تنفر شیطان از ازدواج
بسم الله الرحمن الرحیم
یک ذکر صلوات پر ارزشی را می خواهم به شما بگویم که انشالله مشکلاتتان را با همین ذکر حل کنید؛
(اللهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد حَتّی لایَبْقی مِنْ صَلَواتِکَ شَیءٌ وَ سَلِّمْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا یَبْقی مِنْ سَلامِکَ شَیءٌ وَ بارِکْ عَلی مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد حَتّیٰ لا یَبْقی مِنْ بَرکاتِکَ شَیءٌ و مِنْ رَحْمَتِکَ شَیءٌ)
داستان این ذکر این است که در بادیهنشینهای عرب، اهالی یک منطقه جوانی را خدمت پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_آوردند و گفتند: یا رسولالله! این جوان، شتری را از ما دزدیده است و شاهد داریم پس حکم را در مورد او اجرا کنید. آن مرد میگوید که دزد شتر نیست. رسولخدا_صلیاللهعلیهوآله_ از او دلیل میخواهد اما او دلیلی برای اثبات حرفش نداشت. لذا پیغمبر_صلیاللهعلیهوآله_میفرمایند: او را ببرید و دستش را قطع کنید. این فرد متهم به دزدی در بین راه زیر لبش ذکر میگوید. شتری که آنجا نگه داشته بودند به تکلم میآید و به زبان فصیح عربی شهادت میدهد که یا رسولالله! این فرد دستگیر شده دزد نیست. دزد من کس دیگری است. پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_هم آن فردی را که شتر گفته بود، میخواند میفرماید: برای ما ثابت شده است که دزد شتر تو هستی. او هم اقرار به دزدیاش می کند. حضرت از آن مرد میپرسد: وقتی میرفتی کلماتی را زیر لب زمزمه میکردی که با گفتن آن کلمات، مدینه از ملائک پر شده بود. آن چه ذکری بود؟ فرد گفت: یا رسولالله! صلواتی را از شما به من یاد دادند که من هر وقت آن را میگویم مشکلاتم حل میشود.
در کتاب انوار… در مورد تأثیر شیطان در اختلافات زن و شوهری از آقای جزایری نقل شده که ایشان میفرمایند: وقتی زن و شوهری با هم دعوا و مشاجره میکنند، شیاطین اطراف خانهی آنها جمع میشوند و شروع به هلهله و شادی میکنند و میگویند: همیشه مسرور و شادمان باشد کسی که مرا خوشحال کرد. زن و شوهری که به هم بدوبیراه میگویند باعث خوشحالی شیطان میشوند. اما هر وقت زن و شوهر با هم صلح و سازش داشته باشند و با صفا با هم زندگی بکنند، شیاطین با خشم شدید از اطراف آن خانه دور میشوند و آنها را نفرین میکنند که شادشان نکردند.
دو روایت در مورد تنفر شیطان از ازدواج:
۱_رسولگرامیاسلام_صلیاللهعلیهوآله_فرمودند: وقتی جوانی، ازدواج میکند شیطان فریاد میزند: ای وای بر من، ای وای بر من، این جوان با ازدواجش دو سوم دینش را از دستبرد من نگه داشت و محافظت نمود. سپس حضرت فرمود: پس از این، جوان برای یک سوم باقیمانده باید تقوا و پرهیزگاری را سرلوحه زندگانیاش قرار دهد.
۲_امام صادق_علیهالسلام_فرمود: هیچ عمل مباح و حلال در نزد خدا محبوبتر از ازدواج نیست. وقتی مسلمان مؤمنی ازدواج میکند و در کنار همسر خود وقت میگذارد، شیاطین از اینها میگریزند فریاد میزنند: این مؤمن، تن به عمل حلال و مباح داد از پروردگار خویش اطاعت و فرمانبرداری کرد، در نتیجه گناهانش بخشیده شد.
