qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

همراهی با معصوم احتیاج ماست (محرم)

«الحَمْدُ لله رَبِّ العالَمین الصَّلوةُ وَالسَّلامُ علیٰ سَیِّدِنا وَنَبِیِّنا وحَبیبِ قُلوبِنا وَطَبیبِ نُفوسِنَا وَشَفِیعِ ذَنوبِنا اباالقاسِمِ المُصْطَفیٰ مُحَمَّد و آلِهِ الطّاهَرین الْمِعْصومینَ المُکَرَّمین؛
اللّهُمَّ الْعَنْ أبَاالشُّرُورِ وَ أتْباعَهُ فِی کُلِّ لَحْظَهٍ مِنَ الأزَلِ إلَی الأبَدِ، بِعَدَدِ ما أحاطَ بِهِ عِلمُک»

این دعا را با من تکرار کنید؛
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
اَلْحَمْدُلله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.»

ما به همراهی با معصوم احتیاج داریم.
آن‌چه که ما را پریشان می‌کند و به هم می‌ریزد این هست که با اصل وجود خودمان بیگانه می‌شویم؛ فاصله می‌گیریم.
خدا مؤمن را با امام، تعریف کرده است؛
امام با مؤمن، مؤمن با امام، مؤمن با ایمان، ایمان هم یعنی امیرالمؤمنین-علیه‌السلام- ، ایمان یعنی امام باقر-علیه‌السلام-
وقتی اسم شما مؤمن است، دیگر نمی‌شود از ایمان فاصله داشته باشی. ایمان باعث شده شما مؤمن باشی. امام زمان-علیه‌السلام- باعث شده، شما مؤمن باشی. امام حسین-علیه‌السلام- باعث شده و گرنه ما نمی‌توانیم ایمان داشته باشیم.

خورشید کجاست؟! وسط آسمان. اما شعاع خورشید در اتاق شماست. دلیل این‌که در اتاق شما خورشید هست این‌ است که وقتی خورشید غروب می‌کند، این نور هم، از خانه شما می‌رود. شعاع تابع خورشید است. ما هم یک شعاعی از امام هستیم، شعاعی از خورشید امامت.
امام معصوم در روایت می‌فرمایند: ناصبی کسی نیست که فقط به ما توهین کند، ناصبی کسی هست که به شما چیزی بگوید.

مگر من و شما کی هستیم؟! ما به اعتبار امام، اعتبار پیدا می‌کنیم. ما کسانی هستیم که ولایت راحمل می‌کنیم، امامت را تحمل می‌کنیم. همه انبیاء-علیهم‌السلام- این را تحمل نکردند؛ الّا انبیای مرسل-علیهم‌السلام- .
همه‌ی ملائکه تحمل نکردند الّا ملائکه مقرب. همه‌ی مؤمنین ایمان ندارند، ولایت را نتوانستند تحمل کنند الّا «عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان» مگر کسانی که قلبشان امتحان شد.
«إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ» «به راستى حديث آل محمد صعب است و مستصعب؛
بدان ايمان نياورد جز فرشته‌اى مقرب يا پيغمبرى مرسل يا بنده‌اى كه خدا دلش را به ایمان آزمود» (بصائرالدرجات/ج۱/ص۲۱)

شما امتحان شدید که چهارده معصوم در وجودتان هست. قبول کردید و حقیقتاً چهارده معصوم در وجودتان هست. این خیال نیست.

پس معیت (همراهی امام و مؤمن) هست. این معیت و با هم بودن به هم می‌خورد.
اگر این معیت بماند، شفاعت می‌شود. شفیع یعنی جفت. ما یک روزی با امام جفت می‌شویم و در شفاعت امام قرار می‌گیریم. در پرده‌ی ضخیم شفاعت قرار می‌گیریم. اما ما فاصله می‌گیریم. فاصله اینست که رضایت امام را از دست می‌دهیم. دیگر اراده‌ی امام با ما نیست.
مگر ما چقدر توانایی داریم؟! الان شما در زندگی چقدر گرما را می‌توانی تحمل کنی؟! چقدر وزن را می‌توانی تحمل کنی؟! چقدر غصه را می‌توانی تحمل کنی؟! چقدر شکست را می‌توانی تحمل کنی؟! ما ضعیف هستیم. ولی وقتی کنار امام قرار گرفتیم، قوی می‌شویم.

