qadiriye.ir

نشریه ی غدیریه-بیانات استاد الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

حقیقت جویی

مقدمه
یکی از قضایای مهم تاریخ اسلام که تذکر خوبی نیز برای ماست، این است که افراد خوبی به بدی کشیده شده و همه خوبی‌ها را از دست داده‌اند. افراد بدی نیز وجود داشته‌اند که تغییرات خیلی خوبی کردند. افرادی کنار امامان بودند که با اینکه زمینه خوب بودن را داشتند و در اعلا مرتبه قرار گرفته بودند، ولی پایین آمدند. جالب است که همه این افراد می‌خواستند خوب بشوند. این قضیه قطعی بود و بنا بر خوب شدن آنها بود. ولی چه جریانی انسان را به‌سوی بدی سوق می‌دهد، به‌طوری که این بدی دیگر از دست خود آدم نیز خارج می‌شود و با هر نفسی که می‌کشد به‌سوی بدی می‌رود؟ با اینکه جبر حاکم نیست و هدایت، تحت اختیار انسان است.

گرایش قلب مؤمن به حقیقت
حضرت می‌فرمایند: وقتی فردی ایمان آورد، ظرف قلبش حقیقت‌یاب می‌شود؛ مثل دستگاه‌های گنج‌یاب که نسبت به فلز و آهن حساس می‌شود. قلب مؤمن بدون شک به‌دنبال حق می‌رود؛ این خیلی عجیب است. یعنی هدیه خداوند به انسان مؤمن این است که قلب او غیر از حق را قبول نمی‌کند. هر کسی نیز که کافر شد و ایمان نیاورد، جز باطل را نمی‌پذیرد. محال است که کافر یک سر سوزن به حق گرایش پیدا کند؛ و نیز محال است که قلب مؤمن یک سر سوزن کفر را قبول کند. ما بیمه نیستیم؛ اگر غیر از این باشد، ممکن است ما نیز در یک لحظه کافر شویم؛ مانند اشخاصی که با امیرالمؤمنین _علیه‌السلام_ کار و زندگی می‌کردند، اما در یک لحظه، مخالف ایشان شدند.
شما اگر این احتمال را بدهید که مثلاً دنده یا ترمز ماشین مشکل دارد، سوار آن ماشین نمی‌شوید؛ چون می‌دانید همان یک مشکل شما را بیچاره می‌کند. پس در وجود انسان یک منبع حق‌گرایی وجود دارد و قلب انسان به‌دنبال این حق می‌رود و فقط آن را می‌بیند.

عمرسعد، زبیر و ابن‌ملجم، منحرفان از مدار حق
حالا چطور می‌شود که انسان از مدار حق بیرون می‌آید و طرفدار باطل می‌شود؟ عمرسعد دوست صمیمی امام حسین _علیه‌السلام_ بود؛ اما در کربلا قاصدی برای صحبت فرستاد تا خودش حضرت را نبیند. زیبر نیز همین‌طور به سمت بدی رفت.
هیأتی از یمن به مدینه رفته بودند، سخنگوی آن هیأت، زمانی که امیرالمؤمنین _علیه‌السلام_ در یمن منبر می‌رفت از پامنبری‌های حضرت بود. در مدینه به منبر رفت و به امیرالمؤمنین _علیه‌السلام_ با عباراتی مثل «بَخٍ بَخٍ یا علی!» تبریک گفت؛ اما در نهایت از مدار حق خارج شد.
ابن‌ملجم گفت: آقا چقدر خوب شد که شما مولای ما شدید؛ ولی بعداً می‌بینید که او نه تنها رفیق علی _علیه‌السلام_ نماند، بلکه رودرروی ایشان ایستاد و بنا گذاشت که آقا را از بین ببرد.