در روایت دارد که ابوحارث نقل میکند: شبی شیطان ملعون را خواب دیدم که بر بالای پشتبامی ایستاده، جماعتی دست راست و جماعتی دست چپ او بودند. وضع ظاهری آنها را دیدم که لباسهای مزین پوشیده بودند. در این حال شیطان به عدهای از مقربین خود که نزدیک او بودند گفت: به این جماعت که در عروسی شرکت کردهاند دستور بدهید تا همگی آواز بخوانند. به امر شیطان همگی به آواز و ترانهخوانی مشغول شدند. بعد از چند لحظه دستور داد همگی رقص کنند. شیطان رو به من کرد و گفت: ای اباحارث! هیچ حربهای را نیافتم تا به وسیلهی آن به دل شما راه یافته و بر شما چیره شوم، مگر به رقص و آواز. نفوذ من در شما از رقص و آواز شروع میشود و بعد شما کارهای دیگر را انجام میدهید.
پیامبراسلام_صلیاللهعلیهوآله_فرمود: ابلیس!ابلیس! اولین کسی بود که شروع به خوانندگی کرد و باعث شد این باب باز شود.
طب:
کسانی که پا درد دارند؛
۱_باید محلی را که بنده در مراجعات به آنها گفتم، با روغنزیتون ماساژ بدهند.
۲_هفده نقطهی بدن باید حجامت بشود، علت حجامت این است که: کثافاتی که در بدن جمع میشود میتوان از این طریق خارج کرد.
۳_روزی سه تا چهار دانه باقلای تازه بخورند مشکلاتشان حل میشود
۴_خوردن عرق شاطره، روزی دو سه لیوان میل کنند. یکی از دلایل پادرد کمبود خون است یعنی مغز استخوان ضعیف شده، که با خوردن این عرق مشکلاتشان حل میشود.
۵_سه کیلو نمک را در کیسه بریزید و داخل نفت بگذارید، نمکی که داخل نفت هست، مواد خاصی را از نفت جذب میکند. کیسهی نمک باید یک هفته داخل نفت بماند، بعد از یک هفته این نفت خاصیت مداوا دارد. اگر کسی از این نفت به مدت ۳۰ دقیقه به ساق پایش بمالد، انشالله دردش برطرف میشود. البته بعد از نیمساعت پایش را بشورد و با دستمال ببندد.
خداوندمتعال بنایش بر این است که راه هدایت را شفاف و آشکار نشان بدهد. این بحث ابتدا نیاز به این مقدمه دارد که بنده عرض میکنم: داستان یوسف پیامبر_علیهالسلام_، غیر از آنکه یک واقعیت را نشان میدهد، خدایمتعال دارد به عنوان تمثیل، یک واقعیت مهمتری را بازگو میکند. داستان یوسف_علیهالسلام_و برادرانش یک مثال عجیبی در مسیر هدایت انسان است. چون این اتفاق همیشه دارد میافتد.
یوسف_علیهالسلام_نماد یک انسان کامل با خصوصیات و فضائلی خوب هست که خدا به او داده. برادران یوسف_علیهالسلام_به این اعتراف دارند که یوسف_علیهالسلام_دارای خصوصیات خوبی است اما می گویند: ما از روی دشمنی و حسادت به او ظلم کردیم و به بهانهی بازی، او را داخل چاه انداختیم.
چاه یک مثال است؛
یعنی هوسهای انسان، تکبر و غرور انسان، تاریکی و جهالت انسان مانع از نمایان شدن فضایل انسان میشود. برادران یوسف نمیخواهند فضایل یوسف_علیهالسلام_نمایان شود و میخواهند فضیلت مخفی بماند. اما ارادهی خدا این است که این زیبایی، این فضیلت، این انسان کامل در چاه مخفی نماند. دقت کنید! ارادهی خدا همیشه این است، منتها در مثال این را میگوید.