خانم شهید سید علی اندرزگو نقل می‌کند و می‌گوید: یک روز سید علی، آتش سرخ کف دستش نگه داشت. من از ایشان پرسیدم: شما دستت نمی‌سوزد؟! گفت: نه! خدا ما را این‌طور قرار داده است.

اما جایی که از ولی خدا فاصله می‌گیریم، دستمان خالی است. «مَآ تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللهُ» (انسان/۳۰) هر چه خدا بخواهد، آن‌ها هم می‌خواهند. ما هم هر چه امام می‌خواهد، باید بخواهیم. حالا ما هی آرزو برای خودمان درست می‌کنیم. آرزو ما را مثل یک کلاف سردرگم کرده است.
چرا خواسته‌های ما جلوتر از امام است؟! چرا نمی‌گذاری خواسته‌ی امام برای تو محقق بشود؟! بگذار امام برایت تصمیم بگیرد. حجت خدا برایت تصمیم بگیرد. چرا گفته شده «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ» (نساء/۵۹)
ما در ظرف اطاعت رشد می‌کنیم.
الان این شهید چطوری به این مقام رسیده است؟! چطوری این راه را پیدا کرد؟! فقط یک چیز را فهمید؛ اراده‌اش را اراده‌ی حجت خدا قرار داد.

تبعیت از ولایت فقیه را پذیرفت. قبل از آن هم تبعیت از پدرش را پذیرفت. با پدرش مخالفت نکرده بود. عاق پدر و مادرش نشده بود. خیلی‌ها الان عاق پدر و مادرهایمان هستیم. برای همین نماز صبح‌مان قضا می‌شود. باید حلالیت بطلبیم.

دین چیزی نیست که همین‌طوری کسی زیر بار آن برود؛ به یک زمینه‌هایی احتیاج دارد. الان در حوزه شیطان ببینید، کسانی که پیرو خط شیطان هستند، چقدر دقیق حرف شیطان را انجام می‌دهند؟! چون شیطان را پذیرفتند. چون و چرا هم ندارند. ولی ما چون و چرا داریم.
وقتی ظرف وجودی ما لیاقت پیدا می‌کند که خواست ما با خواست امام هم تراز بشود؛
«مَآ تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللهُ»
مثل یک مرده که در اختیار غسال هست. اگر این اتفاق افتاد و خواست ما همان خواست امام شد، حالا این روایات در مورد ما صدق می‌کند؛ «اِنَّ شیعَتَنا مِنّا خُلِقُوا مِنْ فاضِل طینَتِنا» «شیعیان ما از ما هستند، از زیادی گِلِ ما خلق شده‌اند» (بحارالانوار/ج۵۳/ص۳۰۲)

شما شک نکن! با حزن امام زمان-علیه‌السلام- غم عالم در دلت می‌آید؛ ناراحتی؛ اما نمی‌دانی چرا؟! هیچ‌کسی هم شما را ناراحت نکرده، اگر امامت از چیزی ناراحت باشد، شما هم ناراحت می‌شوی. «یَحْزَنونَ لِحُزْنِنا وَ یَفْرَحون لِفرَحِنا» یعنی شیعیان ما این‌طور هستند که با ناراحتی ما ناراحت می‌شوند، با شادی ما شاد.

مگر کسی بخش‌نامه کرده که ماه محرم سیاه بپوشید؟! مگر کسی فتوا داده است؟! اتفاقا خیلی هم در فتواهایشان رنگ سیاه را مکروه می‌دانند؛ ولی برای امام حسین-علیه‌السلام- مستحب است.
البته کراهت رنگ مشکی در بعضی جاها استثناء شده است؛ مثل عمامه‌ی سیاهی که آقایون می‌پوشند. مثل عبایی که آقایان می‌اندازند و مشکی است. مثل چادری که خانم‌ها دارند.

