qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

مؤمن تکلیف‌مدار است

مؤمن تکلیف‌مدار است و به دنبال تکلیف خودش می‌گردد، می‌خواهد بفهمد که در هر لحظه‌ای، در هر ساعتی و درهر روزی مکلف به چه تکلیفی است.
خدای متعال انسان را مکلف آفریده است «لا یُکَلِّفُ اَللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» «خداوند هیچ‌کس را جز به اندازه‌ی توانایی‌اش تکلیف نمی‌کند.» (بقره/۲۸۶) این که انسان تکلیف‌‌مدار باشد یک تربیت دینی است، چون انسان به‌ طور طبیعی دنبال تکلیف نیست، بلکه خواسته‌های مختلف مدام انسان را به دنبال خودش می‌کشد و کشش برای انسان درست می‌کند، ولی وقتی مشغول به تکلیف خود شد خواسته‌های دیگر را کنار می‌گذارد.
این صورت مسئله است، حالا چه‌طور می‌شود که انسان به این نقطه دسترسی پیدا می‌کند و تکلیف‌مدار می‌شود؟ چه مراحلی طی می‌شود که انسان در وجود خودش مکلف به تکلیف می‌شود؟ ببینید وقتی ما صحبت از تکلیف می‌کنیم، مدار عدالت در وجود فرد ایجاد می‌شود؛ یعنی عدالت در وجود فرد او را مکلف می‌کند که تکلیف‌‌مدار زندگی کند.
دقت کنید! تا انسان در وجودش ملکه‌ی عدالت نیاید، دنبال تکلیف نمی‌رود و ملکه‌ی عدالتی که ما داریم در مورد آن صحبت می‌کنیم میوه‌ی رفتار است! یعنی یک فردی که نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، حج می‌رود، خمس و زکات می‌دهد، اگر این‌ مسائل را درست انجام داده باشد در وجود او یک عنصری، یک ملکه‌ای و یک نیرویی به نام عدالت حاکم می‌شود.
عنصر عدالت نه به معنای این‌که او ظلم نمی‌کند که آن امری حتمی است؛ بلکه عدالت به این معنا که انسان شوق پیدا می‌کند که صبح بلند شود و نماز صبح بخواند، از طرفی اگر یک معصیت انجام دهد وجود او به هم می‌ریزد؛ لذا وقتی عدالت در وجود او شکل بگیرد این‌طور خواهد شد، پس تکلیف سوار بر عدالت است؛ یعنی وقتی در وجود انسان عدالت شکل گرفت تکلیف را می‌پذیرد.

خب! حالا فرد برای این‌که این عدالت به وجود بياید باید چکار کند؟ خیلی ساده است! باید واجب را انجام دهد و حرام را ترک کند، هیچ چیز دیگری جز این نیست؛ مثلا در موتور ماشین با یک استارت، یک عمل مکانیکی برق، روغن، سیلندر و غیره اتفاق می‌افتد! یا برق را می‌بینید که وقتی فاز و نول است این همه اتفاقات می‌افتد.
در وجود ما بازگشت این اتفاقات؛ مثل ملکه‌ی عدالت، تکلیف‌مداری، پذیرفتن مسئولیت، ایمان، اسلام، تسلیم شدن، ایثار، شهادت و غیره، همه و همه به انجام واجب و ترک حرام است، می‌گویند اگر واجب را انجام بدهید و حرام را ترک کنید با تقوا می‌شوید، منتهی مردم یک چیزی را نمی‌دانند و کمتر هم از آن صحبت می‌شود! اگر هم صحبت شود به صورت گذرا از آن عبور می‌کنند، چون ربط مسئله را نمی‌دانند و به مردم گفته نمی‌شود و آن این است ‌که مردم باید بدانند انجام واجب و ترک حرام به تنهایی کارساز نیست تا باتقوا شوند.

