لزوم داشتن عقل بصیر، دعا و شکر
«أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الْرَّجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُصْطَفیٰ مُحَمَّد وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِين ألمَعصومین وَ لَعنةُ اللهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینِ مِنَ الان إلی قیامِ یَومِ الدّین»
«اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِکَ وَالْقادَةِ اِلى سَبیلِکَ وَتَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ»اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«اِنَّ الٌحُسَین مِصٌباحُ الٌهُدی وَسَفینَهُ النَّجاه»
سه لایه در وجود ما باید تغییر کنه تا یه راه نفوذ و ورود معنویات برای ما فراهم بشه؛ یه لایه، لایهی عقله! باید عقل مناسب با امر ولایت اهلبیت-علیهمالسلام- رشد کرده باشه و بتونه از ولیّ خدا استفاده کنه.
ببینید الان در همین کارهای ساده، امور یه خورده پیچیده میشه، عقل ناکارآمده؛ یه عقل دنیایی! در یه امر دنیایی یه خورده امور پیچ میخوره باید یه برونرفت پیدا کنه. یه فردی که میخواد بیاد در امور اهلبیت-علیهمالسلام- وارد بشه، امکان نداره با یه عقل ناقص بتونه در این قضیه وارد و موفق بشه، چون امور اهلبیت-علیهمالسلام- قانون داره و از ما ریزهکاریها رو میخوان. مثلا میفرمایند ظلم نکنید، خب یه عقل نورانی لازمه که بفهمه کجا ظلم است تا مرتکب ظلم نشه. تا «لایَنال اَعهدی لِظالِمین» شامل حالش نشه، همینطوری که نیست! یکیاش علم است؛ علم، خوراک عقل است. علم میخواد کجا بره؟ این نیست که من اصطلاحات بشنوم، یه خمیرهی عقلی میخواد که این علم رو پردازش بده تا سنگین نشه و راه براش باز کنه، این عقل میخواد، این «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» میخواد، این «وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»میخواد، برای همین میگن نباید گناه کنید چون به عقل آسیب میرسه، هوا مییاد عقل رو میگیره. لذا اهلبیت-علیهمالسلام- اولین چیزی که عطا میکنند عقل است، بعد میگن دنبال ما بیاید. برای همینه که کم هستند افرادی که دنبال اهلبیت-علیهمالسلام- ثابت قدماند؛ چون در این مسیری که دارن میرن خیلی چیزها وجود داره که توجه انسان رو به خودش منعطف میکنه و اون رو از مرکزِ ثقل دور میکنه. لذا یه عقلی میخواد که بصیر باشه. حضرت-علیهالسلام- فرمودند: «بُصرا، سامعین، مطیعین» این فرد باید تیز باشه بفهمه که کجاها نباید بایسته یا اینجا سر یه پیچ رد بشه، البته این عملکرد فطانت میخواد؛ قال اميرالمؤمنين-علیهالسلام-: «یَا هَمّامُ! المُؤمِنُ هُوَ الكَیِّسُ الفِطن» «ای همام! مومن، زیرك و باهوش است.» (فرازی از خطبهی متقین)
مثل اینکه الان یه نفر آشپزه و یه نفر هم غذا میخوره، اون فردی که غذا میخوره، در واقع همون غذایی هست که آشپز با هنرمندی درست کرده، خب خود آشپز هم آخر سر غذا میخوره، ولی واقعا بین آشپز و این کسی که غذا میخوره، چهقدر فاصله است؟ خیلی از افراد از نظر محبت، مثل کسانی هستند که غذای خوب میخورند، یه عده هم مثل کسانی هستند که از کنار یه کبابی رد میشن، با اینکه توی مغازه نمیرن، ولی از بوی اون کباب لذت میبرن؛ گاهی فقط در دوست داشتن اهلبیت-علیهمالسلام- سهم اینه و در واقع مدار زندگی اصلا در اون میدان وجودی انسان نیست. «اَتَزعَمُ اَنَّكَ جِرمٌ صَغِيرٌ وَ فِيكَ انطَوَي العَالَمُ الاَكبَرُ» «گمان میکنی كه جرم كوچكی هستی، حال آنكه درون تو عالم بزرگی است» (فرازی از شعر منسوب به امیرالمومنین-علیهالسلام-)
طرف زنش رو نمیتونه نگه داره، واقعا زنش در خونه یه کلفت و خدمتکار است! حالا با این اوصاف، این مرد نمیتونه زنش رو نگه داره، اونوقت چهطوری میتونه ادعا کنه که من میتونم دین رو نگه دارم، مذهب رو میفهمم؟! یه امتحان خدا رو تحمل نداره! خدا نمیخواد بهش پول بده، خدا نمیخواد بهش فرزند بده، بلکه میخواد این فرد رو اینطوری ببینه. خدا نمیخواد حافظه بهش بده، خدا بهش فهم داده، ولی این دنبال حافظه است! ببین، خب چون این فرد اون عقل لازمه رو نداره با همین یه امتحان، از دین و مذهب بیرون میره یا اصلا تا حالا شاید از دین بیرون رفته باشه، ولی خودش هم نمیدونه!