نور امام در ما متجلّی است؛ مثل این پرنده‌هایی که یک‌دفعه یک‌جا جمع می‌شوند، یک‌دفعه پخش می‌شوند؛ ما این‌طوری هستیم. یک دفعه شب اول محرم، هم‌دیگر را پیدا کردیم، ما که با هم دشمن بودیم! همه به هم ایراد داشتیم! چرا دور هم هستیم؟! چرا روز تاسوعا همه‌ با هم هستیم؟! مگر آن اشکال‌ها حل شده است؟! مگر اتفاق‌نظر پیدا کردیم؟! مگر نشستیم، بحث کردیم و به تفاهم رسیدیم. نه! ولی خدا وسط آمده و پراکندگی را حل کرده است.
اختلاف‌ها را هم خدا، به وجود آورده است؛ نگران اختلاف‌ها نباشید؛ خود امام اختلاف می‌اندازد، مراجع هر کدام یک نظری دارند.

چرا امام زمان-علیه‌السلام- این کار را می‌کند؟! چون دشمنان اگر بفهمند که ما با هم یکی هستیم، ما را راحت نمی‌گذارند، ما را تکه پاره می‌کنند؛ ولی وقتی می‌بینند که ما با هم اختلاف داریم، منتظر می‌ماند تا ما هم‌دیگر را از بین ببریم. می‌گویند: این‌ها خودشان حریف هم‌دیگر هستند. نمی‌دانند که اختلاف ما با اختلاف آن‌ها فرق دارد. از یک نوع دیگری است. حتی در روایت آمده که خود امام که دستور به تقیه داده، در همین امر تقیه هم اختلاف می‌اندازد؛ چون دشمن در حالی‌که تقیه داریم باز هم فهمیده که ما با هم هستیم. باز امام در تقیه اختلاف می‌اندازد که اصلاً دشمن ردپای شما را پیدا نکند. چقدر مهم است؟!

چرا گفته می‌شود؛ «لَنُورُ اَلْإِمَامِ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ» «نور امام در دل مؤمنان از نور خورشيد تابان در روز روشن‌تر است» (کافی/ج۱/ص۱۹۵)
چون ما با نور خدا جمع می‌شویم، پراکنده می‌شویم. ما اراده‌ای از خودمان نداریم. الان مگر شما با اراده‌ی خودت این‌جا آمدی؟! اگر محرم نبود و همه‌ی شما را با هر انگیزه‌ای این‌جا دعوت می‌کردند، چند نفر از شما می‌آمدید؟ این موقع شب، چند نفر حال داشتند بیایند این‌جا؟!
امام معصوم همه‌ی ما را این‌جا آورده است.

حضرت علی-علیه‌السلام- فرمودند: «أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ»
«من پيشواى مؤمنانم و مال پيشواى تبهكاران» (نهج‌البلاغه/حکمت۳۰۸)
پول، دینار و دلار یعسوب فجار و منافقین است. منافقین را پول جمع می‌کند. مؤمنین را علی-علیه‌السلام- جمع می‌کند.
یا علی به شما حیات می‌دهد. علی-علیه‌السلام- حیات طیبه است، هر موقع احساس ضعف کردی بگو “یا علی”. منافق با دلار سرحال است؛ با دلار سرپاست؛ وقتی بازار آشفته است سرحال است.

اما مؤمن در اوج ورشکستگی سرحال است. کارش را انجام می‌دهد. ممکن است از لحاظ مالی اذیت باشد و احساس ضعف کند؛ ولی توان دینی و عزتش را از دست نمی‌دهد. خودش را برای این قضیه ذلیل نمی‌کند.

لذا طاعت و رضایت امام را در وجودمان تقویت کنیم. چطور تقویت کنیم؟ ببین امامت کجا از تو راضی است؟
اول تمرین کن. رضایت مادرت را به دست بیاور. من خواهش می‌کنم از جوان‌ها به خصوص از دختر خانم‌ها، مادرهایشان را راضی کنند. ببینند مادرشان چه می‌خواهد، همان را انجام بدهند.
اگر مادرت گفت: این خوب هست، شما هم بگو: بله همین.
تمرین کن. اگر تو این‌جا ایثار کردی و حرف مادرت را مقدم کردی، خدا هم به تو اجازه می‌دهد که حرف ‌امام زمانت را هم تحمل کنی، بفهمی.
به حرف پدرت گوش بده. بگو بابام هر چی گفت، همان هست. وقتی به حرف پدرت گوش دادی، خدا به تو عنایت می‌کند. ظرف وجودی‌ات این می‌شود که هر چه امام زمان-علیه‌السلام- گفت، قبول می‌کنی. ولی الان ما هر چه امام زمان-علیه‌السلام- می‌گوید، قبول نداریم. برای همین امام زمان-علیه‌السلام- نمی‌آید، برای همین غایب است. چون اگر بیاد، با او مخالفت می‌کنیم.