عدم استفاده از حق؛ بزنگاه انحراف مؤمن از حق
ما می‌خواهیم بدانیم کسی که تردیدی در حق ندارد و با آن مخالفتی نداشته، چه جریانی او را مخالف با حق می‌کند؟ آن بزنگاه انحراف کجا اتفاق می‌افتد؟
شما یک نمازخانه یا مسجدی را در نظر بگیرید؛ چقدر برای آن زحمت می‌کشند تا ساخته شود! چقدر تلاش می‌کنند تا مهر و تسبیح و مفاتیح و فرش آنجا آماده شود! بعد که همه اینها فراهم شد، در را قفل می‌کنند و می‌روند. مگر تمام این زحمت‌هایی که برای ساخت مسجد یا نمازخانه کشیده شد برای این نبود که دو رکعت نماز در آنجا خوانده شود؟! پس چرا بعد از این همه زحمت در آنجا را می‌بندند؟! وجود حق در قلب انسان مؤمن نیز مثل همین ساختن مسجد است. حق در قلب من ایجاد شده، ولی من اصلاً از آن استفاده نمی‌کنم. در آن را قفل کرده و رفته‌ام.

ارتکاب خطاها؛ عاملی برای خروج از مدار حق
ای کاش فقط مسأله، بسته بودن مسجد باشد. گاهی در مسجد را باز می‌کنند در آن قماربازی می‌کنند. مگر مسجد برای خواندن نماز و دعا نبود؟ پس چرا در آن قماربازی می‌کنید؟ ببینید، کاملا نتیجه عکس آن درآمد. یک گناه نابه‌جا از مؤمن که باعث تحقیرش شود، او را بیچاره می‌کند. این کار مانند قماربازی کردن در مسجد است. فحش و ناسزا گفتن به همسر، مثل مشروب خوردن در مسجد است. مگر تو طرفدار حق نبودی؟ پس چطور به همسرت اهانت می‌کنی؟ این زن در خانه تو زحمت می‌کشد، خدا سرقفلی‌اش را به دست تو داده است؛ اصلاً این‌طور فرض کن که تو مالک او هستی و خدا همه چیز او را به دست تو داده است؛ آن وقت تو به‌جای اینکه شکر این نعمت را به‌جای بیاوری به او اهانت می‌کنی؟ این درست مانند مشروب خوردن در مسجد است. ولی شما اصلاً به این مسأله توجه نمی‌کنید. به نماز و روزه دقت می‌کنید، درحالی‌که نماز و روزه در اینجا اصلاً دخالتی ندارد.
اگر شما خوب نماز بخوانید، مثل یک خودکار است؛ اگر خوب روزه بگیرید، مانند یک دفتر است. یعنی با خوب انجام دادن اینها، به شما خودکار و دفتری داده‌اند که تازه باید با اینها بنویسید. یعنی تازه باید بروید به منزل و با اعمالی که انجام می‌دهید، آن دفتر را پر کنید؛ بنابراین باید درخانه خوش‌برخورد باشید.

خراب شدن قلب با انجام خطاها
همه ما و حتی کفار و مشرکان نیز خدا را قبول دارند؛ ولی آنها این قضیه را پوشاندند و برای خدا شریک قائل شدند. منافقان نیز خدا را قبول دارند؛ اما با خدا فقط بازی می‌کنند. اشکال کار ما این نیست که خدا را قبول نداریم. اگر به شما دفتر و خودکار داده‌اند، یعنی شما را به‌حساب آورده‌اند؛ و شما باید با رعایت دستوراتی که دین می‌دهد، آن را پر کنید.
اگر پول شخص دیگری را به نفع خودتان جابه‌جا کنید، مثل قماربازی در مسجد است. زشتی کار را ببینید. حال هر اندازه تلاش کنید که احساسات خدا را تحریک کنید، درست نمی‌شود؛ چون خدا مثل ما نیست که احساسات داشته باشد. آفرینش ملائکه نیز به این صورت است که احساس ندارند؛ بلکه آنها عقل محض‌اند. پس اهانت به همسر، پول حرام، انجام ندادن صله‌رحم و… باعث خراب شدن قلب می‌شود.