یک کاروان به بهانهی آب، یوسف_علیهالسلام_را از چاه بیرون که میکشند. باز اینجا خود آب یک معنا میدهد که خدا میخواهد به ما بگوید. کسانی که یوسف_علیهالسلام_را از چاه بیرون میکشند باز یوسف شناس نیستند و او را به قیمت ارزان میفروشند. یوسف_علیهالسلام_با همهی فضائلش وارد مرحلهی جدیدی میشود که خدایمتعال میخواهد از آن مرحله، بازتاب یوسف_علیهالسلام_را به برادرانش برگرداند. و همهی این فضائل را به آنها نشان بدهد.
برادران یوسف نزد یعقوب پیغمبر_علیهالسلام_میروند و میگوید: گرگ یوسف را خورده و پیراهن خونین او را نشان میدهند. یعقوب_علیهالسلام_اینقدر گریه میکند تا چشمانش را از دست میدهد.
دقت کنید! بعضیها میگویند: یعقوب_علیهالسلام_به خاطر پسرش اینقدر گریه کرد! این اشتباه است.
یعقوب_علیهالسلام_، پیغمبر است و پیغمبر هم حکیم است. گریه یعقوب_علیهالسلام_به خاطر دفن فضائل و خوبیهاست. یعقوب برای یوسف_علیهالسلام_گریه میکند که انسان کامل است. برادران یوسف_علیهالسلام_هم با افتخار آن لباس را دفع میکنند. چرا؟ چون از فضیلت بدشان میآید، خوبی را دوست ندارند. اگر کسی یک آدم صالحی را، یک علم و یا یک خوبی را زیر سؤال برد، او موتور وجودش خراب است.
خدا آقای بروجردی را رحمت کند، به طلبهها میگفت: دو سه نفری جایی راه نروید، پرسیدند چرا؟ فرمود: چون لباس پیغمبر_صلیاللهعلیهوآله_تن شماست میترسم مردم به شما چیزی بگویند بعد کافر بشوند. چون فضائل را زیر سؤال بردهاند. علامهیامینی_رحمةاللهعلیه_میفرمود: اگر کسی به نوکر علما هم اهانت کند، همین اتفاق برایش میافتد.
یوسف_علیهالسلام_را به مصر میبرند و زنی به نام زلیخا، یوسف_علیهالسلام_را میخرد اما به قیمت کم، چون به جنبههای مادی یوسف_علیهالسلام_کار دارد. بعد از آن اتفاقات، یوسف را به زندان میاندازند. کسی که میتواند مصر را نجات بدهد باز در زندان است. وقتی از زندان نجات پیدا میکند، عزیز مصر میشود و وقتی برادران یوسف_علیهالسلام_، فضائل یوسف_علیهالسلام_را میبینند به گناه خود اعتراف میکنند.
خدا در هر زمانی، میخواهد یوسفی را به ما معرفی کند. اگر در آن زمان، هشت برادر جمع شدند تا خوبیها را دفن کنند، در واقعهی کربلا بیشتر از ۸۰ هزار نفر آمدند که در آنجا یوسف دیگری را بکشند. این دفعه این افراد ادای گرگ را در نیاوردند و فقط لباس یوسف را خونی و پاره نکردند بلکه خود گرگ شدند تا یوسف را تکهتکه بکنند! چرا؟ چون به نقطهای رسیده بودند که اگر این فضیلتها باقی میماند، دیگر اثری از آنها وجود نداشت. بنای خدا این است که چهرهی یوسف را معرفی به بکند اما اطراف مقابل یعنی شیطان، میخواهد چهرهی را زشت نشان بدهد.
در جریان کربلا همه در فضائل امام حسین_علیهالسلام_اعتراف دارند و میگویند حسین_علیهالسلام_از ما بهتر است ولی ما نمیتوانیم او را تحمل کنیم. چرا این اتفاق میافتد؟ نکتهی این داستان اینجاست؛ حضرت میفرماید: علتی که اینها را به اینجا رساند این بود که شکمهایشان از حرام پر شده بود.
