۱۰۳* یک آقایی هست در تهران صندوق قرضالحسنه دارد، از پدرش برای من نقل می کرد، میگفت: ما یک روز رفتیم در یک بقالی ساده، سابق بقالیها خیلی خلوت بود، فقط چند قلم جنس مثل آبلیمو و صابون و … داشت. میگویدمن به فروشنده آن بقالی گفتم شما با این چند قلم جنس یک چنین مغازهای را معطل گذاشتهاید، چیزی در آن نیست!! میگفت دست من را گرفت و آورد در خیابان ایران، پشت مجلس، که زمینهایش گران قیمت بود، یک خانهی چند طبقه را از دور نشانم داد و گفت آن خانهی من است، یک خانه هم در لواسان دارم، پسرم هم آمریکاست و ماهیانه برای او هم پول میفرستم، با همین یک مغازهی ساده! برکت مهم است !