qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

ما باید عقبه‌های زندگی‌مون رو اصلاح کنیم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الْرَّجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُصْطَفیٰ مُحَمَّد وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِين ألمَعصومین المکرمین»
«اللّهُمَّ الْعَنْ أبَاالشُّرُورِ وَ أتْباعَهُ فِی کُلِّ لَحْظَهٍ مِنَ الأزَلِ إلَی الأبَدِ، بِعَدَدِ ما أحاطَ بِهِ عِلمُک»
«اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِکَ وَالْقادَةِ اِلى سَبیلِکَ وَتَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ»
صلواتی برای امام زمان-عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف- مرحمت بفرمائید.
“مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا”
“ﺁن‌چه ﺍﺯ نیکی ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ، ﺍﺯ ﺳﻮی ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺁن‌چه ﺍﺯ ﺑﺪی ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ، ﺍﺯ ﺳﻮی ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ای ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ! ﺍﺯ نیکی‌هایی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮی ﻣﺎﺳﺖ ﺍین‌که ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩم ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮی ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ ﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺪﺍ [ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮی ﺗﻮ ] ﻛﺎفی ﺍﺳﺖ.” (نساء/ ٧٩)
“مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ” هر کار خوبی که انجام می‌دی، مال شما نیست، از طرف خداست.
“وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ” هر چی کارِ بده، به خودتون نسبت بدید. بگید من انجام دادم، من خطا کردم.
“وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا” ای پیغمبر! تو فقط از طرف خدا پیام رسونی.
“وَ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا” و خدا هم شاهد حرکات و سکنات ما هست.
خوب دقت کنید این قالب که کارهایی که ما انجام می‌دیم، آیا خدایی هستند یا شیطانی، خیلی کمک می‌کنه به این‌که ما اشتباه خودمون رو بفهمیم و متوجه بشیم الان کجای کار هستیم. ببینید برای انجام کار درست یا غلط اول یه پیش‌زمینه‌ای ایجاد می‌شه، این نیست که من الان یه دفعه‌ یه عمل صالح انجام بدم، مثلا یه چایی دست یه نفر می‌دم، یه غذا می‌پزم و به مومن می‌دم، هیئتی و مطیع پدر و مادرم می‌شم؛ این کارهای خوب یه‌ دفعه که اتفاق نمی‌افته، عقبه داره. حالا این‌که من غلط زندگی می‌کنم هم یه عقبه داره. پس ما عقبه‌ی درست حرکت کردن و عقبه‌ی غلط راه رفتن رو باید درست کنیم. اگه عقبه درست شد، اون‌وقت من می‌تونم مسیر رو درست برم.
ببینید الان مردم قانون‌محور نیستند، از چیزی که بدشون می‌یاد قانونه و اتفاقا همین قانون براشون خوبه، اما بین ما قانون‌گریزی هست. قانون‌گریزی در شاکله‌ی مدیریتی ما شکل می‌گیره. اگه در اداره‌جات قوم و خویشی داشته باشی، کارت حل می‌شه. رانت و رشوه هم که هست، خب دیگه جایی برای قانون نمی‌مونه. لذا نمی‌شه من قانون رو رعایت کنم، پس می‌رم برای قانون‌گریزی یه راهی پیدا می‌کنم. اما توی دین این‌طوری نیست، شما وقتی توی دین رفتید باید همه‌ی قوانین اون رو رعایت کنید، چون ائمه‌-علیهم‌السلام- به قانون، به دستوراتی که از طرف خدا آوردند پایبند بودند و همین من رو به این‌جا کشونده که خودم رو متهم می‌کنم و می‌گم من بدم. لذا تکالیف و قوانین خدایی رو می‌پسندم و می‌گم راست‌گویی خوبه، امامت‌داری خوبه، ظلم بَده. بر همین اساس اگه من بخوام حرکتم رو درست انجام بدم، لازمه‌ش اینه که این مسیر رو بتونم برم. حالا ببینید امام سجاد-علیه‌السلام- برای ما یه راهکاری دارند. “اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِى أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، وَ اجْعَلْ يَقِينِى أَفْضَلَ الْيَقِينِ، وَ انْتَهِ بِنِيَّتِى إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلِى إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ.”
“خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ایمان مرا به کامل‌ترین مرتبه‌ی ایمان رسان، و یقین مرا بهترین یقین گردان، و نیت مرا در زمره‌ی بهترین نیات و عمل مرا از جمله‌ی بهترین اعمال قرار ده.” (صحیفه‌ی سجادیه/ دعای ۲۰/ فراز ۱)
“وَ بِعَمَلِى إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ” یعنی چی؟ یعنی من در عقبه‌ی ایمان، یقین و نیت هست که الان یه کار خوب انجام می‌دم.
این قسمت آخر فراز رو که می‌گه عمل من رو از بهترین اعمال قرار بده، خیلی در اختیار من نیست، انگیزه‌ی من برای کارهای خوب مال اون قسمت اوله که ایمان آوردم. مثلا من به هزار و یک دلیل بابام رو قبول ندارم، اخلاقش تُنده، خسیس و معتاده، بدزبانه، با مادرم بد برخورد می‌کنه، خب وقتی من بابا رو قبول نداشتم، دیگه برام اون ارزش و احترام رو نداره و این بَده. الان این آقا به عنوان پدر و همسر داره یه وظایفی رو توی خونه انجام می‌ده و منم مجبورم باهاش زندگی کنم. ببین این عقبه و تعریف از پدر بودن رو من درست کردم، و الا این‌که سیگار می‌کشه، خب بکِشه، مگه مال شما رو می‌کشه؟ تریاک می‌کشه، مگه مال شما رو می‌کشه؟ یه نفر با غذا نیرو می‌گیره، این آقا هم با تریاک نیرو می‌گیره. قبلا می‌رفتند تریاک می‌کشیدند و کشاورزی می‌کردند، کارشون هم خیلی خوب انجام می‌دادند. حالا ما تریاک رو ازشون گرفتیم، بهشون چی دادیم؟ شیشه و ماری جوآنا دادیم، تزریق دادیم. الان با این مواد مخدری که وارد شده، دیگه تریاک کنار این‌ها هیچی به حساب نمی‌یاد. این‌هایی که سیگار می‌کشند، مثلا باعث نعشگی و رفع خستگی‌شون می‌شه و دیگه به تریاک نیاز پیدا نمی‌کنند، خب وقتی شما سیگار رو از این‌ها بگیری، داری اون‌ها رو به سمت تریاک هول می‌دی. ببینید ما باید بگیم سیگار بَده، تا کسی سیگاری نشه، اصلا اعتیاد به هر چیزی بده، ولو اعتیاد به تلویزیون دیدن! درسته اعتیاد خوب نیست، ولی آیا به خاطر این موضوع یا به خاطر موضوعاتی مثل خسیس بودن و تند بودن، این جایگاه پدر، این بابا بودنِ از بین می‌ره؟
الان اگه دیدم پیغمبر-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- شمشیر دستشه و یه کافر رو کشت، دیگه پیغمبر نیست؟! اگه امیرالمؤمنین-علیه‌السلام- یه جایی سر من داد زد، دیگه امیرالمؤمنین نیست؟! پس من یه عقبه‌ای رو برای خودم درست می‌کنم و این باعث می‌شه یه چیز مهمی رو از دست بدم. بابا بودن چه‌قدر ارزش داره، ولی شما به خاطر یه سری مسائل، اون رو از دست می‌دی. خوب این مطالبی که عرض می‌کنم رو بشنوید، ذهن‌های شما خیلی آماده‌ست و اگه همه‌ی معارف شیعه رو بشنوید، خیلی قشنگ می‌تونید این راه رو برید، ولی وقتی گزینه‌ای می‌شنوید، راه رو پیدا نمی‌کنید. امام باقر-علیه‌السلام- برای تشییع جنازه رفته بودند، یه زنی که صاحب عزا بود، همون‌جا شروع به نوحه‌خوانی کرد. دوستان امام باقر-علیه‌السلام- به خاطر خوندن این زن اون‌جا رو ترک کردند. تشییع جنازه‌ای که