کمک به دیگران راهی برای اصلاح قلب
از همین‌رو در دین برای آباد کردن قلب به ما دستوراتی داده شده است. به ما عقل داده‌اند. حالا اگر از این عقل استفاده نشود، مثل این است که از همه بریده‌اید.
حضرت داوود _علیه‌السلام_ برای مناجات با خدا به بیرون از شهر رفت و گفت: خدایا! از دست این آدم‌های زشت‌کردار و ناپسند آمده‌ام تا با تو خلوت کنم. – به عبارتی خواست تا در ظرف پیامبری، برای خدا خودشیرینی کند – خدا به او گفت: من همه چیز به تو داده‌ام؛ معلوم است که سیر هستی. پس برو بین مردم و یک آدم بد و فراری را به من نزدیک کن. اگر حال و حوصله و صفا نیز بخواهی به تو می‌دهم.
اگر دیدید خواهر یا برادرتان برای تهیه جهیزیه، بدهکاری بالا آورده است، خودتان را به زحمت بیندازید و بعضی از چک‌هایش را پاس کنید. آن وقت ببینید خدا چطور دستتان را می‌گیرد. نگویید: می‌خواهم این پول را برای خانه و زن و بچه خودم خرج کنم. اگر به دیگران کمک کردید و به خودتان کمی تکان دادید، هنر کرده‌اید. باید ببینیم از کجا داریم ضربه می‌خوریم.

ضربه خوردن ابن‌ملجم، عایشه و سایر صحابه از خطاهای خود
ابن‌ملجم رفیق امیرالمؤمنین _علیه‌السلام_ بود. او با اولین خطایی که انجام داد ضربه خورد. حضرت در تعریف از عایشه، زن پیامبر، _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ می‌فرماید: عایشه عفّت زیادی داشت؛ ولی حیا و عفتش به دردش نخورد. زن‌های پیامبر بعد از رحلت ایشان نمی‌توانستند ازدواج کنند. پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ به امیرالمؤمنین _علیه‌السلام_ فرمود: علی جان! هر وقت دیدی که عایشه خطا کرد، این نیابت را از طرف من داری که او را طلاق بدهی. عایشه به‌خاطر قدرت‌طلبی، جنگ جمل را درست کرد؛ حضرت علی _علیه‌السلام_ به او گفت: برو؛ اما او نرفت. سپس حضرت از طریق امام حسن _علیه‌السلام_ به او پیغام داد: اگر نروی، آن کاری را که پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ به من سپرده و تو نیز از آن آگاهی، انجام می‌دهم. عایشه وقتی این را شنید زود جمع کرد و رفت. لذا اگر علی _علیه‌السلام_ نبود، عایشه ذلیل می‌شد، هر چند عایشه صفت خوبی داشت و زن پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ نیز بود؛ ولی باید باز هم مواظبت می‌کرد.
صحابه پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ خیلی بیشتر باید مواظبت کنند. آنها با اینکه با پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ بزرگ شده‌اند، ولی گاهی لغزش پیدا می‌کنند و سُر می‌خورند. لذا پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ وقتی بعضی از صحابه می‌خواستند به‌جای ایشان نماز بخوانند، او که با کسی تعارف نداشت و این را نمی‌پذیرفت؛ گفت: زیربغل‌های مرا بگیرید تا به مسجد بروم. ایشان به مسجد رفتند و آنها را لعن و نفرین کرد. ما نیز اگر از امیرالمؤمنین _علیه‌السلام_ خطایی می‌دیدیم، به سراغ ایشان نمی‌رفتیم؛ اما چون علی _علیه‌السلام_ را با حق دیدیم، گفتیم: علی. پس تکلیف ما همین است.

