خداوند هیچ احتیاجی به من و شما ندارد، به پیغمبر هم هیچ احتیاجی ندارد، اگر خدا بخواهد در یک چشم بههم زدن همه را برمیگرداند، ولی خدا یک حکمت بالغه دارد و طبق حکمت بالغهاش عمل میکند؛ بعد از واقعهی کربلا هیچ اتفاقی نیفتاد، آب از آب تکان نخورد، دشمن هر کاری که خواست انجام داد، بر بدن امام-علیهالسلام- اسب تاخت، خب چرا خداوند کاری نکرد؟ چون امام زینالعابدین-علیهالسلام- است و مردم را میکِشاند. همه فکر کردند، قضیه در کربلا تمام شد و دیگر چیزی از دین باقی نماند، در حالیکه اینطور نبود و از بنیامیه چیزی باقی نماند.وقتی امام رضا-علیهالسلام- به طوس رفتند، خیال آنها راحت شد که بنیعباس کار را تمام کردند، اما بعد دیدند ۵ هزار نفر دنبال امام رضا-علیهالسلام- آمدند و حدیث سلسله الذهب را از ایشان شنیدند؛ حضرت-علیهالسلام- فرمودند: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها.» «کلام لا إلهَ إلّا اللّهُ یعنی هیچ معبودی بجز الله نیست، دژ و حصار من (خدا) است پس هر کس به دژ و حصار من داخل شود از عذاب من امنیت خواهد یافت و این شروطی دارد و من (علی بن موسی الرّضا) یکی از آن شرطها هستم.» تازه قصه معلوم شد، تازه معلوم شد قصه، قصهی امامت است. اگر اینطور فکر کردیم، میتوانیم یار امام باشیم وگرنه مطمئن باشید دوام نمیآوریم.