qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

راه‌های غم‌زدایی از خویش

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

ببینید ما باید درِ خونه‌ی معصوم باشیم و پشت این در بمونیم، از این در جای دیگه‌ای نرویم.
توسل داشته باشیم! «وَ مَنْ يَأْتِكُمْ» اونی که درِ این خونه می‌یاد، خدا سیرابش می‌کنه، روزی‌ها بهش می‌ده، کِیف‌ها بهش می‌ده، سرور‌ها بهش می‌ده، اون هم تو همین دنیا! تا برسه به آخرت. خدا درِ این منزل همه‌ی برکات رو قرار داده.
«وَ مَنْ لَمْ یَأتِكُمْ هَلَك» اگه درِ این خونه موندی، «لا تَأخُذْ إِلّا عنّا»، علم پیش ما است، علم جای دیگه نیست. «لٰا تَأخُذْ اِلّا عنّا تَكُنْ مِنّا» مشکل ما اینه.
ببینید شما یه زهرا می‌گی، یه امام رضا می‌گی حال می‌یای. یه «السلام علیکم یا بقية‌الله» می‌گی چه‌قدر کیف می‌کنی؟!
خب چرا ما این چیز‌ها رو رها می‌کنیم، می‌ریم سراغ چی؟! از کجا؟! حزن‌مون رو باید این‌ها بردارن، غصه‌مون رو باید این‌ها بردارن، شادی‌مون رو باید از این‌ها بگیریم، تمام زندگی‌مون رو باید از این‌جا دریافت کنیم. اگه این کار رو کردیم زندگی‌ها پایداره‌.
ببینید حضرت فرمود که عیش تو دو چیزه؛ تولی و تبری!
این که ما رو دوست بدارید. همه‌ی خوشی‌ها اینه که از دشمنان ما بیزاری کنید و همه‌ی غم‌ها اینه که ما از دشمن نبُریدیم، ما به دوست نپیوستیم! دوستی اینه که وقتی فاطمه‌ی زهرا رو تو قلبت آوردی دیگه جای دنیا نیست. اصلا شما دنیا رو زندگی کن، از دنیا استفاده‌ی کامل ببر، ولی دوستش نداشته باش، چه اشکال داره! از دنیا استفاده‌ی کامل ببر، از پول استفاده‌ی کامل ببر، ولی دوستش نداشته باش، چرا؟
چون وقتی شما دوست داشتی دیگه خرج نمی‌کنی، یعنی به جا‌ خرج نمی‌کنی، اگر هم خرج کردی ناراحت می‌شی. این خیلی مهمه! خدا به ما آدرس داده. اون‌هایی که اهل‌بیتی زندگی می‌کنن شارژِ شارژن، سیرابِ سیرابن، پُرِ پُر هستن.
رضوان و رحمت خدا بر امام خمینی، این‌جوری بود، تو اون سن! یه پیرمرد تو اون سن! رهبری، با اون همه فشار! بله چون درِ خونه‌ی اهل‌بیت بود؛ چون شب‌ها گریه‌هاش رو با اهل‌بیت می‌کرد، راز دلش رو با اون‌ها می‌گفت، صبح‌ها هم می‌اومد رجز می‌خوند، فریاد می‌زد، آمریکا هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه، و نکرد و به مرگ طبیعی از دنیا رفت.
یعنی چی؟!
یعنی با همه‌ی ابزارهایی که دشمن داشت نتونستن بهش لطمه بزنن.
پس من باید اول این‌ها رو از اهل‌بیت بگیرم.
