بعضیها هستند که به خودشون گوش میدن، میگه من مریض شدم، میمیرم، آیندهام چی میشه، همش به این چیزها فکر میکنه، حالا اگه خودش رو بشناسه که چنین چیزی در اختیارش نیست، مگه دست خودش بوده که مریض شده، کی نگران شده که بفهمه خودش نگران شده؟ کی خوشحالیش مال خودش بوده که حالا بفهمه خوشحالی ایجاد کنه؟ کی موفقیت برای خودش بوده؟ باید خودش رو بشناسه، وقتی شناخت، دیگه با این وجود خیلی ور نمیره، این وجود مثل همه…. مثل خورشید است، چهطور الان خداوند داره خورشید رو اداره میکنه، مرا هم خدا داره اداره میکنه، شما فکر میکنید که خورشید ارادهی اختیاری در خودش نداره؟ داره، اراده داره که کجا بتابه، کجا نتابه، یه جایی که الان اینجا نباید بتابه رو میفهمه، حالا شما به عنوان خسوف و کسوف، ابر جلویش آمده، از مدار خارج شده، میفهمید! این جور نیست. خورشید در خورشید بودنش مختار است، میدونه چهکار باید بکنه. وسط تابستون هوا خنک میشه، وسط زمستون هوا داغ میشه، پس اگه من فهمیدم این بدن من، وجود من، مال من نیست، این فعل و انفعالهای اختیاری من، اصلا ربطی به روند حرکتی کلی من نداره، اگر میتونی یه بار مریضی رو عقب بنداز، خوشحالی رو عقب بنداز، غصه و نگرانیت رو عقب بنداز، اگه تونستی؟! اختیار یعنی این دیگه! اختیار این رو دارم، این رو میخورم، این خوردن داره همون کاری انجام میده که تدبیر داره انجام میده که به وسیلهی خود من، داره اون تدبیر رو ایجاد میکنه که من مریض بشم، خودم الان این رو میخورم تا مریض بشم، چون تدبیر شده مریض باید بشم، خود من با اختیار خودم دارم میخورم که مریض بشم، وقتی که امر بر این شد که من سلامتی پیدا کنم با دست خودم این رو میخورم، میفهمم سلامت شدم.