چون خیلی از آدم‌های باتقوا واجبات خود را خیلی خوب انجام می‌دهند، ولی کبر دارند و مغرور هستند! و خیلی از افراد هم هستند که معصیت انجام می‌دهند و مأیوس هستند، پس این دو آفت مسئله است؛ لذا وقتی شما وارد روایات می‌شوید، می‌بینید ائمه معصومین-علیهم‌السلام- دو امر دیگر را هم اضافه کرده‌اند؛ و آن دو امر این است که اگر کسی صبح بلند شد و نماز صبح خواند باید سجده برود و سجده‌ی شکر به جا بیاورد، سجده‌ی شکر است که آن عمل واجب او را مورد قبول خداوند قرار می‌دهد، وگرنه آن عمل واجب او مایه‌ی غرور او می‌شود؛ به خانه‌ی امام سجاد-علیه‌السلام- می‌آمدند تا حضرت-علیه‌السلام- اختلافات آن‌ها را حل کنند؛ امام-علیه‌السلام- بلافاصله بعد از حل اختلاف به سجده می‌رفتند! ما این‌طور نیستیم.
الان شما فرض کنید یک نفر این حسینیه را سیاه‌پوش‌ می‌کند و همین‌طور از کنار این مسئله عبور می‌کند! با این کار چه چیزی به دست آورده است؟ توجه ندارد به این‌که بلند شده و یک طاعتی را انجام داده است، ولی این طاعت هنوز نیمه کاره مانده است و باید شکر آن را هم به جا بیاورد! زیرا خداوند و امام حسین-علیه‌السلام- به او اجازه دادند که این کار را انجام دهد؛ لذا وقتی شکر آن را به جا آورد این کار برای آن‌ها می‌شود، وگرنه این کار برای خودش است، چون مدام دوست دارد کار او را ببینند و همان‌جا پولش را بگیرد! پس سجده‌ی شکر به‌ جا بیاورید که این معامله انجام شود و این کار برای کس دیگری نباشد، شکر خدا را به جا بیاورید که امسال توفیق داد تا این کار را برای اباعبدالله-علیه‌السلام- انجام دادید! این سجده‌ی شکر، یعنی از خداوند قدردانی می‌کنید که شما را انتخاب کرد تا این کار و این نوکری را برای او انجام دهید، دیگر این را جای دیگری نمی‌برید که بفروشید تا ریا شود، در حالی‌که ما الان این شکرگذاری را نداریم و این خلاء است.
در هر عمل واجب و مستحبی که انجام دادید باید بعد از آن شکر کنید و بگویید، خدایا شکرت! شما در ولایت چه می‌گویید؟ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرالْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ‌السَّلاَمُ» مهمترین لواء، لواء حمد است! یعنی این‌که هر کاری که انجام می‌دهید، می‌گویید خدایا شکرت که ما را قبول کردی، علت این‌که ما آن بهره‌ی لازم را در این مسائل نمی‌بریم و رشد نمی‌کنیم، همین است! ما خوب شکر نمی‌کنیم و از آن سریع عبور می‌کنیم.
شما این حساب را کنید که جریان امام حسین-علیه‌السلام- یک جریانی است که خود خدا پای کار است؛ آن وقت شما را برای زدن یک میخ انتخاب کرده است! تمام شد، چه کسی قیمت این را می‌فهمد؟ اگر نتوانستید شکر آن را به جا بیاورید آن را از شما می‌گیرند و فردا بی‌اهمیت می‌آیید! لذا وقتی پیراهن سیاه خود را می‌پوشید حواستان باشد! آن خانمی که چادر سر خود می‌کند باید حواس او باشد که چادر برای خانم‌ها نیست! چادر هدیه‌ی حضرت زینب و حضرت زهرا-سلام‌الله‌علیهما- به خانم‌هاست، همین‌طور که چادر سرش می‌کند و زیر این چادر و خیمه می‌رود باید شکر آن را به جا بیاورد و بگوید این عفت را خانم حضرت زهرا-سلام‌الله‌علیها- به من داده است، اگر این شکر را به جا نیاورد، خیلی راحت این چادر را کنار می‌گذارد و این شکر کردن قدردانی است؛ شما باید بفهمید چه کاری انجام می‌دهید، پس شکر آن را به جا بیاورید.