حالا ببینید یه نسخه‌‌ی ساده، خیلی ساده، که عزیزان ما اگر این نسخه رو پیاده کنن مدیریت حزنه، مدیریت شادیه، «اِصْبِرْ عَلَی طٰاعَتِ‌الله» آقا شما اومدی ثبت‌نام کردی، با اختیار درِ خونه‌ی خدا استخدام شدی، اومدی در این مکتب که خدایی زندگی کنی، دیندار زندگی کنی، با حجاب باشی، نماز بخونی، دروغ نگویی، مواظب پدر و مادرت باشی، احترام بهشون بذاری و…
«…يَا هِشَامُ اِصْبِرْ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ اِصْبِرْ عَنْ مَعَاصِي اَللَّهِ فَإِنَّمَا اَلدُّنْيَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى مِنْهَا فَلَيْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لاَ حُزْناً وَ مَا لَمْ يَأْتِ مِنْهَا فَلَيْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْكَ اَلسَّاعَةِ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا فَكَأَنَّكَ قَدِ اِغْتَبَطْتَ…»(بحار الأنوار/ ج ۷۵/ ص ۲۹۶)
«إِصْبِر»، صبر کن، «عَلَی طَاعَتِ ‌الله» یک « و إِصْبِرْ عَنْ مَعَاصِ ‌الله» هر چی رو که خدا مخالفه و راضی نیست، ازش فاصله بگیر، صبر کن، چرا؟
«فَإِنَّمَا الدُّنيَا سَاعَة»، دنیایی که الان تو داری توش زندگی می‌کنی یه ساعته، یه لحظه است، یعنی چی؟
«فَما مَضَی مِنْهَا»، هر چی که رفته از این زمان «فَلَیْسَ تَجِد لَهُ سُروراً وَ لٰا حُزنًا» آقا ما دیروز خیلی اتفاق‌ها برامون افتاد، خوشحال شدیم و ناراحت شدیم. الان شما یه ذره از اون خوشحالی رو توضیح بده، با وجودت درک کن، نمی‌کنی، چون مال دیروز بود، اصلاً به امروز هیچ ربطی نداره.
شما دیروز رفتی بستنی خوردی، خب با کِیفِ دیروز می‌تونی فکر کنی، امروز بستنی خوردی؟! همچین چیزی نیست! امکان نداره، تموم شده رفته.
غمش هم همینه! دیروز شما هر غصه‌ای هم خوردی تموم شده، ولی وقتی دیروز رو نگه می‌داری، بهش ایست می‌دی برای امروز، داری غصه‌ای که دیروز بود رو می‌‌کشونی به امروز، کینه‌ی دیروز رو می‌کشونی به امروز، غصه هم می‌مونه. بابا دیروز تموم شد، دیروز ما با هم دعوا کردیم، دیروز ما با هم ناراحتی کردیم، تموم شد، یه لحظه‌ی قبل یه چیز بود، لحظه‌ی بعد یه چیز دیگه است.
مثلاً فرض کنید‌ داشته غذا می‌خورده، از طعم یه غذایی خوشش نیومد، از سر سفره پا شد رفت! بابا اون مال همون طعم بود. الان شما از این خورشت‌ بخوری این‌جوری نیست. می‌گه نه! دیگه من غذا نمی‌خورم!
مثلا الان یه نفر یه چیزی گفت، بعد هم می‌گه، آقا من از دهنم در رفت، اصلاً با شما نبودم.
این نمی‌تونه هضم کنه، یه چیز رو بی‌خودی کش می‌ده، نق می‌زنه.
بعضی‌ها غُرغر‌و هستن، غر می‌زنن، رو مغز آدمه، فلان چیز رو کجا گذاشتی؟ اگه از دست من نمی‌گرفتی این‌جور نمی‌شد. اگه در رو باز نمی‌ذاشتی این‌جوری نمی‌شد. دیدی من سرما خوردم، چون پنجره رو باز کردی.
بابا ول کن، الان یه قرصی خوردی خوب شدی که! یه شربت عسل خوردی خوب شدی که، ول کن. نمی‌تونه، چون تربیت شده نیست یا تو گذشته است یا تو آینده!
امروز براش زَهر شد. چرا آخه زندگی رو برای خودت این‌جوری می‌کنی که یه نفر دیگه بگه که خدا رو شکر زَهرِت شد،‌ مواظب خودت باش خب!
«فَإِنَّما الدُّنیَا سَاعَة» اونی که رفت «فَلَیْسَ تَجِدْ لَهُ سُروراً وَ لَا حُزْنَا» نیست تموم شد، اگه سرور بود رفت، غم هم بود رفت، «وَ مَا لَمْ يَأْتِ»‌ اونی هم که نیومده -فردا- که نمی‌دونی چیه، چرا نگران آینده‌ای؟ خب خوشحال باش برای آینده، چرا نگرانی؟
پنجاه پنجاهه، اگر این رو ما حل کنیم خیلی از چیز‌ها حل شده‌، یعنی پنجاه پنجاه بدونیم.
مثلا الان مسافرِ من نیومده، پنجاه درصد‌ اینه که این اتوبوس تصادف کرده، پنجاه درصد اینه که پنچر شده.

یعنی الان من این‌جا وایسادم، ماشین هم نیم ساعت، بیست دقیقه تاخیر داره، ارتباطی هم باهاشون ندارم، احتمال داره شارژشون تموم شده، چرا پنجاه و یک درصد رو می‌بری توی تصادف؟ پنجاه و یک درصد رو ببر تو این چیز‌ها.
ما فراوان از این غصه‌ها خوردیم، غصه‌ها اثر تخریبی‌اش رو گذاشته، ولی اتفاقاً اون اتفاقِ نیفتاده بوده، ولی فقط غصه‌هاش رو خوردیم، غصه‌هاش رو تن‌مون هست.
ببینید چه‌قدر قشنگ! می‌تونسته شادی‌اش، تو تن‌مون باشه‌‌، ولی شاد نموندیم، خوشحال نموندیم‌. خب حالا راه حل؛ «فاصبر علی تلک ساعة» این ساعت رو، امروز رو، مواظب باش. زهرا خانوم امروز که درِ یخچالت رو باز می‌کنی، الحمدلله اونی که می‌خواهی توش هست، سیب‌زمینی و پیاز که هست، تو انباری‌تون میوه که هست، نون هم که تو خونه هست، بچه‌ها هم که خوبن، آقاتون هم که الحمدلله سلامته‌، پس امروز نگران چی هستی؟!
چرا حول برت داشته؟ چرا فکر می‌کنی شوهرت دوستت نداره! این خوشی رو داری از دست می‌دی، خوشی رو به ناخوشی تبدیل می‌کنی. خودت داری این کار رو می‌کنی. طوری باش که انگار بهترین آدمی، بهترین خوشی رو خدا بهت داده. چرا این‌جوری فکر نمی‌کنی؟!
چون الان که اتفاقی نیفتاده، همه چیز سر جاشه، بذار خدا کارش رو انجام بده، خدا کارش رو بلده. تفأل به خیر بزن، بگو فردا بهتر از امروزه. ما خودمون تلخش می‌کنیم.
یه نکته‌ی کلیدی می‌خوام به عزیزانم بگم؛ انبیا چه‌جوری بودن؟ انبیا چه‌جوری گذران می‌کردن؟
ببینید انبیا همش تو دعا بودن تو در‌خواست بودن؛ «رب إني لما أنزلت إلی من خير فقير».
ببینید کار حضرت موسی بیخ پیدا کرده بود دیگه، فرعونی‌ها دنبالش بودن، فرار کرده، یه جایی دراز کشیده بود، موقعی که داشت می‌خوابید گفت خدایا بالاخره یه جوری درستش کن.
«رب إني لما أنزلت إلى من خير فقير» هر خیری به من برسه من به همون خیر هم محتاجم. دراز کشیده، سر ‌و‌ صدایی شنید، بلند شد دید که سر چاه آبی که اون نزدیکی هست، یه عده گوسفند‌دار اومدن می‌خوان آب بردارن، دو تا دختر هم اومدن، بلند شد رو غیرتِ موسی بودنش دید نمی‌ذارن این‌ها دو تا سطل آب ببرن، اون‌ها رو کنار زد دو تا سطل آب به این‌ها داد، دوباره اومد خوابید، امیدواره، حالا کی؟ موسی که قراره کشته بشه، حکم اعدامش صادر شده، تحت تعقیبه،‌ راه فرار هم نداره، چون همه جا این‌ها نگهبان دارن، ولی به خدا امیدواره‌. این دخترا اومدن گفتن بابای ما، شما رو خواسته. اثر اون دعائه‌!!
رفت پیش شعیب، شعیب دید عجب! تو همسایگی ما یه پیغمبر بوده و نمی‌دونسته! شعیب گفت این‌جا بمون، کار هم براش جور شد، زن هم گرفت، چند وقت بعد هم پیغمبر شد، با زنش به کوه طور رفت، داشت می‌رفت، رفت آتیش بیاره «فخلع نعلیک»
بابا تو عالم از این گشایش‌ها فراوانه‌.!
طرف رفته دکتر بهش گفتن ما همه چیز این بچه رو بررسی کردیم، ناقصه‌. امیدوار بوده و الان بچه‌ سالمه! گفته دختره، پسر بوده، گفته پسره، دختر بوده، گفته فلانِ، فلان شده.
هزاران از این اتفاق داره شبانه روز برای ما میفته، من چرا به اون قسمت‌های تاریک چسبیدم؟
چرا دارم با تاریکی، ابهام، غم و ناراحتی طی می‌کنم؟!
ببینید اگه خدا نمی‌گفت من رزاقم، می‌گفت روزی‌تون با من نیست برید. اگر هم می‌گفت با ما نیست نباید غصه می‌خوردیم، حالا که گفته با من، گفته روزی‌تون با منه‌، اصلا من خودم قول دادم روزی‌تون رو می‌دم، کِی روزی‌تون رو می‌دم وقتی به حرف من گوش بدید.
رمز دوم؛ ما باید از خدا حرف شنوی داشته باشیم.
نمی‌شه که من نماز خدا رو نخونم، اولیاء خدا یازده رکعت نماز شب بخونن، اونوقت نماز صبح من قضا بشه؟ بعد من بیام بگم خدا رزاقه‌! روزی رو می‌ده، خدا امر من رو آسون می‌کنه، برای من یُسره.
الان بچه‌ها خدا ندارن؟! بچه‌ها اصلا غم ندارن، زلزله اومده‌ دارن فوتبال بازی می‌کنن، پدر و مادر‌ها زانو به بغل، بچه‌ها اصلا هیچ غمی تو وجودشون نیست. خدا غم رو از بچه برداشته که نفهمه، غم رو از تو هم می‌تونه برداره.
می‌بینید بچه‌ها‌ غم رو نمی‌فهمن، جلو چشم ما‌ هستن دیگه، بی‌عقل که نیستن، دیوانه هم که نیستن، خرابی رو دارن می‌بینن. چرا خوشن؟
خدا برداشته، من چرا غصه دارم می‌خورم؟ من خواستم، تا اون موقع که بچه‌ها معصوم‌اند، رزق خدا رو می‌فهمن، حمایت خدا رو می‌فهمن، با خدا زندگی کردن رو می‌فهمن، از خودشون هم هیچ اراده‌ای ندارن، اصلا نمی‌فهمن این چیز‌ها رو. بچه‌های ما دارن کنار ما زندگی می‌کنن.
پس خدا می‌تونه همون خوشی که به بچه‌ها داده به من هم بده، به شرط این که من به اندازه‌ای که می‌فهمم و قادرم، بندگی بلد باشم. ببینید بزنگاه یک کلمه است خدا از من بندگی می‌خواد تا خدایی کنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رادیومعارف؛ برنامه‌ی گنج سعادت؛ ۲۰ خرداد ۱۴۰۱