حضرت در جواب به اون آقا که سوال کرد یابنرسولالله از خدا چی بخوایم؟ فرمود: عقل بخواه که همه چیز در اون هست. رفقا از خدا عقل بخواید، در کورانهای حوادث، شما رو عبور میده، نه اینکه در این حوادث جزع و فزع نداره، حتی ممکنه کمصبری هم داشته باشه، حتی ممکنه بترسه، ولی اون عقله مییاد جمع و جورش میکنه و اون امر مهم رو میفهمه، لذا یه نظام ارزشگذاری وزین در اختیارش هست، وزن میکنه، میفهمه جلسهی روضه یعنی چی و اون رو با هیچی عوض نمیکنه. میفهمه مذاکرهی علم یعنی چی و با هیچی عوضش نمیکنه. میفهمه رفتن به کربلا یعنی چی و این سفر رو با هیچی عوض نمیکنه. میفهمه منبر یعنی چی و با منبر بازی نمیکنه. میفهمه پول حلال یعنی چی و ذرهای حرام داخلش نمیکنه؛ اینها همه مال عقل است، مال دین نیست! دین هم داره یه چیزی میگه، داره به عقل، توان میده و مسیر رو براش فراهم میکنه. میگه حالا درسته این رو از دست دادی، اما اصل کاری رو داری، نه اینکه اذیت نمیشهها، این تاکید منهها، اصلا ممکنه بشینه گریه هم کنه که مثلا ماشینش اینطوری شده، ولی گریهاش که تموم شد میفهمه یه امر مهمتر پیشش هست، لذا زود خودش رو جمع و جور میکنه، چون اون لحظه در اون فشاری که بهش اومده ممکنه عقل رفته باشه، ولی وقتی برگشت بدون دین برنمیگرده، با دین برمیگرده! در وجود خودش ثبات احساس میکنه، آرامش داره که خیلی با ارزشتر از چیزهای دیگه هست. سلامتی داره و زنش مومنه است؛ اینها خیلی مهم هستند.
یه آقایی میگفت: همسرم بیسواد بود، بردم ثبتناماش کردم، دیپلم که گرفت اون رو دانشگاه فرستادم، ماشین براش خریدم، بعدا دیدم با یه آقای دیگهای رفت و آمد داره!
حالا این آقا نجیبترین، عفیفترین زن رو در خونهاش داره، اما اذیتش میکنه، دوباره دنبال یه چیز دیگه است! خدا بهش یه بچهی خوب داده، آیندهی این بچه خیلی روشنه، ولی داره آینده رو ازش میگیره!
پس یه لایه اینه که باید تکلیف عقل معلوم بشه، یه امر دو طرفه هم هست؛ یعنی ببینید دین، اون جوهرهی عقل، هر چی هست ثابته و تغییر نمیکنه. خدا روز اول هر چی داده همونه؛ عقل کم و زیاد نمیشه، روی اون غبار است، ما باید بگیم خدیا عقل بده؛ یعنی خدا این مانع رو برداره که عقل من کارش رو انجام بده. خیلی مواقع اینطوریه که خدا عقل رو داده، اما پاره سنگش نمیذاره که اون عقلِ، عقل باشه، این خیلی مهمه!