موسی-علیه‌السلام-به خدا گفت: خدایا! همسایه‌ی من در بهشت چه کسی است؟ حالا موسی-علیه‌السلام- فکر می‌کرد پیامبران اولوالعزم آن‌جا هستند! خداوند فرمود: همسایه‌ی تو در بهشت یک هیزم‌شکن است که در مرتبه‌ی تو است، اصلا موسی-علیه‌السلام- خشکش زد! گفت: چه‌طور می‌شود که منِ موسی اولوالعزم باشم و یک هیزم‌شکن همسایه‌ی من باشد؟! همین‌که این سؤال در ذهنش آمد، خداوند به او گفت: این آدرس را بگیر، برو و ببین این هیزم‌شکن چه کسی است! وقتی موسی-علیه‌السلام- برای دیدن هیزم‌شکن رفت، متوجه شد که این هیزم‌شکن عبادت خاص یا کار خاصی نمی‌کند! فقط یک تبر دارد که آن را هر روز همراه با خود می‌برد و می‌آورد، موسی-علیه‌السلام- از دور مواظب هیزم‌شکن بود، یک روز به او گفت: آیا می‌شود من با شما باشم؟ هیزم‌شکن گفت: بله! می‌توانی با من باشی، بعد رفت و هیزم‌ها را بر پشت خود گذاشت و به بازار برد و دو تا قرص نان گرفت و سر سفره آورد، حضرت موسی-علیه‌السلام- هم گرسنه‌ بود و شروع به خوردن کرد، اما متوجه شد که هیزم‌شکن نمی‌خورد! نگاه کرد دید که مرتب اشک می‌ریزد و می‌گوید، خدایا! من چه‌طور شکر تو را به ‌جا بیاورم که به من توان دادی که این تبر را بردارم و هیزم‌ها را بشکنم؛ چه‌طور به من توان دادی که این‌ها را حمل کنم و به بازار ببرم؛ چه‌طور به دل مردم انداختی که این هیزم‌ها را از من بخرند، حالا چه‌طور نان تو را بخورم! چه‌طور شکر تو را به‌جا بیاورم!
موسی-علیه‌السلام- دید او همین‌طور گریه می‌کند! لذا متوجه شد که خدا برای او یک کلاس درس قرار داده است.
اگر یک دکمه‌ی لباس خود را می‌توانید ببندید خداوند را بابت آن شکر کنید! بابت گازی که به خانه‌ها آمده است و با آن بخاری روشن می‌کنید، خداوند را شکر کنید! قبلا از بوی نفت سردرد می‌گرفتید، قبل‌تر از آن هم باباهای شما برای تامین گرمای خانه کُنده و زغال می‌آوردند که البته یادتان نیست! ما یادمان است، اصلا یک وضعی بود!
می‌دانید شکر چیست؟ شکر این است که شما وقتی یک کلید برق را می‌زنید، بدانید که برق همین‌طور به خانه‌ها نمی‌آید! یک حساب و کتابی دارد‌‌ و یک نعمت است، اگر شما در یخچال را باز کردید و دیدید میوه داخل آن است، باید بتوانید شکر آن را به‌ جا بیاورید، اگر دیدید یک فرزند سالم دارید که در خانه راه می‌رود، باید شکر آن را به جا بیاورید، بروید و ببینید چه‌قدر از بچه‌ها ناقص‌ هستند! خیلی دقیق باید شکر آن را به جا بیاورید، یک پدر خوب و یک مادر خوب در خانه، باید شکر آن‌ها را به جا بیاورید.
شکرگذاری اطاعت را درست می‌کند، وگرنه آن اطاعت ناقص است، من نفهمیدم چه کاری انجام دادم! باید بفهمم و این همان معرفت است.
شکر فقط الحمدالله نیست، بلکه شکر عملی هم است، اگر خدای متعال به شما پول داده است، باید با پول آقایی کنید! آقاییِ با پول هم خرج کردن به ‌جاست، به این صورت که می‌توانید آن را قرض بدهید یا قرض بلاعوض بدهید یا برای زیارت مکه، مشهد و امام حسین-علیه‌السلام- خرج کنید یا برای همسر و فرزند خود خرج کنید.
خیلی‌ از افراد پول دارند، ولی از آن استفاده نمی‌کنند در بانک یا جای دیگر ذخیره می‌کنند؛ مثلا اگر برای همسر و فرزند خود میوه بخرد و آن‌ها بخورند، درِ یخچال را باز می‌کند و می‌گوید من تازه میوه خریده بودم، پس چی شد؟! خب پس چرا میوه خریده بودی؟! خریده بودی که بخورند، خب آن‌ها هم دوست دارند زیاد بخورند، میوه‌ی ارزان‌تر بخر! آخر شب برای خرید میوه برو که میوه‌ها ارزان‌تر است و یک جعبه از میوه‌هایی که باقی مانده است را ارزان بخر و به خانه ببر، وقتی عیال‌وار هستی، بخر و بگذار تا بخورند و سیر شوند! آن‌ها را سیر کن و شکرش را به‌ جا بیاور!
خداوند از کافر خوشش نمی‌آید، ولی حضرت-علیه‌السلام- فرمودند: خداوند کافر سخاوتمند را به خاطر سخاوتش دوست دارد، چون سخاوت صفت خداست، ولی خداوند از مؤمن بخیل بدش می‌آید! چه‌طور می‌شود که خدای متعال از مؤمن بدش می‌آید؟ خداوند فرمود: صفت بخل برای من نیست.
می‌بینید فرد موتور دارد و می‌گوید این موتور برای خودم است و تا حالا به یک نفر نداده است که استفاده کند و تا یک جایی برود! می‌گوید من باید از موتورم مواظبت کنم، بله، درست است و مواظبت خوب است، ولی شما اشتباه فهمیدید و مواظبت این‌طور نیست.
یک نفر هم نسبت به اموال خود هیچ حساب و کتابی ندارد، به هر کسی وسیله‌‌ی خود را می‌دهد و خودش هم مدام در مکانیکی است، این هم بی‌عقل یا کم عقل است؛ هر دو بد است، حد وسط این است که من وقتی می‌بینم که کار این فرد ضروری است، خودم وسیله‌ام را به او بدهم.
اگر یک پولی دارید که می‌خواهید مقداری از آن را قرض بدهید، محکم کاری کنید! چون نفس است دیگر، ممکن است پول را بگیرد و دیگر پس ندهد؛ لذا شما یک چک یا سفته یا ضمانت بگیرید و بگویید عیبی ندارد، این مقدار طلا را پیش من امانت بگذار، بعد فردا که پول را آوردی طلا‌هایت را می‌توانی ببری.

مهمان‌داری کنید و در خانه سفره‌دار باشید، در بعضی از خانه‌ها اصلاً در طول سال باز نمی‌شود، شاید بهترین ظرف‌ها هم در آن خانه است، خانوم خانه هم بهترین آشپز است، ولی هنوز سفره‌داری نکرده است و برای یک نفر هم آشپزی نکرده است! لذا این خانه، خانه‌ی بدی است، چون بد یُمن است، ولی بعضی‌ از افراد سفره‌دار هستند و مهمانی می‌دهند.
پیغمبر اکرم-صلی‌الله‌علیه‌واله- به شهری تشریف بردند. فردی ایشان را به منزل خود دعوت کرد، حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله- همین‌طور که نشسته بودند، دیدند یک مرغی روی یک میخی تخم گذاشته است؛ پیغمبر-صلی‌الله‌علیه‌وآله- پرسیدند: جریان این قضیه چیست؟ پیغمبر علم دارد، ولی سؤال استفهامی است و می‌خواهد یک مسئله‌ای را روشن کند! آن مرد جواب داد: آقا! اصلا در خانه‌ی ما هیچ اتفاقی نمی‌افتد! این که چیزی نیست! حتی از بینی فرزندان ما هم تا حالا خون نیامده است و موارد دیگری هم تعریف کرد. حضرت-صلی‌الله‌علیه‌وآله- از آن خانه فرار کردند و رفتند! بعد فرمودند: در این خانه خیر نیست؛ گاهی این‌طور است و یک خانه بی‌خیر و برکت می‌شود.
یک موقع مثلا می‌بینید یک نفر دنبال تلفن است و می‌خواهد زنگ بزند، زودتر خودتان بگویید آقا! کجا می‌خواهی زنگ بزنی؟ بیا با تلفن ما زنگ بزن، این فهم را خداوند به شما داده است، الان می‌فهمید که کسی به تلفن نیاز دارد! شما این فهم را دارید؛ لذا اگر از این فهم خود استفاده نکنید خداوند آن فهم را از شما می‌گیرد به همه این فهم را نداده‌اند.
بعضی‌ از افراد آن‌قدر فهیم هستند تا می‌بینند که طرف آن آخر راه می‌رود، می‌فهمند که او گرسنه است، یک ‌دفعه به دل آن‌ها می‌افتد که کار برادرش پیچ خورده است و به او زنگ می‌زند و می‌گوید برادر حالت چه‌طور است؟! می‌گوید یک گرفتاری برای من پیش آمده است؛ لذا کار او را حل می‌کند، ولی بعضی‌ از افراد هم تلفن خود را خاموش می‌کنند که کسی به آن‌ها زنگ نزند! خب این آدم نمی‌تواند با اهل‌بیت-علیهم‌السلام- زندگی کند.

پس گفتیم کنار طاعت، شکر است و آن‌چه که انجام واجب را خوشمزه‌ و مقبول خدا می‌کند همین شکر است.
دقت کنید! نه خود انجام واجب، زیرا انجام واجب که واجب است، وقتی من خدای متعال را شکر کردم که من را هیئتی قرار داده است، همسرم عفیف است، فرزندم سالم است و از سویدای قلبم از خداوند احساس رضایت کردم، خدای متعال آن عمل من را با این شکر به هم ضمیمه می‌کند و مورد قبول واقع می‌شود.

مورد دوم این‌که کنار معصیت و نافرمانی استغفار کنید! یعنی بعد از معصیت استغفار است. چرا امیرالمؤمنین-علیه‌السلام-که معصوم است این حرف را می‌زند؟ حضرت-علیه‌السلام- می‌فرمایند: اگر من یک گناهی مرتکب شوم و بعد از آن دو رکعت نماز بخوانم و استغفار کنم باکی ندارم، مگر امیرالمؤمنین-علیه‌السلام- مرتکب گناه می‌شود؟ حضرت-علیه‌السلام- فرمودند: ما با این‌که گناهی نمی‌کنیم، ولی استغفار را انجام می‌دهیم، شما چرا استغفار نمی‌کنید؟ نافرمانی استغفار می‌خواهد، ما همین امروز چند تا نافرمانی کردیم و اصلا استغفار نکردیم؟ چه کسی گفته است که نافرمانی ما جیب‌بری است؟ ما که نسبت به جیب‌بری معصوم هستیم، اصلا احتمال ندارد جیب کسی را بزنیم، اصلا احتمال ندارد از دیوار کسی بالا برویم، در این قسمت معصوم هستیم و عصمت داریم، ولی احتمال دارد سر یک نفر فریاد بزنیم! ممکن است به همسر و فرزند خود ناسزا بگوییم! به خصوص بچه هیئتی‌ها باید مواظب باشند، چرا؟ هرکس در هر چیزی قوی باشد شیطان همان‌جا می‌آید و لانه می‌کند، وقتی در دهان شما اسم حسین-علیه‌السلام- آمد، شیطان می‌آید تا این دهان را آلوده کند؛ اگر کسی بخشنده شود شیطان می‌آید و دست او را آلوده می‌کند که دیگر بخشنده نباشد؛ قاری قرآن که با چشم کار دارد شیطان می‌آید و این چشم را ناپاک می‌کند.
شیطان بی‌خودی روی کسی سرمایه‌گذاری نمی‌کند! لذا می‌بینید بیشترین ناسزاها کجاست؟ همان جایی است که بیشترین “حسین‌حسین” را می‌گویند! شیطان همان‌جا لانه می‌کند و بهره‌ی خودش را می‌برد.
من خدمت یکی از اولیاء خدا رسیدم، ایشان ولیّ خدا بود! ولی وقتی به خانه‌اش رفتم دیدم سه تا عیب بزرگ دارد! گفتم: این عیب‌ها چرا در وجود شماست؟ گفت: شیطان من را گرفتار کرده است و مبتلا به این عیب هستم، ببینید ولیّ خداست! از اولیاء خداست! چه‌طور این دو تا با هم جمع می‌شود که یک نفر ولیّ خدا باشد و شیطان هم به او طمع کند، خیلی باید مواظب باشیم!