سقوط در انحراف در صورت عدم جبران خطاها
ممکن است فرد با اولین خطا خراب شود؛ اگر عمداً برای اینکه شخصی بترسد، بوق زدی، خدا می‌گوید: او اذیت شده است؛ پس به پایین افتادی و باید خیلی زود خودت را بالا بیاوری. اگر آن خطا را جبران نکنی، خطای دوم را نیز انجام می‌دهی. مثلاً پای چشم کسی مشت می‌زنی. اگر خطای دوم را جبران نکنی، خطای سوم را که مثلا توهین کردن است، نیز مرتکب می‌شوی. در صورت عدم جبران، خطای چهارمت تهمت زدن می‌شود. همین‌طور خطاهای بعدی ادامه پیدا می‌کند تا اینکه با ائمه _علیهم‌السلام_ درگیر می‌شوی. مثلاً در خیابان ندانسته با سید اولاد پیامبر _صلی‌الله‌علیه‌وآله_ درگیر می‌شوی و با مشت او را می‌زنی. دیگر تمام شد! آرام‌آرام مثل ابن‌ملجم می‌شوی؛ چون روی حق پا گذاشته‌ای.

نجات حرّ به‌خاطر احترام به حق
حرّ وقتی نزد امام حسین _علیه‌السلام_ آمد، حضرت امتحانش کرد و به او گفت: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ؛ مادرت به عزایت بنشیند.» امام این را به او گفت، چون مادرش باطل بود که اینچنین فرزندی را تربیت کرده است. حُر می‌خواست جواب امام را بدهد؛ اما مقداری تأمل کرد و گفت: ما در خانه وقتی اسم مادر شما فاطمه _سلام‌الله‌علیها_ می‌آید صلوات می‌فرستیم و برای ایشان احترام قائل هستیم؛ اگر مادرت شخص دیگری بود جوابت را می‌دادم. ببینید، حُر می‌دانست که فاطمه _سلام‌الله‌علیها_ باطل نیست؛ لذا با اینکه عصبانی و ناراحت بود، پا روی حق نگذاشت و جواب نداد. او با این کار نجات پیدا کرد.

از دست دادن فهم، پیامد زیر پا گذاشتن حق
اگر پا روی حق گذاشتید، هرچند اگر به اندازه یک سر سوزن باشد، مثل ابن‌ملجم می‌شوید. بعداً میخ و بعداً ستون می‌شود و همه چیز را از بین می‌برد. ممکن است با کوچک‌ترین کار، عوض شوید. باید خیلی مواظب بود. مثلاً از روی شوخی، گوشی یا کلید کسی را برمی‌دارید و او چند روز حیران می‌شود. یک تلفن بی‌جا می‌زنید و او را از خواب بیدار می‌کنید. هر عملی که انجام می‌دهید – هرچند به شوخی – نوشته و ضبط می‌شود. می‌گویند: ما به تو فهم دادیم، اما تو این کارها را انجام می‌دهی؛ پس این فهم به دردت نمی‌خورد. بنابراین آن را از تو می‌گیرند. در نتیجه، جلوی مردم انگشت‌نما می‌شوی و به تو می‌گویند: این آدم چیزی نمی‌فهمد؛ آدم‌ هالویی است.

نجات؛ نتیجه حق‌مداری
راه رسیدن به حق این است که پا روی حق نگذاری. اگر به تو می‌گویند که تکه نانی که روی زمین افتاده است را بردار، نه اینکه ارزش این نان از تو بیشتر است؛ بلکه برای این است که این نان نعمت خداست؛ و اگر تو طرفدار حق باشی، آن را برمی‌داری و پا روی حق نمی‌گذاری. یا اگر در جایی اسم علی را دیدی؛ مثلاً نوشته علی دایی؛ شما فقط به‌خاطر اینکه این اسم، هم‌نام امام علی _علیه‌السلام_ است، آن را برداشتی و در جوی آب انداختی، نجات پیدا می‌کنی. چون با این کار نشان دادی که درد دین پیدا کرده‌ای. درد حق پیدا کرده‌ای و حق‌مدار شده‌ای؛ لذا شما را انتخاب می‌کنند.

برچسب‌ها: