رفته است. هر جا نعمتی آمده، با آشتی و اعتصام به حق آمده است. شما نمازجماعت را ببینید. چقدر برکات و ثوابها است در اینکه همدیگر را میبینید. نمازجمعه و حج را ببینید. الفت اسلام است.
شیطان؛ دور کننده ارواح بههم پیوسته مؤمنان
پیامبر اکرم _ صلیاللهعلیهوآله _ میفرمایند: «الأرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ، فما تَعارَفَ مِنها ائتَلَفَ، و ما تَناكَرَ مِنها اختَلَفَ؛ ارواح، لشكريانى فراهم آمده هستند (گروه گروه هستند). آنها كه يكديگر را بشناسند با هم انس مىگيرند و آنان كه همديگر را نشناسند از هم جدا مىشوند.»
پس یک جنبه ریشهدارتری وجود دارد. مؤمنان در اصل خودشان، با هم هستند. ما در آن ارواح خلق شده با هم هستیم؛ ما جزء «مِنها ائتَلَفَ» هستیم. چه چیزی بهطور مجازی جدایی میاندازد؟ ابلیس.
رذایل اخلاقی؛ ریشه قهرها
مؤمنان در اصل خود با یکدیگر اختلافی ندارند؛ ولی گاهی یک بهانهای برای اختلاف و قهر درست میکنیم. یک خصلت بد مثل بخل. در حالی که حضرت فرمود: من دوست دارم که در ظرف غذا دستهای مختلف بیاید. در آن چیزی که من میخورم، دست، زیاد باشد. انسانها نوعاً هیچجا اختلافی ندارد؛ ولی یک فردی که بخیل است و خودش را پنهان میکند، چقدر محروم میشود.
ریشههای قهر و آشتی مربوط به یک خصلت غیر از نظام ارزشی ولایت شیطان و ولایت خدا است. یک خصلت است؛ مثلا طرف، تکبر دارد. در یک فامیل، متعارف است که همه با هم دوستاند؛ ولی چطور است که این آقا با همه قهر است؟ این آقا یک علامت سؤال برای رفتار خودش بگذارد.
گناهان طرف؛ مجوز قهر نیستند
گاهی صلهرحم، قطع میشود، چون فلانی اهلتدین نیست؛ اهلخمس نیست؛ حتی اهلماهواره است؛ حتی شراب میخورد. من میگویم که اینها مجوز قهر نیست! چرا؟ چون شما اولاً میتوانید در ساعتی نزد آنها بروید که آن کار را نمیکنند. خیلی کوتاه نزد آنان بنشینید. وقتی عروسی فامیل بر اساس گناه است، شما یک دسته گل بگیر و زمانی برو که گناه نمیکنند. ابتدای مجلس عروسی برو و سپس عذرخواهی کن و به مسجد برو و نماز بخوان. در آخر مجلس نیز برو و شام بخور؛ ولی قطعرحم نکن. مگر کل طایفه شما در این شهر چند نفر هستند که شما از یکدیگر جدا هستید. پس یک خصلت گاهی یک بهانه است.
اسلام به هیچ دلیل و به هیچ وجه اختلاف را نمیپذیرد؛ مگر اینکه توجیه داشته باشد: نبود مصلحت یا بودن مفسده.
قهر واجب؛ رباخوار بودن طرف
گاهی قهر، واجب است. مثلا یکی از فامیل، رباخوار است. باید با او برای همیشه قطع ارتباط کنید! امام سجاد _ علیهالسلام _ در دعای دوم صحیفه، رسولخدا _ صلیاللهعلیهوآله _ را اینگونه توصیف میکند: نزدیکترین افراد را از خودش دور و دورترین افراد را به خودش نزدیک کرد. یعنی ایشان بر اساس نظام ارزشی و نه همینطوری، عمل میکرده است. اگر رفتار بر اساس نظام ارزشی را قبول کردید، این زیرساخت را درست کردهاید.
تصور ناصحیح از مفاهیم اخلاقی و احکام؛ عامل برخی قهرها
گاهی ما در تعریف زیادهخواهی به خطا میرویم. حضرت فرمود: در خانه هرچه خرج کنی، اسراف نیست. بنابراین، معنای اسراف نیز عوض میشود. اگر اهلخانه زیادهخواه شدهاند، شاید شما برای آنها کم گذاشتهاید. بر چه اساس میگویی آنها پرتوقع شدهاند؟ با چه سنگی این را میسنجی؟
این دقتها برای این است که این آقا مجبور نباشد بیجا از قهر استفاده کند. به این روایت دقت کنید. «اُستَر ذهبَک وذِهابک ومَذْهَبَک؛ سه چيزت را مخفي بدار: رفت و آمدت را، داراییات را و ديدگاهت را.» مقدار پولت را بپوشان تا دیگران برایش کیسه ندوزند. وقتی یک میلیون بهدستت رسیده، باید اینها همه آن را بدانند؟ شما میگفتید دویست هزار تومان است. مگر واجب است که راستش را بگویی. اگر شما همه آن را بگویید و سپس تنگ بگیرید، کار درستی نیست. اگر این کار را نکنید رفتار غیرعقلانی زیادهخواهی و توقع پیش میآید؛ در نتیجه، مجبور میشوند این رفتار غلط را با قهر برطرف کنند. پس نباید این کار را میکردم.
راهکاری برای کنترل دعواهای درون خانواده
خانمی چنین سؤال میکند: هر وقت با شوهرم دعوا میکنم چکار کنم که شأن من پایین نیاید و شوهرم نیز الفاظ ناشایست به کار نبرد؟
جواب این سؤال در خودش است؛ باید یک مقدار متانت و سنگینی به خرج داد و پاسخ تند نداد. بگذاریم خیلی از مسائل بعداً حل شود. در دعوا فقط صداها بالا میرود. اگر یک فرصت به یکدیگر بدهیم، مسائل حل میشود. خود شما شخصیت خودت را حفظ کن. مشاجره نکن که در ابتدا این اتهام به شما بچسپد. ابتدا با سکوت و حلم عبور کن. در ادامه میبینید که برعکس میشود. البته سکوت تا جایی که مصلحت فوت نشود و رو به مفسده نرود. مصلحت این است که ارتباط زن و شوهری را حفظ کنید. به این فکر کنید که اگر این از بین برود، حالا چه چیزی گیر من میآید. اگر صدایم را بالا ببرم و مشاجره کنم چیزی نصیبم میشود؟ واقعیت این است که مصلحت بزرگتری را از دست میدهم.
ظلم طرف مقابل، مجوز قهر نیست
از حضرت رسول _ صلیاللهعلیهوآله _ سؤال شد: به من ظلم شده است. حضرت فرمود: ظلم بزرگتر قطع ارتباط است. اگر شما برگشتید، آنگاه نوبت خداست. خدا به عدل خودش حق تو را از او میگیرد. ولی وقتی شما ظلم بالاتری را مرتکب میشوید و ظالم هستید، خدا این وسط نمیآید و حقی را برای کسی نمیگیرد. خدا عادل است و میبیند که هم مظلوم واقع شدهاید و هم قطع ارتباط نکردهاید؛ در نتیجه به یاری شما میآید.
هنگامی که علیبناسماعیل برای کشتن موسیبنجعفر _ علیهالسلام _ پیش هارون میرفت – او قرار بود برای این کار، چهارصد درهم نیز پاداش بگیرد – حضرت، چهارصد درهمی که آنها میخواستند به او بدهند را به او داد. شخصی از حضرت پرسید: میخواهند شما را بکشند، این پول را برای چه به او میدهید؟! حضرت میفرمایند: من قطع ارتباط نمیکنم. با کاری که من انجام میدهم، اگر او پیش من بازنگردد، مرگ او جلو میافتد. یعنی خدا میآید وسط. پس اگر کسی به من ظلم کرده است، من نباید ظلم بزرگتر که قهر است را در قبال او انجام دهم.
قهر واجب؛ قهر با کسی که انسان را از خدا دور میکند
از جمله مواردی که قهر، واجب میشود. این است که مثلا اگر خانوادهام با خانوادهای از فامیل ارتباط داشته باشند، بچههای من فاسد میشوند. در اینجا قهر، واجب میشود. حضرت ابراهیم _ علیهالسلام _ به کافران زمان خود چنین فرمود: من از شما و از آنچه شما میپرستید، فاصله میگیرم. وقتی من از خدای آنها فاصله گرفتم و خدای خودم را خواندم – خدایی را که شما از آن فاصله گرفتید و من او را میپرستم – مواظب هستم که شقاوت، من را نگیرد و منتظر هستم که آن خدا به کمک من بیاید.
در اینگونه موارد، ارتباط و آشتی، مفسده دارد و قطع ارتباط، مصلحت دارد. قهر کردن در جایی، خوب است و آشتی بودن نیز در جایی، بد است. درست است که قهر برای شیطان و آشتی از توحید است، ولی استفاده از قهر، از روی ضرورت و بهخاطر مصلحت، کاری بهجا و صحیح و مطابق همان اصلی است که بیان کردیم.