یک نفر می‌بینید به برکت هیئت، خداوند به او جایگاه اجتماعی می‌دهد؛ لذا به صدا و سیما می‌رود و مجری برنامه می‌شود، در این میان آن عده‌ای که به واسطه‌ی هیئت او را پیدا کردند او را رها می‌کنند و یک عده‌ی دیگر او را پیدا می‌کنند، حالا چه کسانی دوباره او را پیدا می‌کنند؟ آدم‌های جلف! همان‌ کسانی که مسخره‌بازی را دوست دارند، دیگر این آدم نمی‌تواند کسی را هدایت کند.

شیطان خوب می‌داند که چکار کند! همه را بازی می‌دهد، ببینید مرجع تقلید را چه‌طور بازی می‌دهد؛ آخوند را چه‌طور بازی می‌دهد؛ مداح را چه‌طور بازی می‌دهد؛ یک خانم را چه‌طور بازی می‌دهد!
یک هیئتی در قم بود و یک فردی بعد از جلسه سینه‌زن‌ها را مسخره می‌کرد! با این‌که خودش هم سینه‌زن بود، ولی می‌گفت این آقا وقتی به هیئت می‌آید این‌طور می‌ایستد، سرش را پایین می‌اندازد و بعد این‌ حرکات را انجام می‌دهد، خلاصه همه را مسخره می‌کرد. این آقا گرفتار یک شغل شد و در آخر عاقبت به خیر نشد، چون دستگاه امام حسین-علیه‌السلام- یک دستگاه خاصی است؛ لذا با دستگاه امام حسین-علیه‌السلام- نمی‌شود شوخی کرد! روی شما هزینه کردند.

آقای ژولیده می‌گفت‌ من یک دانشگاهی به نام “کربلا “می‌خواهم بسازم؛ گفتم: آقای ژولیده! دانشگاه کربلا باید کنار حوزه‌ی علمیه قم باشد، پیش مراجع باشد، نه این‌که مدرک لیسانس بدهید! اگر مدرک لیسانسی باشد دیگر کسی نیست که از طرف مراجع به مداح‌ها تذکر بدهد! شما نگاه نکنید به این ده تا مداح که ساخته شده‌اند، خداوند به آن‌ها کمک کرده است، مداح‌های دیگر را نگاه کنید که یک مدرک لیسانس می‌گیرند، یک ریش خاص هم می‌گذارند و یک لباس خاصی هم می‌پوشند، اصلا چیزی از حسین-علیه‌السلام- نمی‌ماند. ایشان خوشش آمد و گفت: خدا خیرت بدهد! خیلی پیشنهاد خوبی دادی، اصلا ما به این توجه نکرده بودیم؛ گفتم: اگر کنار حوزه باشد ده تا عالِم نگاه می‌کنند، حوزه به آن‌ها مدرک می‌دهد، چهار تا مطلب هم یاد می‌گیرند و چهار تا معارف هم دست آن‌ها می‌آید.
می‌خواهم بگویم راه را گم نکنیم! آن‌جایی که به ما آب دادند و خوردیم، رشد ما همان‌جاست.
فردی می‌گفت کار دست مداح‌هاست، باید یک کاری کنیم که مداح‌ها تضعیف شوند؛ کتاب نوشتند و چاپ کردند، ولی دیدند فایده ندارد، بیشتر جوّ درست می‌شود و مردم نمی‌پذیرند، یک نقشه‌ی دیگر ریختند که برای مداح‌ها یک جایگاه خیلی وسیع‌تر و بزرگتری تعریف کنند که از حد آن‌ها بیشتر باشد و این افراط موجب گمراهی شود.

بنده معمولا زیرشلواری می‌پوشم، بعضی از دوستان به من می‌گویند شلوار کمری بپوش! من می‌گویم: اگر شلوار کمری بپوشم، بعد باید فلان کفش را هم بپوشم، بعد باید لبّاده هم بپوشم و بعد ریشم را هم باید یک طور خاص بزنم و….
