qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

ما یک روز به فرودگاه می‌رفتیم، ماه رمضان تمام شده بود روز آخر ماه رمضان همین پارسال بود، من رفتم که سوار هواپیمای مشهد بشوم، همین طور که داشتیم می‌رفتیم یه ده نفر زن و مرد با ساکی که دستشان بود می‌رفتند اصلا انگار اینجا اروپاست ترکیه است، یک جو سنگین هم ایجاد کرده بودند که شما حق ندارید نهی از منکر بکنید، لذا ما شروع کردیم بلند بلند به گفتن الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، سبحان الله، بعد این‌ها ساکشان را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. ببینید یک کلمه الله اکبر انگار مثل یک لشکر شد! انگار مثلا پنجاه نفر به حمایت از ما آمدند، نیروهای مسلح، مسئول فرودگاه و همه‌ی این‌ها دست پاچه شدند، اصلا فرودگاه بهم خورد با این که ما بیرون بودیم هنوز وارد راهروی ورودی نشده بودیم هنوز بیرون محوطه بودیم آمد گفت: آقا خواهش می‌کنم الله اکبر نگویید، گفتم: چرا این آزاد است که این جوری بیرون بیاید، این آهنگ این‌جوری آزاد است، من‌هم می‌خواهم الله اکبر بگویم. گفت: آقا شما هر کاری لازم داری بگو من انجام می‌دهم ولی الله اکبر نگو، گفتم: باشد بعد زود ساک ما را گرفتند بلیط ما را هماهنگ کردند و انگار همه سر جایشان نشسته بودند.