دومین چیزی که در امر دین کمک میکنه که عقل پا برجا باشه، حالت درخواست از پروردگار است؛ یعنی دعا! یعنی آدم بفهمه در این امری که داره میره، دستش خالیه، لذا هی باید بگه بده و مایحتاجاش رو بگیره. ببینید مایحتاج ما رو خدا یه جا نداده، گفته برات لحاظ کردم، ولی باید بخوای تا بهت بدم. شما مغازه هم که میری میگی آقا نخود لوبیا میخوام یا با دستت اشاره میکنی فلان چیز رو میخوای، درخواسته دیگه! من در مسیری که دارم میرم مایحتاجام آنا فآنا هست، بندگی اینه که من از خدا بخوام. اما میگم نه، خدا خودش به من بده؛ خب این کبر است! باید بخوای، باید ذلیلانه بخوای.
سومین چیز شُکر است، شکر! باید شکر کنی.
این دو تا رو که همراهان عقل هستند (درخواست، شکر) اگه پیدا کردید، اینها امر ولایت و دین که دو لایهی دیگه هستند رو نگه میداره. رفقا، اگه اینطوری فکر کردید که من نیاز دیگه ندارم، همونجا اول موت است! اگه دیدید شکر ندارید، همونجا اول موت است! اینکه میگن فلانی ارادهاش بالاست؛ یعنی درخواستش بالاست. شما اصلا شاید به ذهنت این نیومده که از خدا طیُالارض بخواید. طیُالارض هست، جزو چیزهاییست که خدا میده و به بعضیها داده. این آقای سبزواری از پاکستان اومده بود، خیلی آدم خاصی بود. به من میگفت که مردم کاهلی میکنند و از خدا طیُالارض نمیخوان، خدا این رو براشون در نظر گرفته که بهشون بده. اصلا طیُالارض برای مؤمن است، فقط به ذهن نمییاد.
ما تشرف خدمت حضرت رو از خدا نمیخوایم،
“اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ
وَ اكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ”
“خدايا بنمايان به من آن جمال ارجمند و آن پيشانى نورانى پسنديده را و سرمه وصال ديدارش را به يك نگاه به ديدهام بكش و شتاب کن در ظهورش” (فرازی از دعای عهد)
اصلا یکی از درخواستهای جدی شما این باشه که حضرت رو ببینی، حضرت رو ببینی یعنی خدا رو دیدی، خدا رو ببینی یعنی همه چیز و در یه ملاقات بارت رو بستی! پس لقاء (دیدار) هست و مال مؤمنه، اصلا قبلیها چهقدر این مطلب جزو درخواستهاشون بوده، چهقدر پای این زحمت میکشیدند. یه آقایی از فضلا با جدیت میگفت آقا! من از راه دور اومدم پیش شما، من همهی زندگیام رو گذاشتم تا شما رو ببینم. حضرت حلقهی هفتاد نفره دورشه، شما وقتی همّتت این شد امام زمانت رو ببینی دیگه این تقوا و ورع رو گیر آوردی، وقتی صد رو خواستی، بیست رو بهت میدن، سی رو بهت میدن.
حالا من چی میگم؟ میگم خدایا، یه ماشین به من بده! خب باشه، حالا یه ماشین چندمین رتبه رو تو درخواستهای من داره؟!
شما بگو خدایا به من اجتهاد بده، من مجتهد بشم، بگو خدایا به من بصیرت بده، وقتی اینطوری دعا کردی، چیزهای دیگه هم بهت میدن. باید همّ رو باید بالا برد.
در یه موقعی حضرت آقای بهجت-رحمةاللهعلیه- میفرمودند: بعضی از افراد دلشون میخواست قرآن حفظ کنند، ولی نمیتونستند، اما همینطوری قرآن رو میخوندند. ایشون میفرمود: به سورهی آلعمران نرسیده، اینها حافظ قرآن میشدند، ببین چه درخواستیه! چهقدر قوی بوده!