یک دفعه برای اجرای برنامه‌ای به صدا و سیما رفتم، مسئولش به من گفت: حاج آقا اجازه بدهید ریش شما را پرفسوری بزنم! من هم گفتم بروید ریش پدرتان را پروفسوری بزنید! گفت: مگر حرف بدی زدم که ناراحت شدید؟ دلیل هم آورد، گفت: وقتی مدل پرفسوری بزنیم مخاطبین فکر می‌کنند که سخنران پروفسور و دانشمند است، آن ‌وقت حرف او را می‌پذیرند، آقایانی هم که این‌جا می‌آیند، هر کاری که انجام می‌دهیم، مخالفت نمی‌کنند و به ما چیزی نمی‌گویند؛ گفتم: آن‌ها نمی‌فهمند که شما چه کلاهی سرشان می‌گذارید! بعد گفتم: خداحافظ، ما اهل این‌طور برنامه‌ها نیستیم، بروید کسی را بیاورید که بتوانید مدل ریش او را پرفسوری بزنید.
شخصی برای تدوین مطلبی به من گفت: اسم شما را بنویسیم “دکتر الهی”؟ گفتم: مگر من عنوان “حجت‌الاسلام” را از سر راه آورده‌ام؟! شما الان به دورترین و محروم‌ترین منطقه هم بروید ده تا دکتر پیدا می‌شود، مگر من کمبود دارم که عنوان دکتری به من بدهند! من “حجت الاسلام” هستم و این عنوان”حجت‌الاسلام” از سر ما هم زیاد است، مگر این عنوان کمی است؟!
آقای بهجت-رحمة‌الله‌علیه- روی نامه‌های خود می‌نوشتند: “ثقة‌الاسلام” یعنی این آدم مورد وثوق است و می‌شود از او سوال شرعی پرسید.
حواستان را جمع کنید! طوری نشود که آخر سر بعد از دو سال ببینید لحن حرف زدن شما کاملاً تغییر کرده است و دیگر امر به معروف هم نمی‌کنید.
پارسال ماه رمضان شرکت همراه اول ما را برای جلسه ختم قرآن دعوت کرد، ما دیدیم یک گروه تواشیح به همراه موسیقی، آهنگ، ارگ و….
آوردند به همراه صلوات و……… تواشیح را با آهنگ‌های عجیب و غریب درست کرده بودند.
من به بهانه‌ی وضو گرفتن بیرون رفتم، وقتی برگشتم با مسئولین آن‌جا صحبت کردم، گفتم: شما یا خودتان را مسخره کردید یا بنای مسخره کردن اسلام را دارید! کجای اسلام صلوات را این‌طور گفته است؟ گفت: حاج‌آقا! شما چه می‌گویید؟ آقایان روحانی دیگر همین‌طور می‌نشینند و ما دستگاه ارگ برقی هم می‌گذاریم و چیزی نمی‌گویند، شما چه می‌گویید؟! ببینید خطای ما تا به کجا رفته است، چه چیزی به من می‌گوید و می‌خواهد من را ضایع کند!
ما باید جایگاه خودمان را پیدا کنیم! ما می‌خواهیم همین‌طور زندگی کنیم و همین‌طور سیاه بپوشیم؛ ما می‌خواهیم بتوانیم در اتوبوس صلوات بفرستیم و بگوییم مردم صلوات بفرستید؛ ما می‌خواهیم بتوانیم یک‌جا نهی از منکر کنیم، اگر شما خودتان منکر باشید دیگر نمی‌توانید نهی از منکر کنید! از جوراب گرفته تا کفش و ….. نسبت به این امر منکر می‌شوید، حالا اگر یک فرد عادی این لباس و کفش شما را بپوشد اشکال ندارد، ولی برای شما که روحانی هستید اشکال دارد، اگر من الان یک نخ سیگار دستم بگیرم، قبایم هم باز باشد و در خیابان راه بروم این بالاترین منکر است.