فرض کنید هفتاد هشتاد نفره، یه دفعه سی نفر می‌رن. خبر به حضرت می‌رسه که این‌ها رفتند، حضرت فرمود چه کار بدی کردند. ببینید خودِ رفتن اون‌ها به خودیِ خود درست بوده، چون وقتی یه زن داره جایی می‌خونه، مومن نباید اون‌جا بایسته و باید بره، ولی حضرت فرمود این‌ها چه کار بدی کردند که رفتند، تشییع جنازه که این‌قدر برکات داره، اون‌ها به خاطر خوندن یه زن، این‌همه برکات رو از دست دادند. حالا می‌شه این رو فهمید؟ می‌شه از این یه ملاک به دست آورد؟ مثلا من می‌خوام نهی از منکر کنم، توی بیمارستان به این خانم دکتر که جراح بیمارستانه می‌گم روسری‌‌ات کو؟ خب این خانم بیمارستان رو ترک می‌کنه و می‌ره، همه‌ی بیمارستان هم به هم می‌ریزه. حالا آیا اون‌جا وظیفه‌ی من نهی از منکر بود یا نه؟ ببینید این خیلی دقیقه، همون خدایی که گفته نهی از منکر کن، همون خدا هم یاد داده جای نهی از منکر کجاست، ولی متاسفانه ما بچه حزب‌اللهی‌ها و متدینین این‌ها رو بلد نیستیم. ما اصلا حکومت‌داری بلد نیستیم، اگه ما هم یه‌ خورده فکرمون مثل فکر رهبری بود، نظام رو این‌طوری تا این‌جا نمی‌آوردیم. ما یا تندروی داریم یا کندروی و دشمن هم زرنگه؛ یعنی یه کاری می‌کنه که ما موتور تندروی‌مون روشن بمونه.
حضرت فرمود: “إنَّ الظّالِمَ الحالِمَ يَكادُ أن يُعفى عَلى ظُلمِهِ بِحِلمِهِ ، وإنَّ المُحِقَّ السَّفيهَ يَكادُأن يُطفِئَنُورَ حَقِّهِ بِسَفَهِهِ”
“دور نيست كه ستمِ ستمگرِ بردبار، به سبب بردبارى‌اش بخشوده شود و حق به جانبِ نابخرد، نزديك است كه به سبب نابخردى‌اش، نور حقّانيت خود را خاموش كند” (بحارالانوار/ ج ۷۵)

“إنَّ الظّالِمَ الحالِمَ” یه نفر ظالمه، ولی عاقله، حلم داره، دونَم‌کاره.
“يَكادُ أن يُعفى عَلى ظُلمِهِ بِحِلمِهِ” نزدیکه این ظالم بخشیده بشه، چرا؟ چون دونَم‌کاره.
“و إنَّ المُحِقَّ السَّفيهَ”یه حزب‌اللهیِ نَدونَم‌کار که حق با اونه، ولی
“يَكادُ أن يُطفِئَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفَهِهِ” چون سفاهت داره؛ یعنی نمی‌دونه این‌جا چه‌کار کنه، نزدیکه که نور خدا رو خاموش کنه. ببینید این دو‌تا رو کنار هم بذارید، اونی که ظالم بود از نظر ما نابوده، ولی نه، داره بخشیده می‌شه، داره پیش خدا مقام می‌گیره، ولی اونی که متدینه، حزب‌اللهیه و به نظر ما بهشتیه، داره جهنمی می‌شه! دقت کنید اگه من این دیدگاه رو پیدا نکنم، دوجور نظام‌سازی می‌شه، دوجور رفتار درست می‌شه؛ یه رفتار، نور حق رو خاموش می‌کنه و یه رفتار هم نور حق رو پر نور می‌کنه. چند درصد الان در جمهوری اسلامی این‌طوری رفتار کردند؟ آیا ما بچه مذهبی‌ها طوری رفتار کردیم که نور حق پر نور‌تر بشه یا بالعکس، نور حق رو خاموش کردیم؟ ببینید رفتار نادرست ما حجاب رو به این‌جا رسوند. زن در اصل باحجابه، باحیاست، با‌عفته. خب چرا وقتی شما داری به عفتش کمک می‌کنی، از این کار بدش می‌یاد؟ چرا می‌گه من این عفتی رو که تو می‌گی، نمی‌خوام؟ مثل اینه که شما یه میوه‌ی نارس رو به یه نفر بدی و بگی گاز بزن، خب معلومه که نمی‌خوره، می‌گه این مثل سنگ سفته. یه غذا چه‌قدر طول می‌کشه درست بشه؟ آشپزهای معروف ۴۸ برنج رو در آب و نمک خیس می‌کنند تا برنج مغز‌پخت بشه، شما برای این‌که برنج خوب از کار دربیاد، ۴۸ ساعت براش وقت می‌ذاری، حالا برای یه فکر که درست انجام بشه، نمی‌خوای ۴۸ ساعت وقت بذاری ببینی چی می‌شه؟ همین‌‌طوری الان فکر می‌کنی و فوری تصمیم می‌گیری. ببینید دشمن که چیزی نداره، دشمن باطله، این ما هستیم که حقیم، پس چرا دشمن این‌قدر موفقه؟ چون اتاق فکر داره، حوصله داره، صبر داره، اسرار رو نگه می‌داره.
ولی ما نه، مثلا یه مسئول یه خبر داشته باشه، صبح زود می‌یاد مصاحبه می‌کنه و همه رو لو می‌ده. فقط می‌خواد یه خبری داده باشه که تا الان کسی نگفته. پس ببینید باید به عقبه‌ها کار داشته باشید. مثلا اگه آدم عجولی هستی، هیچ‌ موقع انتظار نداشته باش بهت در دستگاه اهل‌بیت-علیهم‌السلام- جایی بدند. اصلا این دین با عجله سازگار نیست، طمانینه می‌خواد‌. بلند‌پروازی نه، تنبلی نه. می‌خوای بفهمی تنبلی یا نه، خودت رو با نماز صبح محک بزن، ببین نماز صبح‌ات رو چه‌طوری می‌خونی، آیا زود برای نماز آماده می‌شی؟ آیا در انجام دستورات دین جدی هستی؟ اگه کسی تنبل باشه، نمی‌تونه این زمینه‌ها رو برای خودش فراهم کنه. مثلا مستطیع بوده و باید حج می‌رفته، ولی نرفته، الان هم که دیگه نمی‌تونه حج بره، خب تموم شد، الان چه‌کار می‌خواد کنه؟ می‌یاد برای خودش توجیح می‌کنه، می‌گه قسمت نبود. قضا و قدر حکم کرد، و الا خدا اگه می‌خواست حتما می‌رفتم. واقعا این‌طوریه؟! واقعا از طرف خدا بهت خبر رسیده که قضا و قدر بوده که نرفتی؟! پس ما اگه داریم یه عملی رو انجام می‌دیم، این عمل من عقبه داره، شما به این عمل کار نداشته باش، به عقبه کار داشته باش. یه نفر اومده به من می‌گه که حاج‌آقا من عصبانی‌ام، شما برای عصبانیت من نسخه بدید، گفتم ما اصلا در دین عصبانیت نداریم. گفت یعنی چی حاج‌آقا؟! وقتی تند می‌شم، عصبانی‌ام دیگه. گفتم نه، تندی به خاطر تکبره؛ این رو امام صادق-علیه‌السلام- به ما یاد داده! دلیل خواست، بهش گفتم شما همین تندی‌ رو نسبت به اون پلیسی داشته باش که می‌خواد ماشینت رو جریمه کنه و پارکینگ ببره، چه‌طور اون‌جا نرم صحبت می‌کنی، با این‌که اون پلیس به شما خیلی حرف‌ها زده، چه‌طور اون‌جا خواهشا می‌گی؟! مگه شما همون آدم تند نیستی، پس چرا این‌قدر ذلت به خودت قبول می‌کنی؟ چون غرور و تکبر هست. شما وقتی یه نفر رو در ذهنت تحقیر کردی، به خودت اجازه می‌دی سرش داد بزنی، لذا چون اون پلیس رو الان در ذهنت تحقیر نکردی، به خودت اجازه نمی‌دی سرش داد بزنی، می‌گی این پلیس جایگاه و احترام داره، اگه من داد بزنم جریمه‌م می‌کنه، پس خودت رو کنترل می‌کنی. یا چرا برای رئیس اداره این‌قدر چابلوسی می‌کنی؟ چون اون‌جا برای اون یه چیزی قائلی، می‌گی اگه این کار رو نکنم، من رو بیرون می‌کنه. ولی توی خونه سرِ زن و بچه‌ت داد می‌زنی. به زنت بی‌اعتنایی و بی‌احترامی می‌کنی، این همون زنیه که قبل از ازدواج چه‌قدر برات محترم و عزیز بوده، حالا چی شده، دلت رو زده؟ نه دلت رو نزده، نعمت برات کوچیک شده. این همون زنه، تازه یه امتیاز جدید هم پیدا کرده، مادر بچه‌هات شده. اموالت رو داره حفظ می‌کنه. با غذایی که داره بهت می‌ده، جونت رو هم داره حفظ می‌کنه. زن امام حسن-علیه‌السلام- به حضرت سم داد، ولی وقتی تو مریض می‌شی، زنت غصه می‌خوره، ازت مواظبت می‌کنه، برات دارو می‌یاره نه سم! پس عصبانیت نیست، غرور و تکبره. حالا اگه ماشینت از پیکان به یه مدل بالاتر رسیده، وضع مالی خوبی پیدا کردی یا یه مسئولیت مهم بهت دادند که نباید غرور شما رو بگیره. پس ببین عقبه‌ست، عقبه رو باید درست کنم. عقبه چیه؟ متواضع باش، رفتی خونه سلام کن. برای خانمت یه گل ببر. یه بار به خانمت بگو شما بشین من می‌خوام چایی بریزم بیارم. ببینید رفقا یه خانواده باید با سی تا خانواده ارتباط داشته باشه. با پدر و مادرش، با خواهر و برادرش، با عمه و عمو، با دایی و خاله، با بچه‌هاشون، بِره بیاد، تلفن بزنه، قرض بده، قرض بگیره، خوش‌و‌بش کنه. البته این کرونا یه خورده ما رو تربیت کرد، یه خورده زمینه‌ی عقلانی رو زیاد کرد. نگو آقا چرا من خسیسم؟ یه عقبه داره. عقبه‌ش اینه که خدا رو بخشنده نمی‌دونم. چرا حسودم؟ به خاطر این‌که خدا رو نمی‌شناسم، خدا در توزیعِ نعمت، به کسی نا به جا نعمت نداده و نمی‌ده. می‌گه چرا این پولداره؟ خب برای پولداری و بی‌پولی خدا ده تا فاکتور داره، باید درست عمل کنی.
یه دفعه من می‌خواستم از خیابون رد بشم، دیدم یه نابینا همین‌طوری مونده، دستش رو گرفتم و از خیابون رد شدیم. دیدم حال خوبی داره، بهش گفتم که آقا من زحمت کشیدم و شما رو از خیابون رد کردم، باید مزد من رو بدی. دست کرد توی جیبش و یه مبلغی داد. گفتم جون شما همین مقدار می‌ارزید که داری می‌دی؟ گفت که چیه می‌خوای یه خونه به نامت کنم؟ گفتم نه، ارزش جون شما از یه خونه هم بیشتره. گفت از من چی می‌خوای؟ گفتم یه چیزی که توی صندوقچه‌ی دلته و تا حالا به هیچ‌ کس نگفتی. گفت من از اول نابینا نبودم و چشم داشتم، ولی وقتی زن و بچه‌هام سر سفره چیزی می‌خوردند، اذیت می‌شدم، انگار یه خنجر به شکم من می‌زدند و ناراحت می‌شدم اون‌ها چیزی می‌خورند. زن و بچه‌هام رو وادار کردم برن گدایی کنند تا از پول خودشون غذا بخورند، نه از پول من. تا این‌که من در تصادف چشم‌هام رو از دست دادم. می‌گفت اگه خدا چشم‌های من رو نمی‌گرفت، معاذالله خدا ظالم بود. همین‌ که خدا من رو کور کرد، این یعنی خدا عادله و من تربیت شدم و فهمیدم. گفت من می‌رم گدایی می‌کنم، شب‌های جمعه توی خونه سفره می‌اندازم و به فقرا بهترین غذا رو می‌دم. بعد با این فقرا شرط کردم حالا که من نمی‌بینم، شما باید با سر و صدا غذا بخورید، با لذت غذا بخورید تا من کیف کنم. اون‌ موقع زنم غذا می‌خورد اذیت