الان دوستان میخوان برن اربعین؛ شما میتونید یه جوری برید که روی بال ملائکه باشید، اصلا متوجه نشید، به اندازهی یه سر سوزن اذیت نشید، برید برگردید. ممکن هم هست شما در این مسیر، درب و داغون بشی و برگردی، له و لَوَرده بشی.
من در نجف دیدم اینهایی که برای اربعین اومده بودند، به ائمه-علیهمالسلام- بد و بیراه میگفتند!
آقایی برای من نقل کرد گفت: ما وارد نجف شدیم، در اون تاریکی با بیست نفر اومدیم اینجا، هفت تا خانوم هم همراه ما بودند و جمعا ۲۷ نفر بودیم. یه جوانی اومد پیش ما اینقدر گریه و التماس کرد که بیاید بریم خونهی ما، اصلا ما ماتمون بُرد! در ابتدای ورودمون به نجف از ما یه پذیرایی شاهانه کردند، اگه به شما بگم در این چند شب این آقا چه پذیرایی از ما کرد، اصلا مات و مبهوت میمونی! خب این نتیجهی چی بوده؟ اینها درخواستشون بالا بوده.
خدایا، این که میگی بگیم: «وَ اُرْزُقْنَا اَلْعَافِیَة وَ دَوَامَ اَلْعَافِیَة وَ تَمَامَ اَلْعَافِیَة وَ شُکْرَ اَلْعَافِیَة فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَة»
«ما را عافیت عطا کن و آن را مداومت بخش و به تمامى به ما برسان و ما را شکر عافیت در دنیا و آخرت نصیب بفرما» (عیون أخبارالرضا-علیهالسلام-/ج ۲/ص ۱۶)
چی هست اینها؟ این لقلقهی زبان هست؟ نه! میتونه نباشه.
درِ خونهی خدا یه گدای خوب باشید! این که دیگه چیزی نیست، گدایی کن. ببین وقت گدایی کِی هست؟ موقع سحر!
ما کرج که منبر میرفتیم یه پیرزنی در سرما و گرما، چند ساله در جادهی هفتاد متری یه نقطه رو انتخاب کرده، همیشه همون جاست. با اینکه ماشینها خیلی با سرعت میرن و مییان، ولی میدونند این اونجاست.
گدایی یاد بگیر! قبل از اذان صبح، وقت گدایی است. بلند شو یه وضو بگیر، یه چیزی بخور، هیچ کاری هم نکن. بگو خدایا! تو خدای منی، من بندهات هستم، این چه وضعشه؛ برای تو خوب نیست من اینجوری زندگی کنم! خب خدا اگه میبینه بندهای اینقدر میفهمه، همهی خزانهاش رو به پاش میریزه. بگو خدایا من نمیگم تو خدای منی، ببین چهطوری داری من رو اداره میکنی! من که از خودم چیزی ندارم، همهاش به نام تو هست. من وضعم خوب نیست؛ برای تو خوب نیست وضع من اینطوری باشه، یه کاری کن! به امام زمان-عجلاللهتعالیفرجهالشریف- شکایت کن؛ آقای من! به ما نشون بده که شما امام زمانی، یه کاری برای ما انجام بده!
ببینید من میترسم بعضی از کارهایی که خودم کردم رو به شما بگم، بگم من چهطوری بعضی چیزها رو گرفتم! میترسم که یه چیزی بشه که صدر و ذیلش رو نتونید جمع کنید. رفقا میشه گرفت و از اینها غیر از این انتظار نیست. لذا این رو دارم عرض میکنم که درخواستتون رو بالا ببرید. اینکه آدم درخواست کنه دو چیزه؛ یکی اینه که طرفش نداره بده، یکی اینکه داره، ولی نمیده؛ هر دو تای اینها مال بیایمانی هست! چون طرف ما خداست، هم داره، هم میده؛ من باید این رو در وجود خودم درست کنم. مثل زهرای مرضیه-سلاماللهعلیها- این رو واسطهاش کن. اومد خونهی آقا فخر-رحمهاللهعلیه-، من هم اونجا بودم. گفت حاج آقا فلانی رو دارند اشتباهی اعدام میکنند! حاج آقا فرمود: غلط میکنه کسی اعدامش کنه. گفت: حاج آقا غلط میکنه چیه؟ صبح ساعت چهار میخوان اعدامش کنند. حاج آقا گفت همین که گفتم، غلط میکنند! بعد فرمودند برید یه گوسفند همین الان بیارید فدا کنید، شبانه رفتیم و ذبح کردیم. ما خونهی حاج آقا فخر-رحمهاللهعلیه- بودیم که این آقا با گریه و زاری ساعت هفت و نیم اومد و گفت: حاج آقا عفو خورد! ببینید اینه دستگاه خدا و اهلبیت-علیهمالسلام-!
ببینید این رو میگم تا منشاء معرفت شما بشه؛ علامهی بحرالعلوم-رحمهاللهعلیه- وقتی در مسیر کربلا بود، یه مسالهای ذهنش رو درگیر کرده بود؛ اینکه چهطوری میشه خدای متعال با یه قطره اشک، همهی گناهان رو ببخشه؟ امام زمان-عجلاللهتعالیفرجهالشریف- کنارش قرار میگیره و میفرماید بحرالعلوم! مشغول چه فکری هستی؟ موضوع رو به حضرت میگه. امام زمان-عجلاللهتعالیفرجهالشریف- میفرماید بحرالعلوم! یه پادشاهی برای شکار رفته بود، به افرادش هم گفته بود دنبال من نیاید. همینطور مشغول بود، رفت و رفت و رفت یه دفعه در بیابان گم شد، از فرط تشنگی و گرسنگی داشت هلاک میشد تا رسید به یه چادری که یه پیرزن و پیرمرد اونجا زندگی میکردند. اینها یه بزغاله داشتند وقتی فهمیدن براشون مهمون اومده، بزغاله رو ذبح کردند، همهی مایحتاجشون، مایَملکشون همون یه بزغاله بود! خلاصه این پادشاه به کمک اونها نجات پیدا کرد. اومد وزراش رو جمع کرد و گفت: شما میگید من به این پیرزن و پیرمرد چی بدم؟ یکی گفت صد تا شتر، یکی گفت صد تا هم اشرفی بده، هر کی یه پشنهادی داد. پادشاه گفت: شما نمیفهمید، اینها همه چیزشون رو برای من دادن، من اگه همهی اموالم رو بهشون بدم، تازه میشم مثل اینها!
بحرالعلوم! حسین-علیهالسلام- همهی مال و منال و زن و بچهاش رو در راه خدا داد، حالا اگه خدا همه چیزش رو به امام حسین-علیهالسلام- بده، تازه مساوی شده، لذا چون خدا نمیتونه خداییاش رو به حضرت بده، هر چی که هست رو به امام حسین-علیهالسلام- داده، چون حسین-علیهالسلام- از همه چیز گذشت، یه شش ماهه مونده بود که اونم بُرد! وقتی مختار قیام کرد، خبر رو به امام زینالعابدین-علیهالسلام- دادند، حضرت فرمود از حرمله چه خبر؟
شما حساب کن یه دختر سه ساله رو در یه خرابه، اصلا میشه جمعاش کرد؟! زن غساله میگه یه جای سالم در بدن این دختر نمونده! اگه به ذهنت بیاد اینها داستانه، کافر شدی. اگه به ذهنت بیاد اینها دروغه، کافر میشی. رفقا، کفر و ایمان در دستگاه امام حسین-علیهالسلام- است، دیگه در قرآن نیست. دیگه نماز بین کفر و ایمان نیست. حسین-علیهالسلام- مرز بین کفر و ایمان است! به حسین-علیهالسلام- است که نماز ثابت میشه، اشتباه نرو! آقا اجازه داده درِ خونهاش باشی، اگه بهت اشک دادن بدون که با حسین-علیهالسلام- چفتات کردند.
من مشهد بودم خیلی حالم خراب بود، یه آقایی اومد کنارم نشست، اینطوری فرمود: به مادرمون زهرا-سلاماللهعلیها- ما نوکرامون رو بیشتر از بچههامون دوست داریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مورخ: ۱۳۹۴/۸/۲۵