آقای روحانی بود که گاهی من از او شوخی‌ و حرکاتی می‌دیدم، یک بار به او گفتم: آقای فلانی! شما کتاب سنن‌النبی علامه طباطبایی-رحمة‌الله‌علیه- را خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفتم: آن‌جا یک مستحب عجیبی آمده است! گفت: چیست؟ گفتم: پیغمبراکرم-صلی‌الله‌علیه‌واله- هر موقع می‌نشستند و صحبت می‌کردند، شست دست راست خود را به این صورت در دست چپ نگه می‌داشتند. گفت: خب خیلی جالب است! حالا این عمل مستحب به چه درد می‌خورد؟ گفتم: پیغمبر-صلی‌الله‌علیه‌وآله- این عمل را برای شما مستحب کرده است که یک دفعه حرکت بی‌ربطی از شما سرنزند.
اگر یک فرد عادی یک کاری انجام دهد عیب ندارد، خداوند برای شما این‌طور جایگاهی قرار داده است، ولی همین عمل را آن آقا در اتوبوس انجام دهد برای او عیب نیست.

وقتی به امیرالمؤمنین-علیه‌السلام- گفتند که معاویه خیلی عاقل است، حضرت-علیه‌السلام-فرمودند: او شیطنت دارد این کارها را من هم می‌توانم انجام دهم، ولی خدای متعال این را برای من نخواسته است. «تِلْكَ اَلنَّكْرَاءُ تِلْكَ اَلشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْل» «فرمودند: آن نيرنگ است، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد، ولى عقل نيست.» (اصول‌كافى/ج۱/ص۳۵) ببینید جیب‌بُری چیست؟! کار خیلی سختی است؟ نه، ولی خدای متعال این را برای مؤمن نخواسته است، مؤمن حق ندارد به همسرش ناسزا بگوید و سرش فریاد بزند، حق ندارد! خب اگر این کار را انجام داد چه می‌شود؟ خداوند همه چیز را از او می‌گیرد، خداوند همه را می‌گیرد!
چهارده معصوم-علیه‌السلام- را برای ما قرار داده‌اند، نمی‌شود که هرکس هر کاری انجام داد تمام آن را فله‌ای یک جا قبول کنید! باید ببینید کدام ‌یک به کارهای اهل‌بیت-علیهم‌السلام- مطابقت دارد؛ مثلا اگر دیدید این یک کار او مطابق با اهل‌بیت-علیهم‌السلام- است، همین خیلی مهم است، همین یک کار را از او یاد بگیرید و بقیه را قبول نکنید، بقیه را از او تقلید نکنید، نگویید مسیر این است او را هم گرفتار نکنید و بگذارید اشتباه خودش را بفهمد. ان‌شاالله خدای متعال همه‌ی ما را هدایت کند.

پس ما در دین چهار عمل اصلی بیشتر نداریم، انجام واجب و شکر آن، ترک حرام و استغفار، اگر دنباله‌ی این چهار عمل اصلی را درست بگیریم و برویم به بهترین مدارج می‌رسیم.
بیشتر به این شکر نعمت رسیدگی کنید! برای شکر نعمت، دکمه را مثال زدم، یک موقع می‌بینید می‌خواهید به جلسه بروید و لباس شما یک دانه دکمه ندارد، آن وقت آن‌جا می‌فهمید که من به شما چه گفتم؛ شکر یک جفت جوراب را که دارید به جا بیاورید! یک زمانی بود که مردم جوراب نداشتند، من یادم است که جوراب‌ها را وصله می‌زدیم، هیچ عیبی هم نداشت، لباس ما وصله داشت و آن را می‌پوشیدیم؛ الان خدا را شکر کنید که راحت لباس بی‌وصله می‌پوشید، این یک زمینه‌ای است که خدای متعال برای شما فراهم کرده است. هر چه خداوند به شما نعمت داد و شما شکر آن را بیشتر به‌ جا آوردید خدای متعال هم نعمت را بیشتر می‌کند.
الان مردم تهران به خاطر این بارندگی همه باید یک سجده شکر به جا می‌آوردند، ببینید چند نفر انجام دادند! اگر انجام نداده باشند خداوند بلا می‌فرستد، چون نعمت را داده است و منتظر شکر آن است، اگر انسان شکر آن را انجام داد، نعمت بعدی را هم می‌دهد و اگر انجام نداد پشت سر نعمت بلا می‌فرستد، چون وقتی خداوند نعمتی می‌دهد منتظر شکر آن است.

وصلی‌الله‌علی‌محمدوآله.