بله! یک مدت، امام زمان-علیه‌السلام- را ندیدیم برایمان جذاب است، شش ماه بعد عادی می‌شود. هر روز امام را ببینیم، برایمان عادی می‌شود! چیزی که باعث می‌شود، امام همیشه برای ما تازه باشد، ایمان است. لذا الان آن ایمانی که باید باشد نیست، پس امام هم نمی‌آید.

یک نفر خدمت پیغمبراکرم محمد مصطفی-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- آمد و گفت: یا رسول‌الله! اجازه بدهید، من به خانه‌ی شما بیایم و کارهای شما را انجام بدهم.
حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- به واسطه‌ی علمی که داشتند، فرمودند: نه؟ من کارهایم را خودم انجام می‌دهم، کسانی هم هستند که کارهای خانه را انجام بدهند.
این آقا خیلی اصرار کرد، واسطه فرستاد. بالأخره حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- فرمودند: عیبی ندارد، بیاید. این آقا روز اول آمد و چند ساعت پیش حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- بود؛ با حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- شوخی کرد؛ جلوی حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- پایش را دراز کرد؛ خلاصه بی‌احترامی کرد.
حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- به این آقا فرمودند: من که گفتم، شما نیا! گاهی بیا و برو.

با حضرت-علیه‌السلام- بودن، ظرفیت می‌خواهد. شما خودت را امتحان کن ببین چقدر می‌توانی جلوی پدرت رعایت کنی؛ پایت را دراز نکنی؛ بی‌احترامی نکنی؛ تا پدرت غذا نخورده غذا نخوری.
امام سجاد-علیه‌السلام- می‌فرماید: من هیچ‌موقع با مادرم هم‌ غذا نشدم چون ترسیدم هم‌ غذا بشوم و مادرم یک چیزی از سفره بخواهد بردارد و من همان را بخواهم. این رفتار امام است!

رفقا! این را گوش کنید! می‌خواهم به شما فرمول یاد بدهم؛ آن‌قدر به پدرت توجه کن که ذهنت با پدرت یکی بشود. به قول امروزی‌ها مچ بشود. هر چه را پدرت اراده کرد، بفهمی.
به مالک اشتر-رحمة‌الله‌علیه- گفتند: تو چطور دنبال علی-علیه‌السلام- هستی؟! گفت: هوای من هوای علی-علیه‌السلام- است. هوایش، هوای علی-علیه‌السلام- بود نه فکر و اراده‌اش.
پدرت سر سفره نشسته، آب می‌خواهد؛ نباید به تو بگوید آب می‌خواهم. آن‌قدر باید ذهنت در ذهن پدرت هضم شده باشد که بلند شوی و آب بیاوری. باید وقتی او تشنه بود، تو هم تشنه باشی. اگر به این حد رسیدی، بعد می‌توانی منویّات امام زمان-علیه‌السلام- را هم بفهمی، بعد می‌توانی ادعا کنی و بگویی که من نوکر امام زمان-علیه‌السلام- و نوکر امام حسین-علیه‌السلام- هستم.

الان چرا ولی فقیه را برای ما آورده‌اند؟ مگر ولی فقیه، معصوم است!؟ مگر عاری از خطاست!؟ نه! ولی فقیه از بین ماست که انتخاب شده است و یک‌سری ویژگی‌های خاص را دارد؛ حالا اگر این ویژگی‌ها برای ولایت فقیه، شرط نبود و مثلا یک معلم از آموزش و پرورش انتخاب می‌شد و لیاقت ولی فقیه شدن را داشت، باز هم باید اطاعت می‌کردیم، چون ولی فقیه شده است.

