آثار مدیریت غم و شادی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوال: من غم و شادی رو مدیریت کنم که چه اتفاقی بیفته؟ اصلا چرا باید غم و شادی رو مدیریت کنم؟ من دنبال چه نتیجهای هستم؟
استاد:
من یه روایت بخونم. خیلی قشنگه، از رسول خدا-صلیاللهعلیهوآلهوسلم- است.
پيامبر خدا-صلىاللهعليهوآله-
«المؤمنُ دَعِبٌ لَعِبٌ، و المُنافقُ قَطِبٌ غَضِبٌ»
«مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى»
خیلی روایت عجیبیه! مومن شوخ و شنگه، مومن اینجوریه؛ «دَعِبٌ لَعِبٌ». منافق چهجوریه؟ «قَطِبٌ غَضِبٌ»؛ خیلی اخمو، عصبانی، ترشرو، غضبناک و ناراحت. خب! حالا ما مومن هستیم یا منافق؟ ما مومن هستیم، حالا که مومن هستیم، نشانهی مومن، شاد بودنه. اگه دیدیم اینطور نسیتیم، اون ترازه نیست.
«دَعِبٌ لَعِبٌ» دنیا بدون این نمیگذره. یعنی اگه شما دنیا رو سخت بگیرید، سخته. خیلی مسائل تو دنیا شوخیه، حتی شما توی خانه املت بخوری یا چلو کباب برگ، یکیه، اما از نظر ما دوتاست، چرا دوتاست؟ چون من تا حالا اینجوری فکر میکردم که چلوکباب برگ، یه چیز خاصیه، اصلا وقتی آدم میخوره، فلان و بهمان.. مثل یه آدم معتاد، اونقدر مواد مخدر رو پیش خودش توصیف کرده، الان وقتی بهش میگی، دوباره افغانستان کشت رو آزاد کرده، اصلا روح از بدنش جدا میشه، کیف میکنه.
بابا! اگه اونها کشت کنند، به تو که چیزی نمیرسه! حالا این املت بخوره، چیزی نمیشه. مومن نمییاد، اون نشاطش رو برای نبودِ یه کباب خراب کنه. املت رو میخوره، ولی شادی رو از دست نمیده. نون و پنیر و سبزی میخوره، ولی عزتش رو از دست نمیده. اون خوشی، گاهی در عزته. ما وقتی مکه یا عراق میریم، یه خرده این عراقیها ما رو تو صف نگه میدارند یا بدجور با ما برخورد میکنند، احساس ذلت میکنیم. خیلی برای ما تلخه، با اینکه بعدش به یه هتل خوب میریم، ولی این رفتار رو نمیپسندیم. خوشی همینه دیگه! خوشی اینه که شما عزتمندانه زندگی کنی، نه اینکه چاه فاضلاب رو پر کنی!
در روایت داره که اگه خدا به شما روزی فراوان داد، شما هم به زیر دستتون فراوان بدید. اگه خدا تنگ گرفت، شما هم تنگ بگیر. پس خدا مخالف این نیست، داره با ما یه کار دیگهای میکنه. خدای متعال داره ما رو تربیت میکنه. همین یه کلمهست؛ «ربالعالمین» تربیت، غم میخواد. تربیت، غصه میخواد. تربیت، حزن میخواد. تربیت، سرور میخواد. تربیت، شادمانی میخواد. همه با همه.
شما نمیتونی انتخاب کنی. یه چیزهایی اصلا با میل شما جور نیست، مثلا با میل بچهت جوره.
رَسُولُ اللَّهِ-صلیاللهعلیهوآلهوسلم-
«الْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ يَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ».
«انسان باايمان، به ميل و رغبت خانوادهاش غذا میخورد، ولى منافق، ميل و رغبت خود را به خانوادهاش تحميل مىكند».