عزیزان! اولین چیزی که باید مواظبت کنید این است که لقمهی حرام وارد خانه نشود. لااقل پولی که برای خورد و خوراکتان هست را از پولهای دیگر جدا کنید. ممکن است با یک پول شبهناک کفش یا چیز دیگری بگیرد ولی اگر با آن پول چیزی بگیرد و بخورد دیگر هدایت نمیشود. اگر بچهی شما نماز نمیخواند، لازم نیست با او دعوا کنید بلکه برگردید و ببینید کجای کار عیب داشت که این بچه هدایت نمیشود. به زور هم نمیشود چرا؟ چون لقمهی حرام، لقمهی شبهناک در خانهات رفته است. شما اگر جایی رفتید که در لقمهات، شبه بود نباید آن را بخوری ولی در مورد چیزهای دیگر اینطور نیست. پس تأکید برای این است که از واقعهی کربلا درس بگیریم و زندگیمان را بر اساس تربیت حسین_علیهالسلام_قرار بدهیم.
در روایت است که اگر کسی حسین_علیهالسلام_را دوست داشته باشد، محبوب پروردگار میشود. همینجوری که محبوب نمیشود، محبوبیتش به این است که محبوب بماند؛ یعنی مواظبت کند. چرا ما بعد از محرم و ماه رمضان حالمان تغییر میکند؟ چرا وقتی از کربلا و مشهد میآییم، دوباره مثل قبل میشویم؟ چرا وقتی از مسجد میرویم، حالمان از بین میرود؟ چون مواظبت نمیکنیم و خیلی راحت در یک تعامل ساده همهی خوبیهای کسب شده را مفت و مجانی از دست میدهیم.
به عنوان مثال عرض میکنم: ما با سینهزنی و گریه، درِ خانهی امام حسین_علیهالسلام_میرویم، حضرت در را باز میکند و میگوید بیایید داخل، اگر بیایید از آنجا به بعد من شما را پیش خدا میبرم. کار امام حسین_علیهالسلام_این است. ولی ما متأسفانه تا دم درِ خانهی امام حسین_علیهالسلام_میرویم، اما برمیگردیم و میرویم تا سال بعد. حضرت میخواهد دست ما را در دست خدا بگذارد، نمیخواهد ما را با خودش مشغول کند.
در واقعهی کربلا اجنه و ملائکه آمدند و گفتند ما حاضریم قضیهی کربلا را حل کنیم اما حضرت قبول نکرد و گفت من قویتر از شما هستم. حضرت نمیخواهد بساطی درست کند که مردم هر سال دیگها را به پا کنند، عزاداری کنند بعد دوباره بروند سراغ کارهای دیگر. حضرت اصلا این را نمیخواهد، البته ما با گریه و سینهزنی و عزاداری میتوانیم دَرِ خانه امام حسین_علیهالسلام_برویم اما حضرت میخواهد ما داخل خانه بشویم.
(إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاةِ) (صراطمستقیم/ج۲/ص۱۶۱)
حضرت نمیخواهد ما فقط این چراغ را نگاه کنیم بلکه میخواهد ما را سوار کشتی بکند تا با آن، دریای رحمت پروردگار را به ما نشان بدهد.
داخل خانهی امام حسین_علیهالسلام_، معرفتالله است. اولین کاری که امام حسين_علیهالسلام_میکند معرفی خداست. با معرفی خدا، عظمت خدا در دل ما زیاد میشود.
از امیرالمؤمنین سؤال شد: یاعلی! چطور مقام خود را پیش خودم بدانم؟ حضرت فرمود: ببینید خدا نزد شما چقدر قیمت دارد. گفتند: یا علی! چهطور این را بفهمم امیرالمؤمنین_علیهالسلام_فرمودند: اینطور که اگر بین دو تا کار قرار گرفتید، آن کاری را که خدا گفته، انجام بدهید.
وصلیاللهعلیمحمدوآله.