حالا آدمی با این خصوصیات که فقیه است، مدیر و مدبر، شجاع و… است را آوردند تا تمرین کنی و خودت برای آمدن امام زمان-علیه‌السلام- آماده کنی. ببینی تبعیت داری یا نه!؟ اولش پدرت را آوردند تا ببینی تبعیت داری؟ بعد مادرت را آوردند تا ببینی تبعیت داری یا نه؟
تمرین کنید بچه‌ها! یک جاهایی اجازه بگیرید. چرا اجازه نمی‌گیرید؟
بابا! اجازه هست من بروم؟ می‌دانی که پدرت مخالف نیست، اما باز هم اجازه بگیر.

شهید آقا سید مصطفی-رحمة‌الله‌علیه- ، فرزند حضرت امام-رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- گفته بود که من وقتی شهریه می‌گیرم به بابام می‌دهم و می‌گویم من هر موقع پول تو جیبی خواستم، می‌آیم از خود شما می‌گیرم؛ چون همیشه می‌خواهم خودم را بچه‌ی شما بدانم. همیشه خودم را محتاج شما بدانم. اما الان بچه‌ها زود می‌خواهند مستقل بشوند. وقتی هم ازدواج می‌کند، زنش می‌گوید که پیش پدر و مادرت نمان خانه‌ی مستقل بگیر و…
هیچ خیری در این زن نیست! خیر و برکت در این است که پیش پدرت باشی، پیش مادرت باشی. چرا این‌طوری فکر می‌کنی!؟ این چه فکری است!؟ ما که نباید مثل اروپایی‌ها و غربی‌ها فکر کنیم. ما یک مکتب داریم که همه چیز را به ما یاد داده است. از پدر و مادرتان اجازه بگیرید.

حدیث کساء بخوانید؛
از رسول خدا-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- اجازه می‌گیرند «اَتأذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَهْ تَحتَ الکِساء» حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- اجازه می‌دهند. یک کمی خودتان را وفق بدهید. بگذارید امام زمان-علیه‌السلام- به ما یک نگاهی بکند.
می‌خواهی مسافرت بروی از پدرت اجازه بگیر. آن مسافرت خدایی می‌شود. حتی برای سفر اربعین هم اجازه بگیر. اگر اجازه نداد، جایی نرو. بنشین سر جایت. اما اگر گفت برو، این بهترین سفر برای تو است. اگه در راه، امام زمان-علیه‌السلام- را دیدی، تعجب نکن. چون با اجازه‌ی پدرت رفتی، چون با اجازه‌ی مادرت رفتی. چقدر خوب است! چقدر این چیزها خوب است! ما از این‌ها دور شدیم.

ما چیزهایی را که زندگی ما را روان می‌کرد، این‌ها را از دست دادیم. بسم‌الله نمی‌گوییم. الان چند نفر از ما در کارهایمان بسم‌الله گفتیم؟ به همان اندازه موحدیم. همان مقدار کارهایمان جلو است.
«كُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم يُبْدَأ بِبِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ» (کشاف/ج۱/ص۳)
هر کاری که با بسم‌الله شروع نشود ابتر است.
هر کاری که بدون بسم‌الله باشد، بیخود است. خب این را قبول کنیم؛ شما پیراهنت را پوشیدی بسم‌الله بگو؛ ناخن‌هایت را گرفتی بسم‌الله بگو؛ غذا شروع کردی بسم‌الله بگو؛
این رمز بین ما و خداست. اسم اعظم است. از این غافل‌اند و بعد می‌پرسند: چرا کارهایمان پیچ خورده است؟ چرا آرزوهایمان این‌طور است؟ چرا جواب نمی‌آید!؟ خب نباید هم جواب بیاید. کدام کارهایمان شبیه کار ائمه-علیهم‌السلام- هست!؟

پس ببینید اگر این مرحله را توانستیم دنبال کنیم، از این چیزهای کوچیک هم شروع می‌شود؛ اگر توانستیم خودمان را منطبق کنیم، منتظر باشیم که راه باز شود. خدا سخت نگرفته است.

وصلی‌الله‌علی‌محمدوآله.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کرج؛ هیأت رزمندگان؛ نورالشهداء؛ شب‌چهارم محرم؛ ۹۷/۶/۲۲