(الكافی/ جلد ۴/ صفحه۱۲)
حضرت فرمودند که مومن، با اشتهای خانوادهش زندگی میکنه، منافق با اشتهای خودش زندگی میکنه. چقدر میشه در این باره حرف زد!؟ مومن با اشتهای خانوادهش زندگی میکنه، منافق با اشتهای خودش! من وقتی میبینم که بچههام دوست دارند، اینجوری باشه، من هم دوست دارم. مؤمن اینه! اگه من اینطور باشم، شادی عالم مال منه، راحتی عالم مال منه. من ببینم خانوادهم چهطوری دوست دارند، منم همون رو دوست داشته باشم. به بچهها میگم که سروصدا نکنید، بابا! پنج تا بچه دارند بازی میکنند. بازی نکنند، چون تو یه نفر میخوای بخوابی؟! یه چیزی کنار گوشت روشن کن، این صداها رو نشنوی، ولی بذار این پنج نفر بازی بکنند. بذار اینها کیف کنند. حضرت فرمودند که مومن تو خونه، برای زن و بچهش ریخت و پاش داره. تو همون نداری، تو همون بیپولی، ریخت و پاش داره. الان نداره، ولی طوری رفتار میکنه که زن و بچهش میفهمند، اگه داشته باشه، خرج میکنه. کیفشون و آرامششون اینه که؛ شوهرم اگه داشت، خرج میکرد. لذا آروم هستند. چهطور الان ما میگیم که تو جامعه تبعیض بده! خب، اگه نداری، برای همه ندار باش، نه اینکه، برای بالاشهریها داشته باشی، برای پایینیها نداشته نباشی!
آرامش برای همینه! یعنی اگه نداری بود، ناراحت نباش. حالا ما با نداری مشکل نداریم، مشکل ما اینجاست که چرا فلانی داره، من ندارم، حق من هم اونجاست! نه من ناراحت نباشم، این خوشی و شادیه، خروجیِ این خوشی و شادی، بندگیه، یعنی ما با همین تلخیها و شیرینیها رشد میکنیم. اما ما با شیرینیها رشد نمیکنیم، مرض قند میگیریم. با تلخیها هم رشد نمیکنیم، افسردگی میگیریم. تلخی و شیرینی با هم خوبه. قند و چای با هم خوبه. خدا، عالم رو براساس تلخ و شیرین چیده، براساس حق و باطل چیده، براساس بودن و نبودن چیده.
حضرت به جابر فرمودند که من دوست دارم، خدا یه روز به من بده، یه روز نده.
پرسید: چرا آقا؟
حضرت فرمودند: به این دلیل که روزی که داد، شکر کنم، روزی هم که نداد، دعا کنم و از او بخوام.
معلوم میشه، خدا هست! اگه همیشه بِده، معلوم نمیشه خدا هست. فکر میکنم، خودم هستم. یه روز بده که شکر کنم، یه روز هم نده که التماسش کنم. این تربیته. روز و شب، عسر و یسر، گرسنگی و سیری و… همه با هم هستند.
بعد از گرسنگی، غذا، غذاست. بعد از سیری، غذا سمِّ. یه نکتهی طبی گفتم، من تجربهی طولانیم رو در یه کلمه گفتم. وقتی شما گرسنه شدی و یه لقمه خوردی، این لقمه مثل میخ، بدن رو محکم میکنه.
رسولخدا-صلىاللهعليهوآله-
«لقمة الصباح مسمار البدن»
«صبحانه بدن را نیرومند می کند»
(المحاسن/ باب ۴۸/صفحهی ۴۹۹)
«مسمار البدن» یعنی شما صبح از خواب پاشدی، گرسنهای، یه لقمه میخوری، این لقمه مثل میخ برای بدنه، بدن رو محکم میکنه. چرا؟ چون یه لقمه بعد از گرسنگی است. شما به خودت گرسنگی بده، بعد سیری رو خوب میفهمی. شما توی ماه رمضان، بوی نان بربری رو هم میفهمی. ما در طول سال این رو نمیفهمیم. بوی نان بربری، بوی نان سنگک ، بوی طالبی، همه رو میفهمیم. خیلی مهمه! پنیر، موقع افطار بو داره، چایی شیرین مزه داره، از چلوکباب هم بهتره.
پس همیشه اینها با هم هستند، تلخی و شیرینی، هدایت و گمراهی، سلامتی و بیماری و….
یه نسخه هم بگم، حضرت فرمودند که همیشه خودت رو گمراه فرض کن و بگو: «اهدنا الصراط المستقیم»
ما نسبت به یه مرحلهای گمراهیم، ولی اگه شما خودت رو هدایت شده فرض کردی، متوقف میشی. حضرت فرمودند که همیشه خودت رو جاهل فرض کن. علم که محدودیت نداره، هر چهقدر علم داری، باز هم خودت رو جاهل فرض کن، بگو: «رب زدنی علما». الان که سالمی، بگو: خدایا! من رو شفا بده. خدایا! من رو سالم نگه داره. همیشه خودت رو بیپول فرض کن، بگو: «اغننی به حلالک عن حرامک». چرا؟ چون این پول هر چهقدر هم زیاد باشه، باز هم کمه، با یه بیماری، شاید مجبور شدم، خانهم رو هم بفروشم.
اگه یه روزی به این فکر افتادی که غم نباشه، اونجا دنیا نیست، آخرته. «و لا هم یحزنون» مختص آخرته، مال دنیا نیست. راجع به آخرت اینه که در آخرت، مردم نه حزنی دارند و نه غمی. مومن این جوریه، اهل دنیا نیست. شما بالاتر از پیامبر-صلیاللهعلیهوآلهوسلم- که نیستی!
حضرت فرمودند: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»
«هیچ پیامبری رو به اندازهی من اذیت نکردند.»
(الوافی/ جلد۲/ صفحهی ۲۳۵)
دنیا، اذیت و ناراحتی داره. غصهای که حضرت فاطمه-سلاماللهعلیها- توی این دنیا خورد، کی تا حالا خورده؟ غمی که روی دل زینب-سلاماللهعلیها- بود، کی تجربه کرده؟ بزرگان ما یه غمی خوردند که غم ما پیش اون چیزی نیست. بزرگان ما مثل موسیبنجعفر-علیهالسلام- یه جوری زندان رفتند که زندان رفتن ما پیشش هیچی نیست. فقری کشیدند که فقر ما، در برابرش فقر نیست. بیاحترامیهایی دیدند که اصلا بیاحترامیهایی که به ما شده، هیچی نیست.
اولیای خدا بودند! اصلا آدمهای معمولی نبودند! حالا ما اینجا داریم، غم و شادی رو تعریف میکنیم، یه ترازی بهش میدیم، حالا اگه اون شادی نباشه، میخوایم با حرام شادی درست کنیم؟ تازه میخوایم بندهی خدا هم بمونیم؟ عروسی گرفته، از اول تا آخرش گناه؟! چیکار دارند میکنند!؟ این خیلی مهمه که آدم بفهمه چیکار میکنه!
میگن که آقای جوادی آملی هر موقع توی ماشین میشینه، تکیه نمیکنه. میترسه که دچار غرور بشه و… با اینکه دستوری نداریم که تکیه نکنی. چرا ایشون به خودش سخت میگیره؟ میترسه که الان تکیه کنه، احساس کنه که حالا من یه رانندهای دارم و…
این حالت رو نمیپذیره. برای خودش تلخ میکنه که اون مستی بهوجود نیاد.
یه آقایی وقتی که میرفت، هفت هشت نفر از مریدانش همراهیش میکردن، یکی از شاگرداش داد زد و بهش گفت: دیگه صدای نعلینها رو نبینم و نشنوم، یادت نره کی هستی!
یه روزی من توی خیابون ایستاده بودم، یکی از این آدم پولدارها، با ماشین مدل بالا، من رو سوار کرد، اتفاقا آقای فخر من رو دید، ایشون استاد ما بودند، (آقای بهاءالدینی فرمودند که آقا فخر، سلمان زمان ما هستند) ایشون خیلی من رو توبیخ کردند و گفتند که دیگه نبینم با پولدارها بشینی و پاشی، با فقرا باش. گفتم: آقا! این فقط من رو سوار کرد. گفت: همین قدر رو هم، نباید قبول میکردی. دیدم راست میگه. برای چی میگن، زیّ طلبگی؟ اگه قراره خانهی من، قوارهش مثل قصر و طاغوتی باشه، دیگه ملائکه نمییان، ملائکه مناسب شان من مییان، من شانم رو عوض کردم، باید عادی باشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رادیومعارف؛ برنامهی گنج سعادت؛ ۱۴۰۱/۳/۲۲