بودم، الان غریبه می‌خوره من لذت می‌برم. این تغییر رو ببینید‌! این فقیر، فقیر معمولی نبود، این‌قدر نورانی بود که آقایون علما می‌اومدند بهش التماس دعا می‌گفتند. پس من اگه دیدم خدا به یه نفر چیزی داده، مثلا صدای خوبی داده و مداحی می‌کنه حسودی نکنم، قبول کنم که خدا نعماتش رو درست تنظیم و پخش کرده، حسادت نکنم، بلکه تلاش کنم و از خدا بخوام بیشتر از اون چیزی که به فلانی داده به من بده و خدا دریغ نداره، این کار رو می‌کنه و این نعمت رو می‌ده.
“قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا”
“ﺑﮕﻮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ‌ی ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮی ﻭ ﻋﺎﺩﺕ‌ﻫﺎی ﺍﻛﺘﺴﺎبی ﺧﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﭘﺲ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ کسی ﻛﻪ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﻓﺘﻪ‌ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﻧﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ” (اسراء/ ۸۴)
پس هر رفتاری که داره از ما سر می‌زنه، بر اساس شاکله‌ای هست که برای خودمون درست کردیم. آقای قاسم سلیمانی همه‌ی کارهای خوبش رو از خدا می‌دونست و چون با خدا معامله کرد‌، شد قاسم سلیمانی و خدا هم بزرگش کرد. تشییع جنازه‌ی ایشون فوق تشییع جنازه‌ی مراجع‌ بود. یه آدم زاهد در یه غار عبادت می‌کرد، شنید که مردم به یه درخت سجده می‌کنند، بهش دستمال می‌بندند و از اون حاجت‌های خودشون رو می‌خوان. این فرد زاهد تبرش رو برداشت گفت این‌ها مشرک شدند، خدا رو رها کردند و به یه درخت چسبیدند. همین‌طور که داشت می‌رفت تا با تبرش درخت رو قطع کنه، شیطون به شکل یه آدم مجسم شد و بهش گفت کجا داری می‌ری؟ گفت می‌رم تا این درخت رو قطع کنم. شیطون گفت ولش کن، تو به عبادتت برس، کاری به این‌ها نداشته باش. با هم درگیر شدند و این مرد زاهد تونست شیطون رو به زمین بزنه. شیطون گفت کاری به من نداشته باش، در عوض من برات یه کاری می‌کنم. بهش گفت تو در غار احتیاج به نون و آب داری، تو عبادت کن منم برات نون و آب می‌یارم. زاهد گفت فکر خوبیه، چون سختش بود عبادتش رو رها کنه و دنبال غذا بره، لذا قبول کرد و رفت داخل غار مشغول عبادت شد، شیطون روز اول و دوم براش آب و نون آورد. روز سوم و چهارم دیگه نیاورد. مرد زاهد ناراحت شد و دوباره اومد بیرون تا درخت رو قطع کنه، شیطون رو دید و با هم باز درگیر شدند، این‌دفعه زورش به شیطون نرسید. تعجب کرد، ازش پرسید چی شد؟ گفت اون‌دفعه برای خدا اومدی، ولی این بار به خاطر خدا نیومدی، به خاطر شکمت اومدی و من تونستم پیروز بشم‌. پس حواسمون باشه که برای خدا قدم برداریم.
(وصلی‌الله‌علی‌محمد‌وآل‌محمد)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیئت رزمندگان کرج، نورالشهدا
شب دوازدهم ماه رمضان/ ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